شهدای پاسدار :: شهدای بروجرد

شهدای بروجرد

بانک الفبایی شهدای بروجرد

شهدای بروجرد

بانک الفبایی شهدای بروجرد

| خانه | پایین صفحه | بلاگ بیان | چی میل | تماس با ما | گردو
شهدای شاخص بروجرد
امروز زنده نگه داشتن یاد و خاطره ی شهدا كمتر از شهادت نیست. ( امام خامنه ای)

برای مشاهده ی زندگینامه ،
لطفا بر روی عکس کلیک کنید


شهدای فرهنگی بروجرد
امروز زنده نگه داشتن یاد و خاطره ی شهدا كمتر از شهادت نیست. ( امام خامنه ای)

برای مشاهده ی زندگینامه ،
لطفا بر روی عکس کلیک کنید


آمار وبلاگ
-----------------


آخرین مطالب

پیوند ها

ابزار

جانم فدای رهبر
 جانم فدای رهبر اين هشيارى، موقع‌سنجى، لحظه را به حساب آوردن، خصوصيت برجسته و مهمى است كه بايد ملت ما در همه‌ى موارد متوجه باشند؛ آنجایى كه دشمنى و توطئه‌ى دشمن حس مي شود، به صورت لحظه‌اى بايد همه حساسيت نشان بدهند. (امام خامنه ای)

بسیجی ام ، بسیجی ام
فدایی ولایتم فدایی ولایتم

ما همان نسل جوانیم که ثابت کردیم
در ره عشق جگر دار تر از صد مَردیم
هر زمان یاد خمینی به سر افتد ما را
دور سیّد علی خامنه ای می گردیم

بسیجی ام ، بسیجی ام
فدایی ولایتم


پیام های روزانه
امروز زنده نگه داشتن یاد و خاطره ی شهدا كمتر از شهادت نیست. ( امام خامنه ای)



این معامله با خدای متعال است؛
شهید جان خودش را داده است ،
و رضای الهی را ،
که بالاترین ارزشهای عالم وجود است ؛
کسب کرده است .
در همه‌ی ادیان الهی ؛
فداکاری در راه خدا ،
جان دادن در راه خدا ،
این ارزش والا را دارد .

مقام عظمای ولایت
1402/05/22

ایران حسین علیه السلام ،
پیروز است


نیازهای روزانه

مخـاطب محـترم لطـفاً
برای ورود به هر یک از بخش های ذیل ،
بر روی تصویر مربوطه کلیک نمایید
--------------------

 ساعت ، تقویم و مناسبت های امروز
ساعت ، تقویم
و مناسبت های امروز

......................................


اخبار امروز به روایت
روزنامه های صبح و عصر

......................................


گزارش وضعیت آب و هوای بروجرد

......................................


لینک ارگان های مهم دولتی




کلمات کلیدی

پیوندهای روزانه

تبلیغات



اللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِدا ‏وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَك َطَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

فهرست شهدای والامقام شهرستان بروجرد
شهدای ثبت شده در وبلاگ ( به ترتیب حروف الفبا )
مخـاطب محـترم لطـفاً برای دسترسی به اطلاعات شهدا
بر روی هریک از حروف الفبا و یا نماد عملیات ها کلیک نمایید










۱۸۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شهدای پاسدار» ثبت شده است

دوشنبه, ۱۱ آذر ۱۴۰۴، ۱۱:۴۶ ق.ظ

منصوری علی فرزند رضا

سپاه پاسداران انقلاب اسلامی
شهید علی منصوری

شهید علی منصوری فرزند رضا

 


شهید علی منصوری


نام : علی

نام خانوادگی : منصوری

نام ‌پدر : رضا

نام ‌مادر : زینب

تاریخ تولد : 1338/01/02

محل تولد : یکی از روستاهای اطراف بروجرد

سن: 22 سـال

شغل: پاسدار

مسئولیت نظـامی : حفاظت فرودگاه مهرآباد

وضعیت تأهل : متأهل دارای ۲ فرزند

تاریخ شهادت : 1360/07/05

محل شهادت : تهران خیابان ولی‌عصر

نـحوه شـهادت: توسط ضد انقلاب

آرامگاه: تهران بهشت زهرا (سلام الله علیها)

کد ایثارگری : 6012857

زندگینامه

در دوم فروردین 1338 در یکی از روستاهای اطراف بروجرد در خانواده‌ای مذهبی به‌دنیا آمد پدرش رضا، کارگر بود و مادرش،زینب نام داشت. به احترام مولای‌متقیان و امیر‌مؤمنان‌ نام او را علی نهادند. تحصیلات ابتدایی را تا ششم ابتدایی در زادگاهش گذراند و هم زمان به فراگیری قرآن نیز پرداخت و با استعدادی ذاتی به سرعت قرائت قرآن را آموخت. هنوز سال آخر تحصیلات ابتدایی را نگذارنده بود که به علت کبود امکانات و همچنین احتیاجات خانواده درس را رها کرده و مشغول کمک به پدرش در امر کشاورزی گردید.

در سال 1349 به همراه خانواده‌اش تحت تأثیر سیاست‌های ویرانگر پهلوی که هدفی مگر ورشکستگی و نابودی کشاورزی ایران نداشت، مجبور به‌ ترک زادگاهش و عزیمت به تهران گردید و در این شهر به کارهای ساختمانی پرداخت و در تأمین مخارج زندگی خانواده یاور شد.

از سال 1356 به طور مستمر و فعالانه در مبارزات‌اسلامی مردم ایران شرکت داشت و به همین منظور کار را نیز رها کرد. در پرتو تعملیات عالیه اسلام و کسب فیض از مجلس وعظ و سخنرانی روحانیون معظم، انسانی دیگر شده بود و دقت می‌کرد تا همه کارهایش مطابق با شرع باشد.

در دی ماه سال 1357 به اتفاق گروهی از هم‌فکرانش در گروهی به نام «کمیته مذهبی جوان» (بلد مقدسه) که در حضرت عبدالعظیم متشکل شد و در امر انتظامات بسیاری از راهپیمایی‌ها شرکت جست و به خصوص به هنگام بازگشت پیروزمندانه حضرت امام جزء انتظامات مراسم بهشت زهرا بود.

در ایام الله 21 و 22 بهمن در تسخیر مراکز سرکوب و استبداد رژیم پهلوی فعالانه شرکت داشته و بسیاری از اوقات را نیز در مدرسه امام و در محضر ایشان می گذارند. پس از پیروزی‌انقلاب نخست همراه با گروه بلد مقدسه مأموریت حفاظت از کاخ‌های سلطنتی را بر‌عهده گرفت و سپس در معیت شهید چمران به نیروهای ویژه نخست وزیری پیوست.

در سال 1358 ازدواج کرد و صاحب یک پسر و یک دختر شد. با تشکیل سپاه پاسداران انقلاب‌اسلامی به عضویت آن در آمد و هنگامی که گروهک‌های محارب و کافر در کردستان آشوب به‌پا کرده بودند به‌فرمان امام عازم پاوه شد و در کنار شهید چمران مدتی در محاصره ضد‌انقلابیون قرار گرفت و با شجاعت از کیان اسلام پاسداری کرد.

به حکم وظیفه‌اش در سپاه پاسداران انقلاب‌اسلامی مسئولیت‌های گوناگونی از جمله خدمت در راه‌آهن، مراکز‌ اسناد‌ملی و فرودگاه مهرآباد را پذیرفت و در هر یک از این مسئولیت‌ها منشأ خدمات شایسته‌ای گردید. با شروع جنگ تحمیلی عازم جبهه‌های نبرد حق‌ علیه‌ باطل شد و برای بار اول مدت چهار ماه و نیم در منطقه سر‌پل‌ذهاب انجام وظیفه نمود و با متجاوزین بعثی نبرد کرد.

در همین مأموریت در اثر انفجار خمپاره از ناحیه دست و صورت مجروح شد و علی‌رغم میل خودش به اصرار فرماندهان برای مداوا به تهران بازگشت و در طول دوران نقاهت کماکان به انجام‌وظیفه در محل‌های مختلف مشغول بود و در اوقات فراغت برای کسب‌فیض از محضر اساتید حوزه‌علمیه به قم می‌رفت و هم‌چون طلبه‌ای بی‌آلایش درس می‌خواند.

