
شهید علی محمد گودرزی
شهید نیروی انتظامی جمهوری اسلام ایران ( فراجا )

شهید علی محمد گودرزی
نام : علی محمد
نام خانوادگی : گودرزی
نام پدر : مجتبی
نام مادر : اکرم
تاریخ تولد : 1335/06/01
محل تولد : بروجرد
درجه : سرهنگ پاسدار
نوع استخدام : کادر کمیته
تاریخ شهادت : 1359/07/30
محل شهادت : جاده آبادان – خسروآباد
آرامگاه : گلزار شهدای شهرستان بروجرد
کد ایثارگری: 5909093
زندگینامه
یکم شهریور 1335، در شهرستان بروجرد به دنیا آمد. پدرش مجتبی، فروشنده بود و مادرش اکرم نام داشت. تا پایان دوره متوسطه در رشته ریاضی درس خواند و دیپلم گرفت.
پاسدار کمیته انقلاب اسلامی بود. سی ام مهر 1359، در جاده خسروآباد – آبادان هنگام حمل مجروحین دچار سانحه رانندگی شد و به شهادت رسید. مزار او در گلزار شهدای زادگاهش واقع است.
شهید علی محمد گودرزی در سال 1335، در بروجرد متولد شد. وی تحصیلات خود را تا مقطع دیپلم ادامه داد و با شروع انقلاب، فعالیتهای خود را برضد رژیم ستم شاهی آغاز کرد و پس از پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی، در سال 1358 وارد کمیته ی انقلاب اسلامی شد و با آغاز جنگ تحمیلی به جبهه رفت و سرانجام در سال 1359، هنگام کمکرسانی به مجروحان به درجة رفیع شهادت رسید.
کفن های سرخ
شهدای ما آن قدر پاک و مؤمن بودند که می شد این را از همان بدو وجودشان هم مشخص نمود. محمد از زمان ۴ سالگی در کنار من یا پدرش به نماز میایستاد. نمیتوانست کلمات را به درستی ادا کند، اما شکل نماز را میدانست. قرآن را هم میآورد تا از آن بخواند. پدر به او میگفت: تو وضو نداری، بهتر است دست نزنی، او وضو را هم نمیدانست، میرفت دستهایش را میشست و دوباره میآمد. یاد دارم که کوچک بود یک بار برای او پیراهنی آستین کوتاه خریدم وقتی آن را پوشید زد زیر گریه از او دلیل کارش را پرسیدم جواب داد که من خجالت میکشم آستین کوتاه بپوشم.
در زمان انقلاب فعالیتهای زیادی داشت. یک شب با عجله به خانه آمد یک بسته، کاغذ به همراه داشت از من خواست که آنها را پنهان کنم. هرچند روز یک بار تعدادی از آنها را میبرد. بعداٌ فهمیدم که آنها اعلامیههای حضرت امام (ره) بودند. شبی به خانه آمد و گفت دنبالم کردهاند فرصت نشد تا توضیح بدهد ناگهان عدهای ساواکی به درون خانه ریختند و او را گرفتند. (نقل از مادر شهید)
آخرین عکس با حرم
روزهای آخرحیات شان از من خواستند که به زیارت برویم، به مشهد مقدس سفر بسیار جالبی بود در حیاط حرم در حالی که شال سبز رنگی را هم به گردن آویخته بود از من خواست عکس یادگاری بگیریم. گفت: لازم میشود، بعدها همان عکس شد عکس اعلامیه شهادتش. یک روز مانده به رفتنش گفت: مادر همه دوستهای من شهید شدهاند و آنها را با لباس دفن کردهاند اگر من هم شهید شدم مرا با لباس دفن کنید.
از من خواست که بعد از شهادتش دنباله رو راهش باشم و هرگز گریه و زاری نکنم. شب قبل از شهادت ایشان خواب دیدم به من گوسفند قربانی داده میدانستم قرار است اتفاقی بیافتد. چند وقت بعد از رفتن او در خواب دیدم از من خواست تا کفن سفید بدهم میگفت شهدا زیادند ما کفن نداریم. بعد از آن موقع او شهید شد. (نقل از مادر شهید )
