شمسه ماشاءالله فرزند محمد :: شهدای بروجرد

شهدای بروجرد

بانک الفبایی شهدای بروجرد

شهدای بروجرد

بانک الفبایی شهدای بروجرد

| خانه | پایین صفحه | بلاگ بیان | چی میل | تماس با ما | گردو
شهدای شاخص بروجرد
امروز زنده نگه داشتن یاد و خاطره ی شهدا كمتر از شهادت نیست. ( امام خامنه ای)

برای مشاهده ی زندگینامه ،
لطفا بر روی عکس کلیک کنید


شهدای فرهنگی بروجرد
امروز زنده نگه داشتن یاد و خاطره ی شهدا كمتر از شهادت نیست. ( امام خامنه ای)

برای مشاهده ی زندگینامه ،
لطفا بر روی عکس کلیک کنید


آمار وبلاگ
-----------------


آخرین مطالب

پیوند ها

آرشیو مطالب



جانم فدای رهبر
 جانم فدای رهبر اين هشيارى، موقع‌سنجى، لحظه را به حساب آوردن، خصوصيت برجسته و مهمى است كه بايد ملت ما در همه‌ى موارد متوجه باشند؛ آنجایى كه دشمنى و توطئه‌ى دشمن حس مي شود، به صورت لحظه‌اى بايد همه حساسيت نشان بدهند. (امام خامنه ای)

بسیجی ام ، بسیجی ام
فدایی ولایتم فدایی ولایتم

ما همان نسل جوانیم که ثابت کردیم
در ره عشق جگر دار تر از صد مَردیم
هر زمان یاد خمینی به سر افتد ما را
دور سیّد علی خامنه ای می گردیم

بسیجی ام ، بسیجی ام
فدایی ولایتم


پیام های روزانه
امروز زنده نگه داشتن یاد و خاطره ی شهدا كمتر از شهادت نیست. ( امام خامنه ای)



این معامله با خدای متعال است؛
شهید جان خودش را داده است ،
و رضای الهی را ،
که بالاترین ارزشهای عالم وجود است ؛
کسب کرده است .
در همه‌ی ادیان الهی ؛
فداکاری در راه خدا ،
جان دادن در راه خدا ،
این ارزش والا را دارد .

مقام عظمای ولایت
1402/05/22

ایران حسین علیه السلام ،
پیروز است


نیازهای روزانه

مخـاطب محـترم لطـفاً
برای ورود به هر یک از بخش های ذیل ،
بر روی تصویر مربوطه کلیک نمایید
--------------------

 ساعت ، تقویم و مناسبت های امروز
ساعت ، تقویم
و مناسبت های امروز

......................................


اخبار امروز به روایت
روزنامه های صبح و عصر

......................................


گزارش وضعیت آب و هوای بروجرد

......................................


لینک ارگان های مهم دولتی




کلمات کلیدی

پیوندهای روزانه

تبلیغات



اللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِدا ‏وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَك َطَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

فهرست شهدای والامقام شهرستان بروجرد
شهدای ثبت شده در وبلاگ ( به ترتیب حروف الفبا )
مخـاطب محـترم لطـفاً برای دسترسی به اطلاعات شهدا
بر روی هریک از حروف الفبا و یا نماد عملیات ها کلیک نمایید










يكشنبه, ۳۱ شهریور ۱۴۰۴، ۱۰:۱۲ ق.ظ

شمسه ماشاءالله فرزند محمد

سپاه پاسداران انقلاب اسلامی

سردار رشید اسلام پاسدار شهید ماشاءالله شمسه

شهید مدافع حرم « ماشاءالله شمسه »