پس از چندی مجدداً عازم جبهه‌های نبرد گردید و در جبهه بازی دراز شجاعانه به مبارزه‌اش در حراست از کیان اسلام ادامه داد. در همین دوران در یکی از نامه‌هایش نوشت: «خدایا به من توانایی بده تا در برابر کسانی که با دین تو اسلام مقابله می‌کنند به ستیز برآیم، خدایا به من ایمانی عطا کن که در راه رسول تو محمد(ص) نلغزم.»

به هنگام شهادت جانگذار شهید مظلوم دکتر بهشتی در جبهه بود و از آنجا برای خانواده‌اش نوشت: «سلام بر امام خمینی، چه پنداشته‌اند کفار و منافقین، آیا آنان فکر می‌کنند که با ترور اشخاص این انقلاب خاموش خواهد شد‌؟»

پس از بازگشت از جبهه به فعالیت مستمر در سپاه پاسداران انقلاب‌اسلامی ادامه داد و هم‌چنین از کلاس‌های درس حوزه نیز غافل نمی‌ماند و علم و ایثار را یکجا می‌آموخت.

 

 

 


شهادت‌نامه
صبح روز پنجم مهر ماه سال 1360، شهید منصوری ضمن خداحافظی از مادرش به وی گفت: «مادر من را حلال کن، التماس دعا.» این خداحافظی همیشگی او بود و مقدر بود که این آخرین خداحافظی‌اش باشد. آن روز منافقین کوردل به‌عبث می‌پنداشتند که با به‌ آشوب‌کشاندن خیابان‌ها و کشتار امت حزب‌الله نظام جامعه را بر‌هم‌ خواهند‌ زد.

شهید منصوری به حکم وظیفه به مقابله با این دسیسه شوم شتافت و در خیابان ولی‌عصر توسط منافقین مزدور به درجه رفیع شهادت نائل آمد.

پزشکی‌قانونی علت شهادت او را به شرح زیر گزارش کرده است:
« ...محل اصابت گلوله طرف چپ قفسه‌صدری و پاره‌گی طرف چپ قفسه‌صدری دارد... با توجه به مراتب فوق، علت مرگ خونریزی داخل قفسه صدری چپ در اثر اصابت گلوله تعیین می‌شود... »


این پرنده بلند پرواز و فاتح قله‌های بازی دراز، این بار در پروازی بلندتر، قله‌ای رفیع‌تر را در شهادتی خون‌بار فتح کرد و بر بال ملائکه به بلندای ابدیت پیوست. یادش گرامی باد.


وصیت‌نامه
بسم الله الرحمن الرحیم
«و لا تحسبن الذین قتوا فی سبیل الله امواتا، بل احیاء عند ربهم یرزقون»
نپندارید آنانی که در راه خدا کشته شده اند، مرده اند‌؛ بلکه زنده اند و نزد خدایشان روزی می‌خورند. (آل عمران/۱۶۸)

خداوندا ! تو می‌دانی که ما در این قیام رضای تو را می‌خواهیم که از ظلم ولو بر یک نفر هم بیزار هستیم و تو می‌دانی که برای اجرای عدالت تو قیام کردیم و تو می‌دانی که از این تعدیات و ظلم‌ها بی‌زار و منزجر هستیم. (امام خمینی)

من امروز چند کلمه با پدر و مادر با برادران و خواهرانم صحبت می‌کنم که بعد از من هر وقت می‌خواهند با هدف من، راه من و پیام من را بشنوند... اما چون برای این کار از اول صحبتم را تنظیم نکردم اگر مسئله ای را جلو و یا عقب به عرض می‌رسانم، مرا ببخشید.
اسلام با «لا» ی محمد(ص) و «نه» علی و حسین(ع) شروع شده است و این «لا» همچنان در مقابل طاغوت‌های زمان دیواری بوده است و به پیروان این مکتب می‌آموزد که هر چه بیشتر در مقابل ابلیس‌ها مستحکم بمانند.

باز هم این «لا» گفتن مسئولیت را برای پیروانش مشخص کرده و در اسلام انسان همیشه در راه خدمت به خداست که این همان مسئولیت است که شخص باید قبول کند که قبول این مسئولیت بهترین و راحت‌ترین ثمره‌اش شهادت است و شهادت هم در اسلام حقیقی نه مصلحتی به آسانی به دست نمی‌آید، مگر با جهاد و آگاهی و عقیده که این جهاد و عقیده هم باید در رابطه با الله باشد.

که حسین(ع) بزرگ‌ترین آغازگر جهاد و سرور شهیدان آنقدر در این راه پیش‌می‌رود که از روزها جنگ مسلحانه و از دست دادن بهترین و رشیدترین یارانش با بزرگترین طاغوت زمان یعنی یزید پسر معاویه که در آن روزها از بیشترین قدرت نظامی و مادی برخوردار بود و حتی اگر از هر گوشه ای از جهان نیرو می‌خواست، صدها هزار در اختیارش می‌گذاشتند که با این ابر مرد تاریخ بجنگد؛ اما حسین(ع) وقتی با 72 نفر در برابر اینها برای پیاده‌کردن دین محمدی آن‌چنان شجاعانه در رساندن آوازه این «لا» به گوش جهانیان روبرو شد و با شکست ظاهری خویش آن شکستی را به آن ناپاکان داد که بعد از قرن‌ها که از این واقعه می‌گذرد هنوز هم هر انسان آگاه و مکتبی در هر لحظه که حتی یک قطره آب می‌نوشد، اول سلام و درود گرم خود را به او و یارانش می‌فرستند و بدترین لعنت و نفرین خدا را بر یزید پسر معاویه.

در رابطه با همین مسئله معلم شهید دکتر شریعتی می‌گوید: آنها که رفتند کاری حسینی کردند و آنها که ماندند باید کاری زینبی کنند وگرنه یزیدی‌اند.

بله شهادت این آرزوی جاودانه‌ما و همه پیروان حسین(ع) دو چهره دارد، خون حسینی و پیام زینبی و تاریخ داستان تربیت‌یافتگان مکتب انقلابی قرآن را که از آغوش گرم نوعروسان به سوی میدان جنگ شتافتند و شربت شهادت نوشیدند ضبط کرده است.

و من در کمال آزادی و با تمام آگاهی طبق دستور و پیروی از حسین زمان، امام‌امت رهبر ‌انقلاب‌بزرگ‌اسلامی و ولایت‌فقیه و بنیان‌گذار‌ جمهوری‌اسلامی‌ایران یعنی خمینی‌کبیر این شهادت را می‌پذیرم تا شاید با خون اندکم پیامی برای دیگر خواهران و برادران داشته باشم.

بله دوستان من، ما اسلام را با تمام وجود پذیرفته‌ایم، هم‌چنان که گفته شد این «لا» وظیفه‌ای را برای ما به‌وجود می‌آورد و به ما محول می‌کند. چون وقت اندک است نمی‌خواهم از تمام پیامبران و امامان یادی بکنم، فقط می‌گویم چهارده معصوم ما همه به جهاد اعتقاد دارند و ما هم به اصول دین و فروع دین اعتقاد داریم.

من می گویم اصول‌دین سه تا و اصول‌مذهب دو تا این‌ها را هر کس باید خود با آگاهی و عقیده‌ای که نسبت به اسلام دارد باید بشناسد و اما فروع‌دین که باید از مجتهدین و فقها پیروی کرد، یک اصل آن جهاد است که دراین زمان تمام آیت‌الله‌ها و مجتهدین این جهاد را احتیاج می‌بینند.
مگر این جهاد چیست که این همه مهم است‌؟ برادران من ما با جهاد می‌توانیم با تمام قدرت‌های جهانی که با وارد‌کردن ایسم‌هایی چون امپریالیسم، صهیونیسم، ناسیونالیسم و کمونیسم و ایسم‌های دیگری که می‌خواهند مذهب را از ما بگیرند با واردکردن دزدانی به نام مستشار که ما را از نظر صنعتی و کشاورزی به‌نابودی برسانند، از داخل و خارج از طریق نظامی، سیاسی و ایدئولوژیکی.

