
شهید عبدالرضا کوپال
شـهـیـد نـیـروی هـوایـی ارتـش

سردار رشید اسلام خلبان شهید عبدالرضا کوپال
خلیان جنگنده بمب افکن های نیروی هایی ارتش جمهوری اسلامی ایران
شهید عبدالرضا کوپال
نام : عبدالرضا
نام خانوادگی : کوپال
نام پدر : محمدحسین
سن هنگام شهادت : 28 سال
وظیفه/کادر : کادر
سازمان : نهاجا
تاریخ تولد : 1331/02/05
تاریخ شهادت : 1359/10/19
آرامگاه : گلزار شهدای اشترینان بروجرد
کد ایثارگری : 5908923
زندگینامه
شهید عبدالرضا کوپال در روز سی و یکم تیر 1331 ، در بخش اشترینان از توابع بروجرد در خانوادهای مذهبی و کشاورز دیده به جهان گشود. پدرش محمدحسین و مادرش فاطمه نام داشت. وی دوره تحصیلی ابتدایی را در همان محل تولدش سپری کرد و در بروجرد ادامه تحصیل داد و دوره متوسطه را در آنجا به پایان رساند. کوپال در سال 1348 در دانشکده خلبانی ثبت نام و پذیرفته شد و پس از طی دوره مقدماتی و گذراندن دوره زبان انگلیسی در سال 1352 برای طی دوره تکمیلی خلبانی به آمریکا اعزام شد و پس از دو سال آموزش ، تا پایان دوره کارشناسی در رشته علوم و فنون نظامی درس خواند. در سال 1354 به ایران بازگشت.
عبدالرضا از جمله نیروهای انقلابی نیروی هوایی بود که رژیم سابق دستور دستگیری وی را صادر کرد. ولی موفق به دستگیریش نشد چون او خدمت را ترک و از حضور در محل خدمت خودداری کرد. پس از پیروزی انقلاب به ندای رهبر لبیک گفت و به پایگاه بازگشت و مشغول خدمت شد.
با حمله ارتش بعث عراق به خاک جمهوری اسلامی ایران، وی مصمم شد تا با حضور فعال در پروازها، به مقابله با دژخیمان مهاجم بپردازد و در طول مدت خدمتش که بیش از 70 سورتی بر فراز آسمان بغداد و سایر شهرهای عراق در پروندهاش ثبت شد، بارها مورد اصابت گلولههای ضد هوایی ارتش بعثی قرار گرفت ولی هربار توانست هواپیمای خود را با وجود نقص فنی روی باند فرود بیاورد و بههمین خاطر مورد تشویق متعدد قرار گرفت.
عبدالرضا در یکی از مأموریتهاش که برای پخش اعلامیه بر فراز این شهر به پرواز در آمده بود پس از بازگشت می گفت: «اگر بهجای اعلامیه، بمباران میکردیم، میتوانستیم تا خاک اُردن بمباران کنیم».
همچنین وی در خاطرهای دیگر گفت: « یکبار برای زدن پلی در نزدیک شهر بغداد رفتیم، مشاهده کردیم که اتوبوسی در روی آن پل در حرکت است، با وجود نیروهای ضد هوایی و موشک دشمن، خطر را بهجان خریدیم و گشتی زدیم. به حرم امام حسین (علیه السلام) عرض سلام و ادب کردیم تا اتوبوس از روی پل عبور کند و پس از آن به انجام عملیات پرداختیم و پُل را زدیم».
عبدالرضا در روز نوزدهم دیماه سال 1359 هنگامیکه تازه از مأموریت جنوب برگشته بود و مشغول صرف نهار در باشگاه افسران پایگاه شهید نوژه همدان بود، یکی از دوستان و همرزمانش میگوید، بچهام مریض است و نوبت پرواز دارم وی که هنوز نهارش را تمام نکرده بود از جایش بلند میشود و بهجای خلبان همرزمش به مأموریت میرود. آن روز اهواز شدیداً مورد حمله عراقیها قرار گرفته بود. ، با سمت معاون اسکاتران ه شهادت می رسد.
تربت پاک او در گلزار شهدای اشترینان زادگاهش زیارتگاه خیل عظیم امت حرب الله است
منبع:
ـــ فرهنگ اعلام شهدا: استان لرستان، تنظیم: مرکز مطالعات و پژوهشهای بنیاد شهید و امور ایثارگران، تهران، نشر شاهد، 1392، صفحه 508.
برای پیروزی اسلام از امامان کمک میخواهم
شهید خلبان « عبدالرضا کوپال » هرگاه به عراق میرفت برای احترام بالای مرقد امامان دوری می زنم و از آنان برای پیروزی اسلام کمک میخواهم.
خلبان شهید « عبدالرضا کوپال » سال 1331 در شهرستان « اشترینان » متولد شد. وی دوران ابتدایی را در این شهرستان سپری کرد و برای ادامه تحصیل به « بروجرد » رفت.
شهید کوپال در خانواده ای متدین، پرهیزکار و کشاورز پرورش یافته بود، او بسیار توانا و مصمم بود، از همان کودکی شوق پرواز درسرش بود و در بازی ها و کارهای دستی که می ساخت آن را بخوبی نشان می داد.
با اتمام تحصیل دبیرستان در رشته خلبانی پذیرفته شد و به ادامه تحصیل پرداخت.
وی در سال 1354 بعد از دوسال دوره عملی از امریکا بازگشت. با آغاز انقلاب نیروی هوایی ارتش در کنار امام خمینی (ره) بود و شهید نیز با ارادتی که به اسلام و امام داشت جز نیروهایی بود که برای بیعت با امام راحل به حضور ایشان رسیدند.
با آغاز جنگ او بارها به مواضع دشمن حمله کرد و یک بار هم هواپیمایش مورد اصابت قرار گرفت که توانست با وجود نقص فنی آنرا به پایگاه برگرداند.