شهید ماشاءالله شمسه

نام : ماشاالله

نام خانوادگی : شمسه

نام پدر : محمد

سن هنگام شهادت : 48 سال

تاریخ تولد : 1346/01/15

محل تولد : بروجرد روستای سراب

شغل : پاسدار کادر

تاریخ شهادت : 1395/01/13

محل شهادت : خانطومان - سوریه

آرامگاه : گلزار شهدا روستای سراب بروجرد

کد ایثارگری : 736614520

زندگی نامه

شهید « ماشاءالله شمسه » در سال 1346 در خانواده‌ای مذهبی در روستای « سراب » از توابع بروجرد دیده به جهان گشود . پدرش « محمد» موذن و متولی مسجد و مادرش زنی پاکدامن بودند. شهید شمسه از کودکی خصوصیات منحصر به فردی مانند احترام به پدر و مادر، دلسوزی و ایمان قوی داشت . در سال 1364 به عنوان بسیجی به جبهه رفت در همان سال 1364 بعد از سه ماه گذراندن دوره وارد سپاه شدند و تا سال 1372 در مناطق مختلف خدمت کرد .

وی در سال 1366 با خانم « فاطمه شمسه» ازدواج کردند که حاصل این ازدواج دو فرزند دختر و یک پسر است.

بعد از پایان دوران خدمت و بازنشستگی ایشان به اصرار و خواست خود و پیگیری‌های شدید به سوریه رفتند و به خطوط جلو رفته و با اصابت تیر تک تیرانداز تکفیری در 1394/1/13 به شـهادت رسیدند . زندگی شهـید « شمسه » سراسر تقوی و ولایت مداری و اخلاق مداری است . خصوصیات بارز وی در محیط کار، دقت در انجام وظیفه ، حسن برخورد با زیر دستان و اطاعت و احترام به مافوق ، محبت به سربازان ، رعایت حق الناس و بیت المال و ... هستند.

خصوصیات بارز اخلاقی

خصوصیات اخلاقی وی در تمام اقوام زبانزد خاص و عام بوده و همه ایشان را به محبت و حلال مشکلات بودن و حامی مستضعفین بودن می‌شناسند . تواضع و فروتنی وی و عدم اهمیت به پست و مقام در شئونات زندگی وی موج می‌زند چنانچه بسیاری از اقوام تا بعد از شهادت از درجه ایشان مطلع نبودند . شهید دقت زیادی در برپایی نماز اول وقت، نماز شب و تلاوت قرآن می‌کرد و انس وی با قرآن تا حدی است که حتی قبل از رفتن به سوریه از قرآن مسئلت خواهی می‌کند .

آرزوی قلبی

شهید « ماشاالله شمسه » شهادت را آرزوی قلبی خود می‌دانست و حتی چون مهمانی که قرار است به مهمانی مهمی برود قبل از عملیات غسل شهادت کرده و حتی با خانواده خداحافظی می‌کند . روحش شاد و یادش گرامی و راهش پر رهرو باد.

آغاز زندگی مشترک از زبان همسر شهید

در سال 1366 وقتی تنها 16 سال بیشتر نداشتم به همسری آقا « ماشاالله شمسه » درآمدم و حاصل 28 سال زندگی با همسـرم یک فـرزند پسـر و دو دختر است . من و همـسرم هـر دو اهــل روســتای « سـراب » بروجرد بودیم و آشنایی دورادوری با هم داشتیم . وقتی به خواستگاریم آمد ، در بحبوحه ی جنگ بود و آن زمانی بود که به جبهه می‌رفت. مادرم می‌ترسید و می‌گفت ممکن است در این جبهه رفتن‌هایش شهید شود اما او در جواب مادرم گفت: « هیچ‌کس نمی‌داند در آینده چه پیش می‌آید ، شاید ما این لیاقت را نداشته باشیم » . در 28 آبان ماه سال 1366 ازدواج کردیم و یک هفته بعد به منطقه­ ی کردستان اعزام شد و پس‌ از آن بارها به صورت متناوب به مناطق جنگی غرب کشور مانند ایلام اعزام شد.

آقا « بشیر» اولین فرزندم در سال 1367 زمانی که پدرش در مناطق عملیاتی غرب کشور بود به دنیا آمد، فرزند دومم « اسماء » سال 1368 و دختر دومم سال 1378 در بروجرد به دنیا آمد .