گاهی می‌خواهند کودتای نظامی و گاهی می‌خواهند از طریق فلان خلق و خلق فلان و گاهی مسئله ملیت و ملی‌گرایی را به‌میان می‌کشند، گاهی بین اقشار مردم تفرقه می‌اندازند. پول به تمام رادیوها و تلویزیون‌ها و روزنامه‌ها و دیگر رسانه‌ها که هر کدام به‌نحوی زیر نظر خودشان است می‌دهند که علیه‌ما تبلیغات سوء بکنند.

ما با توجه به همان «لا» و اعتقاد به جهاد می‌توانیم در برابر آنها چون کوه استوار بمانیم. وقتی ما دیگر «لا اله الا الله» و «الله‌اکبر» نگفتیم، همان است که قرآن را از ما می‌گیرند. نهج البلاغه را از ما می‌گیرند، ولایت فقیه را از ما می‌گیرند. همانی خواهیم شد که شاه را سایه خدا در روی زمین می دانستیم.

وقتی «لا» را از ما گرفتند همان‌هایی خواهیم شد که سید جمال الدین اسدآبادی آن متفکر بزرگ اسلام را در چله زمستان میان آن برف و سرما از یک حجره کوچک با حال مریض و کمترین لباس با آن خفت‌وخواری از کشور بیرون کردند و کسی هم خم به ابرویش نیاورد.

وقتی «لا» را از ما گرفتند دیگر در برابر قراردادهای استعماری چون کاپیتولاسیون و دیگر قراردادها هیچ عکس‌العملی نمی‌توانیم نشان بدهیم. اگر افرادی هم چیزی بگویند و بخواهند مردم را آگاه بکنند، شبانه به خانه آنها می‌ریزند و همه را به زندان و تبعید و شکنجه‌گاه می‌فرستند.

پدر جان هر روز عاشورا و همه جا کربلاست. تنها خواهشی که من از شما دارم این است که هرگز این خیال را در دل راه ندهی که شاید دیگر پیر شده‌ام، از شما هم‌ کاری ساخته می‌شود، بودند کسانی که در راه آرمان‌شان حتی پیرتر از شما هم مثلاً حبیب‌بن‌مظاهر که یک‌تنه در ظهرعاشورا جلوی تیرهای آن دژخیمان که مثل باران بهار به طرف مردان حق می بارید، گرفت تا حسین(ع) و یاران باوفایش نماز بگزارند.

پدر جان شما هم تفنگ مرا به دوش بگیر و از اسلام و «لا» ی محمدی(ص) آن‌چنان دفاع کن که دیگر هیچ تجاوزگری نتواند به حریم اسلام عزیز کوچک‌ترین تجاوزی بکند و بعد از خود این اسلحه را به مادرم و خواهرانم و برادرانم بسپار که هر کدام تا آخرین لحظه برای مکتب خود یعنی اسلام محمدی(ص) بجنگند و تشیع سرخ را هر چه بیشتر بر پا دارند. مبادا آن تفنگ را بر زمین گذاشته که آن را دشمن بر می‌دارد و آن‌چنان بر مغز شما می‌کوبد که دیگر قدرت تفکر نداشته باشید.

آری من و شما همیشه آرزو می‌کردیم که ای کاش در جنگ‌های صدر اسلام می‌بودیم با قریش‌ها و با معاویه و ابوسفیان و خوارج می‌جنگیدیم و از یاران محمد(ص) و علی(ع) و حسین(ع) به حساب بیاییم و شهید و شاهد شویم. اکنون جنگ‌های صدر اسلام پیش آمده است.

اگر در آن زمان جنگ بدر، احد، نهروان، کربلا و دیگر جنگ‌ها بود، امروز جنگ گنبد و کردستان و خوزستان و فارس و جنگ ایران و عراق است. جنگ ایران با آمریکا، ایران با روسیه شوروی، ایران با اسرائیل و با مصر، ایران با اردن و دیگر تجاوزگران.

اگر آنها قرآن را بر نوک‌نیزه می‌کردند، اینها منکر وجود خدا هم هستند. از هر طرف بر این انقلاب نوپا ضربه می‌زنند. بعد از محمد(ص) و دیگر معصومین هر کسی که برای اسلام راستین خواست کاری انجام دهد آن را به هر شکلی که شد سرنگون کردند. اگر خون مدرس‌ها و نواب صفوی‌ها و مطهری‌ها می‌جوشد، تو مادر زینب گونه در کمال افتخاری که نصیبت شده، هیچگاه ناراحتی و گریه‌وزاری به خود راه نده و چون کوهی استوار بر این رنج‌هایی که از طرف کفار برایت در نظر گرفته شده است، استقامت کن.

حالا زمانی‌نیست که دیگر رفت در صف نفت و بنزین یا نان و گوشت و... ایستاد. چون با جمع‌آوری چند لیتر نفت یا ینزین یا خشک کردن چند نان نمی‌شود با امپریالیسم‌ها جنگید. ما در تحریم اقتصادی هستیم باید یادی از یاران پیامبر حضرت محمد(ص) کرد در جریان قیام محمد نیز محاصره اقتصادی، سیاسی از دوره های تعیین‌کننده انقلاب‌اسلامی است.

سران قریش از نفوذ و پیشرفت آیین یکتاپرستی سخت خشمگین بودند، تصمیم می‌گیرند تا با محاصره اقتصادی انقلاب را با مشکلات بزرگی درگیر کنند... مستکبران و ضد انقلابیون جمع شده و عهدنامه‌ای امضا کردند و آن را در داخل کعبه آویزان کردند و قسم یاد کردند که تا دم مرگ به آن وفادار بمانند.

مواد قطعنامه از این قرار است که همه گونه خریدوفروش باید با یاران محمد(ص) تحریم شود. ارتباط و معاشرت با آنان اکیداً ممنوع باشد، کسی حق ندارد با مسلمانان ازدواج نماید در تمام پیشامدها باید از مخالفان محمد(ص) طرف‌داری شود، همان چیزهایی که همینحالا شماها شاهد و ناظر بر آن هستید و این محاصره در حدود سه سال در میان کوه‌های مکه در دره‌ای به نام شعب‌ابی‌طالب طول کشید.

فشار و سخت‌گیری به بی‌نهایت رسید، سعدوقاص گفته است: «من از میان دره بیرون آمدم در حالی‌که نزدیک بود تمام قوا را از دست بدهم، ناگهان پوست خشکیده شتری را دیدم آن را برداشتم و شستم و سوزاندم، کوبیدم و بعد با کمی آب مختصری خمیری کردم و از این طریق سه روز به سر بردم.»

به هر حال مسلمانان انقلابی با چنین شرایطی مقاومت کردند، سرانجام همین گروه محاصره شده هسته انقلاب بزرگی را تشکیل دادند که در اندک مدتی دو امپراطوری بزرگ روم و ایران را به اسلام فراخواندند و تسلیم نمودند. هرگز گمان مبرید بدون جهاد و تلاش و تحمل سختی‌ها رها خواهید شد و این سخت بر پیشینیان گذشته است با رنج و سختی در آمده‌اند تا ناپاکان شناخته شوند. (قرآن کریم)

در نیمی از جهان فعلی انواع تبعیض‌ها و برتری و نژاد‌پرستی‌ها و اوضاع ظالمانه‌ای بر آن حاکم است. انواع شکنجه‌ها را بر بهترین فرزندان هابیل تحمیل می‌کنند. خون محمدباقر صدر به‌زمین ریخته می‌شود و دیگر هم‌سنگرانش ترور یا ناپدید می‌شوند. اینها از اسلام می‌ترسند که دست به این چنین جنایت‌ها می‌زنند و ما باید از اسلام دفاع کنیم که دفاع هم عقلاً و هم شرعاً واجب است.

یک امت که می‌خواهد سرنوشت خود را به‌دست بگیرد و دیگر به این جهان‌خواران باج ندهد به مرزهای یک ملت که می‌خواهد فریاد مستضعفان جهان را به گوش‌های آنهایی که کرند و ناله زاغه نشینان را نمی‌شنوند، برساند حمله می‌کنند و به داخل خاک آن کشور می‌آیند و آنها را بمباران می‌کنند به مریض و مریض خانه رحم نمی‌کنند، منابع طبیعی‌شان و نفتی‌شان را از بین می‌برند.