او هرگاه از رزم سخن می گفت آنچنان با حرات و غرور رزم رزمندگان اسلام و نیروی هوایی را تعریف می کرد که هر شنونده ای به شوق می آمد تا در کنار رزمندگان اسلام بجنگد.
به مستمندان و آنهایی که نیاز به کمک داشتند کمک می کرد و در پایگاه و منطقه کبودرآهنگ او را به عنوان فردی خیر می شناختند.
خاطره شهید عبدالرضا کوپال به نقل از برادر شهید
روزی جلوی در پایگاه زنی به او مراجعه می کند. در حالی که جگر گوسفندی را در دست داشت می گوید شما باید قوت داشته باشید که با دشمن بجنگید و باید این جگر را بگیرید و بخورید.
این عمل زن او را تحت تاثیر قرار داده بود، می گفت این زن همه آن چیزی را که داشته بود و خود به آن نیازمند بود به من هدیه داد، چطور می شود از اینچنین مردم قدر شناسی حمایت نکرد و من هر آنچه که دارم را برای این مردم فدا می کنم.

خاطرات شهید
در ماموریت هایی که به کشور عراق داشتم یکبار که قرار بود پُلی را بزنم دیدم اتوبوسی روی پل است، با اینکه زمان نداشتم شلیلک نکردم « دوری زدم تا اتوبوس که احتمالا پر از مسافر بود رد شود و بعد پُل را منهدم کردم ».
می گفت هرگاه به عراق می روم برای احترام بالای مرقد امامان دوری می زنم و از آنان برای پیروزی اسلام کمک می خواهم.
خاطره ای به نقل از مادر شهید
شبی که قرار بود عبدالرضا فردای آن روز برای آخرین بار عازم جبهه شود مهمانی با هزینه خودش ترتیب داد و دوستان و آشنایانش را دعوت کرد. در خلال مهمانی پسر خاله هایش به او می گفتند: رضا تو بیکار بودی آمریکا رو با اون همه عشق و صفا ول کردی و اومدی ایران، اونم برای جنگ.
رضا پس از اندکی مکث جواب داد: شما طعم غربت را نچشیده ای سعید جان من وقتی از تلویزیون صحنه شکنجه هم وطنانم را می دیدم و می دیدم که وطنم را ویران می کنند دیگر طاقت نیاوردم و تصمیم گرفتم که به ایران برگردم.
سعید گفت: حالا مثلاٌ اومدی چی شد؟ جنگ تموم شد اگه اونجا می ماندی حداقل برات ارزش قائل بودند. اما این جا نرسیده میری و سوار یه هواپیما درب و داغون می شی و می فرستند جنگ.
رضا دوباره گفت: جنگ تموم نشد اما به نظرت می شه دست روی دست گذاشت و به خون غلتیدن مردم را دید با همین هواپیماهای داغون هم میشه کار هایی کرد که اون جا نمی شه انجام داد. تازه اونوقت ما برای مملکتمان شهید میشیم، همه که مثل تو نیستند، اونایی که غیرت دارن باید از ناموسشان دفاع کنند. اونا کشته میشن برای علاقه اشان نه برای پول و...
خلاصه بعد از کلی بحث به آن ها گفت: حالا بالاخره می فهمید که من اشتباه نکرده ام. مهمان ها رفتند و ما هم مشغول بستن ساک برای او شدیم. او رفت و دیگر برنگشت و به همه آن ها فهماند که در انتخاب این راه اشتباه نکرده است.
من اصلاٌ ندیده بودم که او گریه کند اما آن شب زد زیر گریه و از خانه بیرون رفت. در هنگام تشییع جنازه اش سعید چنان می گریست که دل سنگ را آب می کرد. بعد از آن روز سعید هم به جبهه رفت و او هم بعد از یک سال به فیض عظیم شهادت رسید.

نحوه شهادت
او در مدت هشتاد روزی که در جنگ بود 70 پرواز انجام داد. در آخرین ماموریتی که به پایگاه بر می گردد در ناهار خوری مشغول صرف نهار می شود که یکی از دوستان خلبانش از او می خواهد بجای او به ماموریت برود. شهید ناهار را رها می کند و با اینکه خسته بود بجای دوستش می رود.
و سرانجام در 19 دی ماه 1359 در درگیری هوایی در منطقه جنوب اهواز مورد اصابت موشک دشمن قرار می گیرد و به فیض شهادت نایل می شود.