همیشه ترس شهید شدنش را داشتم اما هیچ‌وقت مانع نمی‌شدم چون خیلی علاقه داشت آن زمان هم جنگ بود و همه می‌رفتند و کسی ممانعت نمی‌کرد ما هم به این امر رضایت داشتیم چون وظیفه‌ای بر عهده همه بود اما در عین‌ حال نگران بودیم و آمادگی هم داشتیم که هر خبری را دریافت کنیم. حاجی بیشتر وقت‌ها در مأموریت بود حتی وقتی هم پیش ما در بروجرد بود زیاد خانه نبود اگر برای یک روز هم بود صبح به مأموریت می‌رفت و غروب برمی‌گشت. سخت بود بارها به او می‌گفتم اما در جواب به من می‌گفت : ما سربازان امام زمان (علیه السلام) هستیم ، نمی‌توانیم همیشه در خانه بمانیم و از همان ابتدا سودای دفاع از کشور و سربازی اسلام را داشت.

باید پشتیبان ولایت فقیه باشیم

علاقه زیادی به جمهوری اسلامی و رهبر معظم انقلاب داشت. همیشه تأکید می‌کرد باید پشتیبان ولایت‌فقیه باشیم و وقتی به او می‌گفتیم دیگر وقت بازنشستگی شما رسیده می‌گفت : « یک پاسدار هیچ‌وقت بازنشسته نمی‌شود مخصوصاً در حال حاضر و در این شرایط ما باید پشتیبان رهبر باشیم» . مأموریت‌هایی هم که می‌رفت همواره وقتی از ما خداحافظی می‌کرد و می‌رفت به ما می‌گفت : که « ممکن است دیگر برنگردم و این بار آخر باشد » .

بسیار اهل محبت به خانواده بود . هر وقت از مأموریت برمی‌گشت نبودنش را با کارها و رفتارش با بچه‌ها برایمان جبران می‌کرد و در کارهای خانه خیلی کمک می‌کرد . ماموریت‌هایش از یک روز و یک هفته تا 10 روز بود اما همیشه پیگیر احوال خانواده بود و هر وقت هم که تماس می‌گرفت می‌گفت: « کمبودی ندارید . وقتی از مأموریت برمی‌گشت و ما ابراز دل‌تنگی و خستگی می‌کردیم با شوخی و خنده ما را قانع می‌کرد و آن‌قدر شاداب و سرزنده بود که سختی‌های نبودنش را فراموش می‌کردیم. »

خیلی با هم صمیمی بودیم آن‌ قدر که رابطه ما در فامیل مثال‌زدنی بود چون رفتارش به‌گونه‌ای بود که اصلاً نمی‌گذاشت کسی از او ناراحت شود وقتی مشکلی بود با ما صحبت می‌کرد و با مهربانی خود ما را توجیه می‌کرد تا ناراحتی ما برطرف شود .

رابطه او با فرزندانش فراتر از پدر و فرزندی بود و بسیار با فرزندانش صمیمی بود وقتی به خانه می‌آمد فرزندانم همه حرف‌های خود در خانه و بیرون از خانه را برای پدرشان تعریف می‌کردند . خیلی با هم دیگر راحت بودند حتی فرزندانم با حاجی بیشتر از من صمیمی بودند و ارتباط می‌گرفتند مخصوصاً دخترانم خیلی ارتباط نزدیکی با پدرشان داشتند و عروسم را هم مثل دخترانم دوست داشت و احترام می‌گذاشت .

گوش به فرمان رهبری رهبر انقلاب را خیلی دوست داشت از آن دوست داشتن‌هایی که واقعاً حاضر بود خود را فدایی ایشان کند و این را در عمل ثابت کرد . هنگامی‌ که می‌خواستیم خانه‌تکانی ایام عید انجام دهیم ، می‌گفت: « همه خانه را زیر و رو کنید ولی آن قاب عکس آقا بر روی دیوار را اصلاً دست نزنید». هر وقت می‌خواست جمله‌ای از رهبر معظم انقلاب نقل کند جمله­ی خود را با « آقا امر کردند » آغاز می‌کرد و گوش‌ به‌ فرمان آقا بود و به ما تأکید می‌کرد در راهپیمایی‌ها و مشارکت‌های سیاسی ـ اجتماعی کشور حضور فعال داشته باشیم و نماز جمعه‌ها را خالی نگذاریم و هر چه امام و رهبر می‌گفتند : حاجی آماده اجرا بود.