وقتی که رهبر این مستضعفین و بردگان می‌گوید: «برادران و خواهران عزیزم که چشم امید من به شماست با یک دست قرآن و با دست دیگر سلاح را برگیرید و چنان از حیثیت و شرافت خود دفاع کنید که قدرت تفکر علیه خود را از آنان سلب نمایید.» به آن رهبر و آن امت بی‌شرمانه هزاران هزار اتهام می‌زنند.

برادران و خواهران عزیزم برای رضای خدا قیام کنید، نمی‌شود عثمانی زندگی کرد و از ابوذر سخت گفت، برای رضای‌خدا از مکتب خود با چنگ‌ودندان نگهداری کنید. یادی از علی(ع) امام اول که با گفتار و پندار خود امیرمؤمنان شد، من نمی‌توانم نام خود را علی نهم، ولی از کردار او دور باشم.

که آن اشکی که از چشمان علی(ع) می‌آید با آن شمشیری که در جنگ‌ها می‌زند هر دو برای رضای خداست، آنجا که حضرت علی(ع) شمشیر به دست می‌گیرد برای دین است که صخره و مانع‌های بر سر راه این انقلاب و دین خداست که باید برداشته شود، آنجا که شب در رخت‌خواب پیامبر(ص) می‌خوابد و پیامبر را شبانه از شهر بیرون می‌کند، برای رضای خدا بود که آن «لا» را از مردم نگیرند.

در آن روز محمد «لا» بود و امروز هم ما آن «لا» را داریم که یکی از بازماندگان همان پیامبر است. او امام‌خمینی است، خمینی هم پیرو راه حضرت‌محمد(ص) و علی(ع) است و نگهبان همان قرآن است، امام‌خمینی استاد آن مکتب است. فریادگر همان یتیمان و زاغه‌نشینان است. اگر محمد(ص) در 1400 سال پیش «‌نه» گفت در برابر جهالت‌ها و شرک‌ها، در برابر خدایگان‌های دست‌ساز «نه» گفت، امروز هم امام‌خمینی گرفتاری‌هایش همانان است و کلی بیشتر که بعد از 1400 سال که گذشته دوباره می‌خواهد همان شیعه علوی و شهادت و تشیع سرخ را در جهان رواج دهد.

بله، شهادت، شهادت، آرزوی هر مسلمانی که اسلام واقعی را درک کرده باشد، است. برادران و خواهران و دوستان من از شما می‌خواهم که از رفته و کشته‌شدن فی‌سبیل‌الله ناراحت نباشید، چون انقلاب ما که حرکت بزرگ مستضعفین جهان علیه مستکبرین و جهان‌خواران شرق‌وغرب می‌باشد به زودی به‌‌ثمره نهایی می‌رسد و تمام مستضعفین از قید بندگی و بیچارگی آزاد می‌شوند.

ما در زمانی به سر می‌بریم که سرنوشت خود را باید به‌دست بگیریم شاید بعضی‌ها فکر کنند که انقلاب ما پیروز شده است، بله، پیروز شده اما تا به حال پیروزی مقدماتی بوده است؛ پیروزی ما زمانی است که دیگر در جهان ظلم نباشد و ما که می‌خواهیم این انقلاب را به تمام جهان صادر کنیم و زمینه را برای حکومت حضرت مهدی(عج) آماده کنیم تا با ظهور حضرت مهدی توحید، سراسر آسیا، اروپا، آمریکا و آفریقا را فرا گیرد و همه جا در زیر بیرق «الله‌اکبر» و «لا اله الا الله» یک شعار بدهند، آن هم «الله‌اکبر».
آن وقت است که دستگاه‌های جاسوسی، ماهواره‌ها و ستون‌پنجم به‌کار می‌افتد مدرن‌ترین سلاح‌های نظامی، ماهرترین کارشناسان نظامی و دیگر رشته‌ها به‌کار گرفته می‌شوند، به طور پنهانی و آشکار با ما می‌جنگند در حالی که شهرهای مرزی ما را شاید بیشتر از نیمی آنها را گرفته‌اند، آتش بس اعلام می‌کنند، میانجی می‌فرستند، شورای امنیت تشکیل می‌دهند. (آن‌هم چه شورای امنیتی که به جز یک نفر نماینده خود ما دیگر افراد همه از آنها است)

تازه مهم‌تر این است، همیشه با غرب آن را وتو می‌کنند یا شرق، اینها می‌خواهند یک فلسطین دیگر، یک قدس دیگر، یک جنوب لبنان دیگر به وجود بیاورند، ما را در یک کوچه بن‌بست قرار می‌دهند بعد می‌گویند آتش بس، مذاکره، نه اینها کور خواندند، ما همه اینها را به‌حساب آن می‌گذاریم که می‌خواهیم حکومت‌اسلامی را در سرتاسر جهان حکم فرما کنیم، پس این غرامت‌ها را هم با کمال میل می‌پردازیم.

من باز هم انقلاب را در مرحله خون‌دادن می‌بینم، آن قدر خود می‌دهیم که سرتاسر جهان را خون بگیرد. اما محال است که یک قدم به‌عقب برگردیم. ما می‌جنگیم تا آنها خسته شوند، چون امام ما گفته: «آن که برای خدا قیام کرده در هر دو حال پیروز است.»

اگر همه کارترها و برژنف‌ها را به جهنم فرستادیم و خودمان زنده ماندیم که پیروز در دنیا هستیم و حکم خدا را مو به مو در تمام جهان اجرا می‌کنیم. اگر هم کشته شدیم که پیروزیم‌، پیروزی را در آخرت به‌دست‌‌آورده‌ایم.

خلاصه در هر دو جهت ما پیروزیم. پس ما منزوی نیستیم، شرق و غرب منزوی هستند. امروز که تاریخ 3 مهر 1359 است، هیچ چاره‌ای به جز جنگیدن نداریم، شاید هم این بنده حقیر خدا این طور فکر می‌کنم باید جنگید و ملت‌ها را آگاه کرد که برای چه می‌جنگیم، ما پیروز هستیم و با یاری الله ملت ها را هم پیروز خواهیم کرد.

به امید ظهور امام عصر مهدی(عج) و طول عمر و سلامتی حضرت امام خمینی و پیروزی رزمندگان اسلام و شفای معلولین و مجروحین انقلاب‌اسلامی و نابودی جهان‌خواران آمریکا و شوروی و ایادی آنها مخصوصاً صدام و اسرائیل و فرانسه و... وحدت مسلمین جهان و صادر کردن انقلاب و زیارت کربلای حسینی و نجف و قدس و...


3 مهر 1359
بنده حقیر علی منصوری
والسلام‌علیکم و رحمه الله و برکاته
با دعای تمام امت حزب‌الله، خدایا، خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار (آمین)

 

عکس مزار شهید علی منصوری فرزند رضا


منبع:

ـ پیروان حق و باطل، انتشارات دادسرای انقلاب اسلامی تهران، چاپ اول، پاییز 1365، جلد 7.
ـ سایت هابیلیان

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ آذر ۰۴ ، ۱۱:۴۶
نویسنده : خادم الشهدا
برای خدا کار کنید تا نتیجه ی کارتان تا ابد باقی بماند (حضرت امام خمینی ره )
يكشنبه, ۱۰ آذر ۱۴۰۴، ۰۳:۵۸ ب.ظ

منادی محمد فرزند جواد

سپاه پاسداران انقلاب اسلامی
شهید محمد منادی

شهید محمد منادی

نام : محمد

نام خانوادگی : منادی

نام پدر : جواد

نام مادر : عذرا

تاریخ تولد : 1326/01/01

محل تولد : بروجرد

تاریخ شهادت : 1362/08/29

محل شهادت : منطقه ی عملیاتی پنجوین عراق

آرامگاه : گلزار بهشت شهدای بروجرد

کد ایثارگری : 6224062

 

زندگینامه

یکم فروردین 1339 ، در شهرستان بروجرد به دنیا آمد. پدرش جواد، کارگر بود و مادرش عذرا نام داشت. در حد خواندن و نوشتن سواد آموخت. سال 1353 ازدواج کرد و صاحب چهار دختر شد.

به عنوان پاسدار در جبهه حضور یافت. بیست و نهم آبان 1362 ، با سمت قائم مقام گردان در پنجوین عراق بر اثر اصابت ترکش به صورت، شهید شد. تربت پاک او در گلزار بهشت شهدای بروجرد واقع است.
منبع:
ـــ فرهنگ اعلام شهدا: استان لرستان، تنظیم: مرکز مطالعات و پژوهش‌های بنیاد شهید و امور ایثارگران، تهران، نشر شاهد، 1392، صفحه 611.
                           

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ آذر ۰۴ ، ۱۵:۵۸
نویسنده : خادم الشهدا
برای خدا کار کنید تا نتیجه ی کارتان تا ابد باقی بماند (حضرت امام خمینی ره )
جمعه, ۸ آذر ۱۴۰۴، ۰۷:۰۹ ب.ظ

مقدسی علی فرزند رضا

سپاه پاسداران انقلاب اسلامی

سردار رشید اسلام پاسدار شهید علی مقدسی

شهید علی مقدسی

نام : علی

نام خانوادگی : مقدسی

نام پدر : رضا

نام مادر : فاطمه

محل تولد : بروجرد

تاریخ تولد : 1353/04/15

شغل : پاسدار

تاریخ شهادت : 1368/05/10
کد ایثارگری : 6801640

زندگینامه

پانزدهم تیر 1353 ، در شهرستان بروجرد به دنیا آمد. پدرش رضا (فوت 1355 ) و مادرش فاطمه نام داشت. تا پایان دوره ابتدایی درس خواند. کارگر بود. به عنوان پاسدار در جبهه حضور یافت.

دهم مرداد 1368 ، در محور گولان از توابع بوکان توسط گروهک های ضدانقلاب بر اثر اصابت گلوله به سر، شهید شد. مزار وی در روستای زینعلی از توابع بروجرد واقع است.

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ آذر ۰۴ ، ۱۹:۰۹
نویسنده : خادم الشهدا
برای خدا کار کنید تا نتیجه ی کارتان تا ابد باقی بماند (حضرت امام خمینی ره )
چهارشنبه, ۶ آذر ۱۴۰۴، ۰۳:۵۲ ب.ظ

معظمی گودرزی مرتضی فرزند شیرمحمدخان

سپاه پاسداران انقلاب اسلامی

شهید مرتضی معظمی گودرزی

شهید مرتضی معظمی گودرزی

نام : مرتضی

نام خانوادگی : معظمی گودرزی

نام پدر : شیرمحمدخان

نام مادر : زهرا

تاریخ تولد : 1346/09/09

محل تولد : روستای قائدطاهر از توابع شهرستان بروجرد

شغل : پاسدار وظیفه

تاریخ شهادت : 1365/11/08

محل شهادت : شلمچه

آرامگاه : گلزار شهدای شهرستان بروجرد

کد ایثارگری : 6535018

زندگینامه

در روز نهم آذر ماه سال 1346، در روستای قائدطاهر از توابع شهرستان بروجرد به دنیا آمد. پدرش شیرمحمدخان، کشاورز بود و مادرش زهرا نام داشت. تا دوم راهنمایی درس خواند.

به عنوان پاسدار وظیفه در جبهه حضور یافت. در روز هشتم بهمن ماه سال 1365، در شلمچه بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید. تربت پاک او در گلزار شهدای شهرستان بروجرد قرار دارد.

منبع:
فرهنگ اعلام شهدا: استان لرستان، تنظیم: مرکز مطالعات و پژوهش‌های بنیاد شهید و امور ایثارگران، تهران، نشر شاهد، 1392، صفحه 603.
                                     

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ آذر ۰۴ ، ۱۵:۵۲
نویسنده : خادم الشهدا
برای خدا کار کنید تا نتیجه ی کارتان تا ابد باقی بماند (حضرت امام خمینی ره )
چهارشنبه, ۶ آذر ۱۴۰۴، ۰۳:۰۹ ب.ظ

معظمی گودرزی محمد فرزند علی محمدخون

سپاه پاسداران انقلاب اسلامی

شهید محمد معظمی گودرزی

شهید محمد معظمی گودرزی

نام : محمد

نام خانوادگی : معظمی گودرزی

نام پدر : علی محمدخون
نام کادر : خانم

محل تولد : بروجرد

تاریخ تولد : 1346/01/20

شغل : پاسدار

تاریخ شهادت : 1365/06/14

محل شهادت : پاوه

آرامگاه : گلزار شهدای بروچرد

کد ایثارگری : 6535016

زندگینامه

بیستم فروردین 1346 ، در روستای قائدطاهر از توابع شهرستان بروجرد به دنیا آمد. پدرش علی محمدخون، کشاورز بود و مادرش خانم نام داشت. تا پایان دوره راهنمایی درس خواند. سال 1364 ازدواج کرد.

به عنوان پاسدار در جبهه حضور یافت. چهاردهم شهریور 1365 ، در پاوه توسط نیروهای عراقی بر اثر اصابت ترکش به پاها، شهید شد. تربت پاک او در گلزار شهدای بروجرد واقع است.

منبع:

ــ  فرهنگ اعلام شهدا: استان لرستان، تنظیم: مرکز مطالعات و پژوهش‌های بنیاد شهید و امور ایثارگران، تهران، نشر شاهد، 1392، صفحه 602.                                                          

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ آذر ۰۴ ، ۱۵:۰۹
نویسنده : خادم الشهدا
برای خدا کار کنید تا نتیجه ی کارتان تا ابد باقی بماند (حضرت امام خمینی ره )
چهارشنبه, ۶ آذر ۱۴۰۴، ۰۲:۲۰ ب.ظ

معظمی گودرزی محمد فرزند علی دوست

سپاه پاسداران انقلاب اسلامی

پاسدار شهید محمد معظمی گودرزی

پاسدار شهید محمد معظمی گودرزی

نام : محمد

نام خانوادگی : معظمی گودرزی

نام پدر : علی دوست

نام پدر : خدیجه

تاریخ تولد : 1330/02/01

محل تولد : بروجرد

سن هنگام شهادت : 36 سال

شغل : پاسدار

تاریخ شهادت : 1366/11/01

محل شهادت : استان سلیمانیه عراق ارتفاعات اطراف شهر ماووت

آرامگاه : گلزار شهدای روستای قائد طاهر بروجرد

کد ایثارگری :  6618414 

زندگینامه

یکم اردیبهشت 1330، در روستای قائدطاهر شهرستان بروجرد به دنیا آمد. پدرش علی‌دوست (فوت1333) و مادرش خدیجه نام داشت. تا دوم نهضت سواد آموخت. سال 1350 ازدواج کرد و صاحب سه پسر و دو دختر شد.

به عنوان پاسدار در جبهه حضور یافت. یکم بهمن 1366، در ماووت عراق بر اثر اصابت ترکش به سر، شهید شد. تربت پاک او در گلزار شهدای روستای قائدطاهر از توابع اشترینان بروجرد واقع است.

منبع:

ــ  فرهنگ اعلام شهدا: استان لرستان، تنظیم: مرکز مطالعات و پژوهش‌های بنیاد شهید و امور ایثارگران، تهران، نشر شاهد، 1392، صفحه 602.                                                          


شهید محمد معظمی گودرزی - کاتار


              

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ آذر ۰۴ ، ۱۴:۲۰
نویسنده : خادم الشهدا
برای خدا کار کنید تا نتیجه ی کارتان تا ابد باقی بماند (حضرت امام خمینی ره )
دوشنبه, ۴ آذر ۱۴۰۴، ۱۰:۵۵ ق.ظ

معظمی گودرزی علی اشرف فرزند احمد

شهید علی اشرف معظمی گودرزی

 

سردار شهید علی اشرف معظمی گودرزی

فرمانده ­ی گردان ادوات ( ذوالفقار ) تیپ مستقل 48 فتح

شهید علی ­اشرف معظمی گودرزی

 

 

نام : علی ­اشرف

نام خانوادگی : معظمی گودرزی

نام پدر : احمد

نام مادر : صفیه

تاریخ تولد : 1348/11/06

محل تولد : بروجرد

تاریخ شهادت : 1366/10/28

محل شهادت : عملیات بیت ­المقدس 2 در منطقه ­ی عملیاتی ماووت

آرامگاه : گلزار بهشت شهدا بروجرد

کد ایثارگری : 6618413

زندگی نامه شهید « علی ­اشرف معظمی گودرزی »

پاسدار شهید « علی ­اشرف معظمی گودرزی » در تاریخ 1348/11/06 در خانواده­ ای مذهبی در روستای گلچهران از توابع شهرستان بروجرد چشم به جهان گشود . پدرش احمد، کشاورز بود و مادرش صفیه نام داشت.