بیش از یک سال بود که تحولات سوریه را از طریق اخبار دنبال می‌کرد. می‌دید که نیرو به سوریه اعزام می‌کنند و همیشه می‌گفت که « من هم می‌خواهم بروم » و چون امکان اعزامش در موقع خدمت نبود همواره عنوان می‌کرد که « می‌خواهم بعد از بازنشستگی کارهای اعزام را انجام دهم و بروم » . هر کس را هم که می‌دید به او می‌گفت: که « شما دعا کنید کار من درست شود و به سوریه بروم » . خیلی مشـتاق بود و به بچـه‌ها می‌گفت : که سر نمـازهایتان برای من هم دعـا کنـید که کارم درست شود و به منطـقه اعزام شوم.   منبع : ( سایت خبرگزاری دقاع مقدس )

 

وصیت نامه شهید شمسه


بسم الله الرحمن الرحیم

وصیت بنده به همکارانم این است که بخاطر مشکلات دنیا و کمبود حقوق و مزایا و زن و بچه از یاری‌نمودن دین خدا که همانا اسلام عزیز است دست برندارند و در کارهای محوله کوتاهی نکنند و همان‌طور که امام بزرگوار فرمود : « پشتیبان ولایت‌فقیه باشید تا به مملکت شما آسیبی نرسد » پس شما عزیزان هم در این امر کوتاهی نکنید و پشتیبان رهبر عزیز (پسر فاطمه زهرا سلام‌الله علیها ) باشید و همیشه حرف‌های او را کامل گوش کنید و پیرو ایشان باشید.

عزیزان من، بنده از زمانی که تصمیم گرفتم جزء مدافعین حرم باشم به قرآن رجوع نمودم و از آن کمک خواستم که آیه‌ی 39 سوره حج آمد و در آن تأکید شده بود به مسلمانان زمانی که به مدینه هجرت نموده‌اند با توجه به جنگ و ظلمی که به آن‌ها روا شده قدم بردارند و مبارزه کنند و در پایان از همه همکارانم حلالیت می‌طلبم.

10 / 1 / 1394

 

سردار شهید حاج ماشاءالله شمسه ، بروجرد

 

آزادی یک گردان

در خان طومان شهید شمسه سردار دلاوری بود که بامبارزه خود یک گردان را از محاصره شدن دشمن تکفیری نجات داد و دشمن باتلفات زیاد عقب نشینی کرد .

خبر شهادت در روز تولدش

15 فروردین روز تولدش بود. می‌خواستم بروم برای تولدش شیرینی و شکلات بخرم چون گفته بود دلم می‌خواهد امسال جشن تولد خیلی خوبی بگیرم. بچه‌ها که جشن تولد می‌گرفتند به شوخی می‌گفت : که من هم‌ دلم می‌خواهد امسال تولد خوبی بگیرم . روز تولدش به دخترم گفتم : من می‌روم تا برایش شکلات و شیرینی بگیرم بعد آمدم بیرون که بردار شوهرم تماس گرفت و گفت : کجایی؟ گفتم می‌خواهم بروم بیرون، گفت : نه بمان من به آنجا می‌آیم. وقتی آمد گفت : که با من تماس گرفتند و گفتند حاجی مجروح شده و در خرم‌آباد بستری‌شده می‌خواهیم به آنجا رفته و به او سر بزنیم. وقتی گفت : خرم‌آباد با خودم گفتم معمولاً اگر مجروح بشوند آن‌ها را به تهران می‌برند و مشکوک شدم اما به یادم آمد موقع رفتنش خیلی اصرار می‌کرد که اگر خبر شهادتم رسید و یا مجروح شدم تا مطمئن نشدید عکس‌العملی نشان ندهید. به برادرشوهرم گفتم : مطمئنی مجروح شده ؟! دیدم همه گریه می‌کنند برادرش ناراحت شد و به‌ یکباره گفت : نه مجروح نشده گفته‌اند شهید شده ؛وقتی مطمئن شدم گفتم : شهادتت مبارک؛ آرزویش بود و به آرزویش هم رسید .