وی تحصـیلات ابتدایی خود را در همان روستا و کلاس اول و دوم راهنمایی را در بخش اشترینان ادامه داد . او پس از ثبت نام در کلاس سوم راهنمایی در سال 62 به جبهه ­های حق علیه باطل اعزام شد .

علی ­اشرف با توجه به اینکه آن زمان بعنوان بسیجی به جبهه عازم شده بود و 14 سال بیشتر نداشت با شجاعت و توانایی که داشتند با مسئولیت دسته در گردان ثارالله تیپ 57 ابوالفضل(ع) فعالیت خود را شروع کرد .

ایشان همزمان با رفت و آمد به جبهه اقدام به تاسیس پایگاه مقاومت شهدای (گلچهران) نمودند و دو سال نیز به عنوان فـرمانده ­ی آن پایگاه کار کردند ولی با مسئولیت ­های جدیدی که در جبهه داشتند مسئولیت پایگاه را به بسیجی دیگری واگذار کردند .

علی­ اشرف در طول مدتی که مسئول پایگاه بودند اقدامات و خدمات زیادی در خصوص جمـع ­آوری کمک­ های مردمی به جبهه و اعزام نیرو انجام دادند بصورتی که معمولاً در هر اعزام یک مینی بوس از روستا به جبهه اعزام می­شدند . در یک مقطع از روستایی که 1200 نفرجمعیت بیشتر نداشت حدود 400 نفر در جبهه­ های حق علیه باطل حضور داشتند . وی از تیپ 57 حضرت ابوالفضل(ع) به تیپ 15 امام حسن(ع) و از آنجا به تیپ 48 فتح مامور شدند و در آنجا با عنوان معاونت گردان و فرمانده ­ی گردان تا زمان شهادت فعالیت کردند . او در تابستان سال 1366 بعنوان جوان­ ترین فرمانده­ ی گردان سپاه (طرح اسامه) برگزیده شد و از طریق برادر محسن رضایی انتخاب شدند .

وقتی که برای شرکت در همایش فرماندهان به تهران دعوت شده بود و قرار بود که از ایشان تقدیر نمایند در منزل برای اولین بار می­خواست لباس سبز سپاه را بپوشند ، همه­ی خانواده گفتند که لباس سپاه برازنده­ی شما است که ایشان گفتند این لباس سبز بسیار مقدس است و من پاسدار نیستم ، پاسدار واقعی حضرت امام می باشد .

خاطره­ ی جالبی که از ایشان دارم این است : که یک شب به شدت مریض بود با توجه به اینکه تویوتای سپاه تحویل ایشان بود پدرم هر کاری کردند که ایشان را با ماشین سپاه به بیمارستان ببرد اجازه نداد و می­ گفت این ماشین بیت ­المال است و اگر بمیرم از آن استفاده شخصی نمی ­کنم و پدرم همان نصف شب برای اعزام ایشان به بیمارستان ماشین کرایه کردند .

خاطره­ ی دیگری که از ایشان دارم این است که من آذر ماه 66 می­ خواستم به جبهه بروم که پدر و مادرم مخالفت نمودند و می ­گفتند تا موقعی که علی ­اشرف جبهه است شما اجازه­ی رفتن به جبهه را ندارید در این هنگام علی به مرخصی آمد و متوجه شد که من می­ خواهم به جبهه بروم ایشان به من گفتند : پدر و مادر الان تنها هستند شما باید پیش آن­ها بمانید و فعلاً شما موظف هستید که درس بخوانید ، من گفتم : که اگر نوبتی باشد الآن شما باید بمانید و من جبهه بروم و اگر خیلی زرنگ هستی خودت بمان و درس بخوان . او با لبخندی که داشت ، آلبوم را نگاه می­ کرد به من گفت : از روزی که به جبهه رفته ­ام نگذاشـته­ ام درسم عقب بماند و تلاش کرده­ام و باید به شما بگویم من در یکی از این مناطق کردستان « اشاره به عکس­ های آلبوم می ­کرد » تا عید نرسیده و سال تمام نشده ، شهـید می­ شوم ولی به شما سـفارش می­ کنم که این جنگ تمام می­شود و اگر تو الان درس نخوانی پس از جنگ به عنوان یک نظامی بی­ سواد باید محافظ فلان پانکی ( مدهای آن روز ) باشی که الان جبهه نیامده و دارند درس می­ خواند و سفارش می­ کنم تا من هستم تو درس بخوان و من به جای شما نیز جبهه هستم زیرا درس خواندن نیز بسیار مهـم است و همـان­طور نیز شد یعنی بعد از دو ماه دیگر ، به شهادت رسید و 5 ماه بعد نیز جنگ تمام شد و الآن تفسیر گفته­ های آن شهید وارسته به وضوح در خیلی از دستگاه­ های دولتی مشاهده می ­شود .

استخاره برای استخدام در سپاه

یکی از دوستان او نقل می­کند که وقتی علی ­اشرف می­ خواست برای رسمی شدن در سپاه اقدام نماید استخاره نمود و آیه 23 سوره احزاب آمد .

« مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ فَمِنْهُم مَّن قَضَى نَحْبَهُ وَ مِنْهُم مَّن یَنتَظِرُ وَ مَا بَدَّلُوا تَبْدِیلًا »

( از مؤمنان مردانی هستند که به پیمانی که با خدا بسته بودند ، وفا کردند . بعضی بر سر پیمان خویش جان باختند و بعضی چشم به راهند و هیچ پیمان خود دگرگون نکرده­اند . )

مسئولیت­ ها و عملیات­ ها

علی ­اشرف از بدو همکاری با بسیج بعنوان فرمانده­ی دسته و معاون گردان و فرمانده­ی گردان از سال 62 در تمام عملیات ­ها از جمله : والفجر6 ، والفجر8 ، کربلای4 و 5 و... شرکت نمودند که 1366/10/28 در عملیات بیت ­المقدس 2 درمنطقه ­ی عملیاتی ماووت به درجه­ ی رفیع شهادت نایل گردیدند .

تولد و خاکسپاری یک روز

شهید علی­ اشرف معظمی گودرزی 1348/11/06 متولد شد و 1366/11/06 به خاک سپرده شد یعنی ایشان دقیقاً 18 سال تمام در این دنیا زیستند .

وصیت نامه ها

ایشان سه نسخه وصیت نامه دارند :

یکی اولین اعزام به جبهه سال 1362 ، دومی سال 1365 و دیگری دقایقی قبل از شهادت ، که کوتاه ولی بسیار پرمحتوا است .

زمان و نحوه شهادت

به نقل از برادر حمید ولی­ پور مسئول اطلاعات تیپ 48 فتح : ایشان یک هفته قبل از شهادت بسیار مریض شده بود بصورتی که نمی­توانست نماز را ایستاده بخواند وی گفت شب قبل از شهادت هنگام نماز صبح بلند شد و حالش بهتر شده بود و به حمام رفت و غسل شهادت نمود .

در قله­ های ماووت سخت با عراقی ­ها درگیر بودیم و اکثر نیروها به شهادت رسیده بودند و من با بی سیم به فرمانده­ی تیپ ( سردار شهید سیف ا.. حیدرپور ) اطلاع دادم که نیرو بفرستید ما وضعیت سختی داریم . یکدفعه شنیدم که علی ­اشرف بی سیم را از حاجی حیدرپور فرمانده­ی تیپ گرفت و به من گفت (داداش داداش ) من الان خـودمـو می­ رسونم ، لحظاتی نگذشته بود دیدم کسی با دست به شانه من می­زند برگشتم دیدم علی­ اشرف است . خلاصه ؛ نبرد بسیار سخت بود و هوا نیز به شدت سرد و بورانی و مه شدید همه جا رو فرا گرفته بود .

نیروها یکی پس از دیگری به شهادت رسیدند و فقط من بودم و علی ­اشرف و معاون گردان امام حسن ، که چند لحظه بعد معاون گردان امام حسن نیز به شهادت رسید . علی­ اشرف حال بسیار عجیبی داشت و مدام به من اصرار می­ کرد که شما برگرد عقب و نیروی کمکی بیاور من عراقی­ ها را مشغول می­ کنم ، خلاصه با اصرار ایشان من قبول کردم که به عقب برگردم .

علی در آن لحظات سخت وصیت نامه ­ای نوشت در چند سطر و به من داد و من به عقب برگشتم . شاید من از ایشان 200 متر دور نشده بودم که یکدفعه دیدم یک جوان بسیجی به کنار من آمد ؛ گفتم : بالا چه خبر بود گفت آن بسیجی بلند قد به شهادت رسید و او رفت ما ، ماندیم . . .

علی واقعاً آخرین نیروی جمهوری اسلامی بود که درآن منطقه تا آخرین نفس ، و آخرین گلوله ، و آخرین قطره­ ی خون مقاومت کرد و با تیر مستقیم دشمن به سرش به شهادت رسید .

منبع:
ـــ  فرهنگ اعلام شهدا: استان لرستان، تنظیم: مرکز مطالعات و پژوهش‌های بنیاد شهید و امور ایثارگران، تهران، نشر شاهد، 1392، صفحه 600.

 

وصیت نامه سردار رشید اسلام پاسدارشهید علی اشرف معظمی گودرزی

رزمنده ­ی تیپ 15 امام حسن مجتبی (ع) فرمانده­ی گردان ادوات تیپ 48 فتح

بسم رب الشهداء والصدیقین

وَ لاَ تَقُولُواْ لِمَنْ یُقْتَلُ فِی سَبیلِ اللّهِ أَمْوَاتٌ بَلْ أَحْیَاء وَلَکِن لاَّ تَشْعُرُونَ بقره آیه 154

« و کسانى را که در راه خدا کشته مى‏شوند، مرده نخوانید ، بلکه زنده‏ اند ولى شما نمى‏دانید . »

مناجات نامه ؛

خدایا؛ پروردگارا ، معبودا ، ایزدا ، باچه زبانی و به چه طریقی از تو سپاسگزاری کنم که توفیق دادی در راه تو و در سپاه تو ، در جبهه تو علیه کفر مشغول مبارزه شوم .

ای بزرگ بزرگان ، ای آفریدگار ، ای خالق بی­ همتا ، ای ایزد منان تو را هزاران هزار بلکه صدها هزار بار شکر می­ کنم که توفیق جنگ در راه تو و با دشمنان تو را به این بنده حقیر و بی­ارزش دادی تا آنجا که بتوانم مبارزه کرده و وقتی که نتوانستم جانم را نثار تو کنم برای اینکه دین تو پاینده بماند .

خدایا ؛ آرزو دارم که ایکاش صدها جان داشتم که در راه تو و برای بقای دین تو می­ دادم آرزو داشتم جانم را با سخت ­ترین شیوه بگیری و هر قطعه از بدنم در گوشه­ ای بیفتد .

خدایا ؛ تنها چیزی که از تو می­ خواهم گناهان و اشتباهات مرا مورد بخشش و عفو و عنایت خود قرار دهی .

وصیت ( نصیحت ) ؛

می ­خواستم چند کلمه ­ای برای شما امت قهرمان و شهید پرور و برادران رزمنده به عنوان وصیت عرض کنم :

امت شهید پرور هم اکنون که اسلام لحظات سرنوشت ساز را پشت سر می­نهد و بقاء اسلام بستگی به تداوم انقلاب اسلامی و پیشبرد انقلاب و جنگ تحمیلی هم بستگی به عنایت حضرت صاحب­الزمان(عج) و پشتیبانی شما مردم ایثارگر دارد از شما تقاضا دارم که نگذارید یک وقت خدای نکرده جبهه­ ها خالی از نیرو یا کمک­ های مالی شما باشد و یک وقت خدای ناکرده به ندای پیامبرگونه امام امت ، خمینی بت­شکن جواب رد دهید و قلب او را آزار دهید و خون این همه شهید را پایمال کنید چونکه این خون ­ها تداوم بخش خون اباعبدا...الحسین(ع) هستند .

وصیت به دانش آموزان ؛

به شما دانش آموزان عزیز و پرتلاش عرض می­ کنم که جبهه ­ها را همواره در نظر داشته باشید چون­ که اگر جبهه ­ها خالی بماند درس به درد شما نخواهد خورد .

شما می­ توانید از دانشگاه انسان­ سازی که جبهه ­ها هستند استفاده کنید ولی مادامی­ که جبهه احتیاج به شما نداشت (یعنی از لحاظ نیرو تکمیل باشد ) شما درس­تان را بخوانید چون هر قلمی که شما در راه کسب علم و دانش می ­زنید تیری است که به چشم دشمنان انقلاب اسلامی می­ خورد .

وصیت به مردم روستای گلچهران ( زادگاهش) ؛

اما به شما مردم روستای گلچهران ، شما را به خدا و به خون پاک شهـیدان قسم ­تان می­ دهم که دست برادری و همبستگی را روز به روز فشار دهید و هدفتان را با هم هماهنگ کنید .

وصیت به خانواده ؛

و به شما خانواده­ ی عزیزم ؛ شما از هجرت من ناراحت نباشید جای من در جوار انبیاء و اباعبدا... است . گر چه به ظاهر در این دنیا نیستم ولی خون من می­ جوشد و تداوم دهنـده­ی خون حسین(ع) می­ باشد.

اگر چه هجرت من برای شما مقداری سخت است ولی پدر و مادر عزیزم ، من که از علـی­اکبر امام حسین(ع) بهتر نیستم الآن که اسلام به خون احتیاج دارد چه مانعی وجود دارد که من خونم را تقدیم نکنم و شما را فردای قیامت پیش حضرت زهرا(س) و امیرامومنین(ع) که حسن(ع) و حسین(ع) فرزندانشان را فدای اسلام کردند رو سفید بکنم .

اگر من خـونم را ندهم مــادرجان چـگونه تو فـردای قیامت روبروی حضرت زهـرا(س) می­ ایستی و آن وقت است که زهرا (س) بگوید خون علی تو از خون حسین(ع) من رنگین ­تر بود و آنوقت است که خجل شوی ، پس بهتر است که من خونم را فدای اسلام کنم .

خلاصه پدر عزیزم و مادر گرامیم ؛ از شـما می­ خـواهم که مــرا حــلال کنید و همچنین مـادر بزرگ و برادرانم ( ابوالحسن و داود ) و خواهرانم .

به شما پدر و مادر وعده می­ دهم که در قیامت شافع شما باشم و از عـذاب الهـی دور نگه­ تان دارم.

الآن که این وصیت­نامه را می­ نویسم سالم و سرحال هستم . لازم است که بگویم من شهادت را با آغوش باز پذیرفته ­ام نه با نارضایتی .

خداوند به شما پدر و مادرم صبر عنایت کند و امیدوارم که زندگی به شما خوب و خوش بگذرد .

درضمن ؛ روی قبر من یک آرم سپاه حک کنید .

علی اشرف معظمی گودرزی ـ اهواز ـ پادگان شهید غلامی

وصیت نامه شهید علی اشرف معظمی گودرزی لحظاتی قبل از شهادت

عملیات بیت المقدس 2 ـ منطقه ­ی عملیاتی ماووت عراق

 

بسم رب الشهداء والصدیقین

در این آخرین لحظات شاید کسی از من سراغ وصیت بگیرد، وصیت من ، وصیت تمام شهدای گلگون کفن میهن اسلامی است ، سعی کنید امام را تنها نگذارید .