عاشورا در کربلا نبودم

سال گذشته برای رفتن به سوریه و دفاع از حرمین تصمیم گرفته بود و در ابتدا با شنیدن این تصمیم با او صحبت کردم اما او در جواب به من گفت : که در روز عاشورا در کربلا نبودم که به یاری امام حسین(علیه السلام) بروم اما حالا که هستم می روم تا حرم حضرت زینب(سلام الله علیها) را نجات دهم چرا که این روزها باید به یاری پرداخت. بعد از صحبت کردن با من ، با بچه ها صحبت کرد و آنها هم راضی شدند که پدرشان برای دفاع از حرم حضرت زینب (سلام الله علیها) به سوریه اعزام شود . طی دو ماهی که در سوریه بود پنج بار تلفنی با من صحبت کرد و در تلفن هایش احوال همه بچه ها و فامیل را جویا می شد .

شهادتت مبارک

ابتدا برادر همسرم گفت که ماشااله در سوریه مجروح شده و بعد دوباره گفته شد که شهید شده اما من خواستم تا مطمئن شوم و بعد از اطمینان از شهادت همسرم گفتم شهادت مبارک.

پدرم ما را سرافراز کرد

پدرم در طول دوران زندگی همه تلاش خود را انجام داد اما آخرین کاری که پدرم انجام داد سرافرازی بود و با شهادتش سرافراز و سربلندمان کرد. پدرم همیشه عاقبت به خیری فرزندانش را دعا می کرد و می گفت : در زندگی هیچ چیز جز عاقبت به خیری شما را نمی خواهم .

علاقه زیاد به شهدا

پدرم همه شهدا را دوست داشت اما به شهدایی که همرزمش بودند و شهید شدند علاقه زیادی داشت. زمانی که مطلع شدم پدرم داوطلب اعزام به سوریه شده شوق رفتن درچشمان پدرم موج می زد وشهادت بزرگترین آرزویش بود و همیشه وقتی صحبت از شهادت می شد همیشه با حسرت به این موضوع فکر می کرد .

صد داعشی را به هلاکت می رسانم

وقتی اخبار را می دید و اوضاع سوریه را مشاهده می کرد خیلی ناراحت می شد و می گفت : می خواهم به سوریه بروم و تا 100 نفر از آنها را هلاک نکنم بر نمی گردم و همین گونه شد که در این مدت اعزام پدرم 100 نفر از آنها را به هلاکت رساند.

آخرین دیدار

زمانی که پدرم عازم سوریه بود گفت: تو تنها مرد خانواده می شوی و جای من را برای مادر و دو خواهرت پر کن و آخرین باری که تلفنی با پدرم صحبت کردم روز دوم فروردین بود که گفت : همه چیز خوب است و شما مراقب همه چیز باش. وشهادت پدرم را به محضر آقا امام عصر(عجل الله تعالی فرجه و شریف) و مقام معظم رهبری نیز تبریک می گویم .

آخرین توصیه شهید

مهمترین توصیه پدرم رعایت حفظ حجاب بود ؛ از زمانی که یاد دارم حجاب برای پدرم بسیار مهم بود و همه افراد فامیل را به رعایت حفظ حجاب دعوت می کرد. روزهایی که از سر کار بر می گشتم به دلیل نزدیکی محل کار با منزل پدرم با موتور به دنبالم می آمد ، بغلش می کردم و در پشت موتور هم سرم را بر شانه های پدرم می گذاشتم.

تنها می شویم

به پدرم گفتم به سوریه می روید ما تنها می شویم اما پدرم گفت : مگر تو همیشه زیارت عاشورا نمی خوانی و می گویی "به ابی انت و امی" حالا می خواهم بروم و از حرم خواهر امام حسین (علیه السلام) دفاع کنم اما ته دلم از رفتنش می ترسیدم و انگار می دانستم اگر برود دیگر بازنخواهد گشت.