 

حقیر : علی­ اشرف معظمی گودرزی

1366/10/28

ساعت 10:30 صبح

 


                

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ آذر ۰۴ ، ۱۰:۵۵
نویسنده : خادم الشهدا
برای خدا کار کنید تا نتیجه ی کارتان تا ابد باقی بماند (حضرت امام خمینی ره )
شنبه, ۲ آذر ۱۴۰۴، ۰۳:۳۶ ب.ظ

معظمی گودرزی حسن فرزند محمدباقر

سپاه پاسداران انقلاب اسلامی
پاسدار شهید حسن معظمی گودرزی

 

پاسدار شهید حسن معظمی گودرزی

نام : حسن

نام خانوادگی : معظمی گودرزی

نام پدر : محمدباقر

نام مادر : نظافت

تاریخ تولد : 1339/01/02

محل تولد : روستای قائدطاهر بروجرد

تاریخ شهادت : 1360/10/01

محل شهادت : قاسم آباد از توابع سر پل ذهاب

آرامگاه : گلزار شهدای روستای قائدطاهر از توابع شهرستان بروجرد

کد ایثارگری : 6012605

زندگینامه

در روز دوم فروردین ماه سال 1339 ، در روستای قائدطاهر از توابع شهرستان بروجرد به دنیا آمد. پدرش محمدباقر، کشاورز بود و مادرش نظافت نام داشت. خواندن و نوشتن نمی دانست. ازدواج کرد و صاحب یک دختر شد.

به عنوان پاسدار در جبهه حضور یافت. در روز اول دی ماه سال 1360 ، در قاسم آباد غرب توسط نیروهای عراقی بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید. تربت پاک وی در گلزار شهدای بروجرد واقع است.

منبع:
ـــ فرهنگ اعلام شهدا: استان لرستان، تنظیم: مرکز مطالعات و پژوهش‌های بنیاد شهید و امور ایثارگران، تهران، نشر شاهد، 1392، صفحه 598.

                                     

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ آذر ۰۴ ، ۱۵:۳۶
نویسنده : خادم الشهدا
برای خدا کار کنید تا نتیجه ی کارتان تا ابد باقی بماند (حضرت امام خمینی ره )
جمعه, ۱ آذر ۱۴۰۴، ۱۰:۴۸ ق.ظ

معظمی گودرزی ابراهیم فرزند عبدالحمید

سپاه پاسداران انقلاب اسلامی

شهید ابراهیم معظمی گودرزی

شهید ابراهیم معظمی گودرزی

نام : ابراهیم

نام خانوادگی : معظمی گودرزی

نام پدر : عبدالحمید

نام مادر : فاطمه

تاریخ تولد : 1342/11/02

محل تولد : بروجرد

شغل : پاسدار

تاریخ شهادت : 1366/01/27

محل شهادت : سردشت

آرامگاه : گلزار شهدای بروجرد

کد ایثارگری : 6618409 

 
زندگینامه

دوم بهمن 1342 ، در روستای چهاربره از توابع شهرستان بروجرد به دنیا آمد. پدرش عبدالحیمد، کشاورز بود و مادرش فاطمه نام داشت. تا پایان دوره ابتدایی درس خواند. او نیز کشاورز بود. سال 1364 ازدواج کرد.

به عنوان پاسدار در جبهه حضور یافت. بیست و هفتم فروردین 1366 ، در سردشت توسط نیروهای عراقی بر اثر اصابت ترکش به پهلو، شهید شد. تربت پاک او در گلزار شهدای شهرستان بروجرد واقع است.

منبع:
ــ  فرهنگ اعلام شهدا، استان البرز، تنظیم مرکز مطالعات و پژوهش‌های بنیاد شهید و امور ایثارگران، تهران، نشر شاهد، 1395، ص 597.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ آذر ۰۴ ، ۱۰:۴۸
نویسنده : خادم الشهدا
برای خدا کار کنید تا نتیجه ی کارتان تا ابد باقی بماند (حضرت امام خمینی ره )
چهارشنبه, ۲۹ آبان ۱۴۰۴، ۰۸:۳۳ ق.ظ

مسعودیان مجتبی فرزند عبدالکریم

سپاه پاسداران انقلاب اسلامی

شهید مجتبی مسعودیان

شهید مجتبی مسعودیان

نام : مجتبی

نام خانوادگی : مسعودیان

نام پدر : عبدالکریم

نام مادر : صدیقه

تاریخ تولد : 1336/11/01

محل تولد : بروجرد

سن : ۲۴ سال

شغل : پاسدار

تاریخ شهادت : 1360/02/17

محل شهادت : گیلان غرب

آرامگاه : گلزار بهشت زهرا (سلام الله علیها ) تهران

کد ایثارگری : 6012409

زندگینامه

در روز اول بهمن ماه سال 1336، در بروجرد چشم به جهان گشود. پدرش عبدالکریم و مادرش،صدیقه نام داشت. تا سوم متوسطه درس خواند. پاسدار بود.

به عنوان پاسدار در جبهه حضور یافت. در روز هفدهم اردیبهشتماه سال 1360، در گیلانغرب بر اثر اصابت گلوله توسط نیروهای عراقی شهید شد. تربت پاک او در گلزار بهشت زهرا ( سلام الله علیها ) تهران قـطعـه : 24 ردیـف : 78 شـماره : 29 واقع است.

شهید مجتبی مسعودیان فرزند عبدالکریم در یکم بهمن ماه سال 1336   در یکی از روستاهای شهر بروجرد در خانواده ی مذهبی و کاملا ساده و بی غل و غش دیده به جهان گشود.
وی در همان شهر بروجرد موفق به دریافت مدرک ابتدایی شد و در سن 12 سالگی به اتفاق خانواده به تهران آمد و در مدرسه ی مجتهدی به تحصیل علم مشغول شد.
وی به علت علاقه ی فراوانی که به مذهب و دستورات الهی داشت و از آنجا که پدر خانواده دوست داشت وی روحانی شود و لباس روحانیت را به تن پسر ببیند مدت 7 سال تحصیلات خود را در حوزه علمیه سپری کرد و در حد خوبی پیش رفت و تقربیا در سطح 3 قرار داشت که تصمیم به رفتن به جبهه و جهاد در راه خدا را گرفت.
خانواده مجتبی در اخلاق و رفتار نمره ی 20 به پسرشان می دهند و می گویند او هیچ گاه در حال صحبت کردن به صورت ما نگاه نمی کرد و به ما بی احترامی نمی کرد.
مجتبی یکبار در قم مشغول به آموزش و یادگیری فنون نظامی بود که مریض شد و به اصرار فرمانده به تهران بازگشت و از آنها جا ماند و نتوانست با آنها به جبهه برود.
وی پس از مدتی از طرف سپاه مالک اشتر عازم جبهه شد و به آرزوی دیرینه خود رسید. وی در آخرین دیدار به مادر سفارش کرد که اگر خبر شهادت مرا شنیدی بی تابی نکن. شیون و زاری نکن. وی گفت می دانم مادری و طاقت داغ فرزندت را نداری اما این توصیه و سفارش را از من گوش کن.
شهید مجتبی پس از سه ماه جهاد در راه خدا و در جبهه های نور علیه ظلمت ناگهان در تاریخ هفدهم اردیبهشت ماه سال 1363  در یک تک نیروهای مزدور صدام بر اثر اصابت تیر در پیشانی در محله ی بازی دراز ( تپه ی بانسیران) به درجه رفیع شهادت نائل گشت. تربت پاک و مطهر وی در گلزار بهشت زهرا (سلام الله علیها ) تهران قـطعـه : ۲۴ ردیـف : ۷۸ شـماره : ۲۹واقع است.

 

نکات برجسته در زندگی شهید

الف) فعالیت های مهم عبادی و معنوی : او به نمازها اهمیت می داد و بیشتر روزه بود.
ب) فعالیت های مهم سیاسی و اجتماعی : دائما در راهپیمایی ها شرکت داشت. و جزو افراد بسیجی بود تا دیر وقت در شب های حکومت نظامی در حال خدمت و نگهبانی بود.
ج) ویژگی های بارز اخلاقی ( با ارئه نمونه رفتاری ) : خیلی خوب. و مادر می گوید هر چه بگویم کم گفتم او ساکت و آرام بود و اصلا عصبانی نمی شد.

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ آبان ۰۴ ، ۰۸:۳۳
نویسنده : خادم الشهدا
برای خدا کار کنید تا نتیجه ی کارتان تا ابد باقی بماند (حضرت امام خمینی ره )
آخرین مطالب
.: وبلاگ شهدای بروجرد :.