 

من سرباز آقا هستم

پدرم همیشه می گفت : من سرباز آقا هستم و بعد از رفتنم هیچ گاه عکس رهبر را از دیوار خانه برندارید و علاقه بسیار زیادی به مقام معظم رهبری داشتند. در هنگام رفتنش می گفت :می دانم که شما بسیار قوی هستید و به عنوان خواهر بزرگتر الگویی برای خواهر کوچکترت باش .

تاکید بر نمازاول وقت

روز دوم عید آخرین باری بود که با پدرم صحبت کردم و عید را به او تبریک گفتم و از راه دور بازهم تاکید به خواندن نماز اول وقت می کرد. اولین باری که با افتخار سرم را بالا گرفتم زمان شهادت پدرم بود و افتخار می کنم که پدرم به آروزیش رسید وموجب سربلندی ما شد.

شهدای مدافع حرم مظلومند

عشق به اهل بیت(سلام الله علیهم اجمعین) سبب اعزام برادرم به سوریه شد ؛ برادرم بسیار مهربان بوده و هیچ گاه عصبانی نمی شد. ماشاالله به خواندن نماز اول وقت خصوصا به صورت جماعت تاکید می کرد و اغلب اوقات نمازهایش را به صورت جماعت می خواند. برادرم به شهادت علاقه زیادی داشت و می گفت شهدای مدافع حرم بسیار مظلوم هستند و باید راه آنها را ادامه دهیم چرا که شهدای مدافع حرم برای دفاع از اسلام و حرمین عازم سوریه شده اند.

نحوه ی شهادت

وی پس از یک ماه از بازنشستگی با پیگیری‌های فراوان خود به‌عنوان فرمانده یکی از گردان‌های فاطمیون به سوریه اعزام شد و درحالی‌که تنها چند روز از اتمام مأموریتش و بازگشت به کشور باقی نمانده بود عصر روز جمعه 13 فروردین‌ماه به ضرب گلوله تک‌تیرانداز گروهک تروریستی تکفیری داعش در مناطق عملیاتی سوریه به شهادت رسید.

تلاش برای اعزام

عاشق شهادت بود. در حین خدمت خود بارها برای اعزام به سوریه و عراق درخواست داده بود اما چون امکان اعزامش وجود نداشت همواره به دنبال راهی برای رفتن به مناطق عملیاتی بود بنابراین برای این کار بارها به تهران و استان‌های هم‌جوار رفت تا اجازه اعزام دریافت کند اما این خواسته او محقق نشد، تا هنگامی‌که یک ماه پس از بازنشستگی‌اش بالاخره پیگیری‌هایش نتیجه داد و عازم سوریه شد.اما این اولین باری بود که شمسه به سوریه اعزام می‌شد در آنجا هم توانسته بود به گواهی هم‌رزمانش با تجارب کسب کرده در سال‌های دفاع مقدس و خدمت خود نقشی بسیار تأثیرگذار داشته باشد و فرماندهی یکی از گردان‌های مهم لشگر فاطمیون را به‌عهده گیرد و سرانجام به آرزوی دیرینه خود یعنی شهادت درراه خدا و دفاع از حرم آل‌الله دست یابد.در روزهایی که منتهی به اعزامش بود، یادم می‌آید حس خاصی داشت. اصلاً انگار می‌خواست به یک میهمانی بزرگ برود آن‌قدر شور و شوق داشت که حتی شهادتش را هم پیش‌بینی کرده بود و به خانواده‌اش سپرده بود درصورتی‌که برنگشت برای فقدانش بی‌تابی نکنند.

به نقل از سایت راسخون

https://rasekhoon.net/article/show/1425340

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴/۰۶/۳۱
نویسنده : خادم الشهدا

شهدای مدافع حرم

شهدای پاسدار

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
آخرین مطالب
.: وبلاگ شهدای بروجرد :.