ما همان نسل جوانیم که ثابت کردیم
در ره عشق جگر دار تر از صد مَردیم
هر زمان یاد خمینی به سر افتد ما را
دور سیّد علی خامنه ای می گردیم
بسیجی ام ، بسیجی ام فدایی ولایتم
پیام های روزانه
این معامله با خدای متعال است؛
شهید جان خودش را داده است ،
و رضای الهی را ،
که بالاترین ارزشهای عالم وجود است ؛
کسب کرده است .
در همهی ادیان الهی ؛
فداکاری در راه خدا ،
جان دادن در راه خدا ،
این ارزش والا را دارد .
مقام عظمای ولایت
1402/05/22
ایران حسین علیه السلام ، پیروز است
نیازهای روزانه
مخـاطب محـترم لطـفاً
برای ورود به هر یک از بخش های ذیل ،
بر روی تصویر مربوطه کلیک نمایید
--------------------
فهرست شهدای والامقام شهرستان بروجرد شهدای ثبت شده در وبلاگ ( به ترتیب حروف الفبا )
مخـاطب محـترم لطـفاً برای دسترسی به اطلاعات شهدا بر روی هریک از حروف الفبا و یا نماد عملیات ها کلیک نمایید
۱۸۹ مطلب با کلمهی کلیدی «شهدای دانش آموز» ثبت شده است
در روز اول فروردین ماه سال 1342 ، در شهرستان بروجرد به دنیا آمد. پدرش محمدحسین، دامدار بود و مادرش زربانو نام داشت. دانش آموز سوم متوسطه در رشته اقتصاد بود.
در روز پنجم اسفند ماه سال 1362 در بمباران هوایی زادگاهش بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید. تربت پاک وی در گلزار بهشت شهدای شهرستان بروجرد واقع است.
منبع: ـــ فرهنگ اعلام شهدا: استان لرستان، تنظیم: مرکز مطالعات و پژوهشهای بنیاد شهید و امور ایثارگران، تهران، نشر شاهد، 1392، صفحه 645.
زندگینامه در روز هفتم شهریور ماه سال 1359 ، در شهرستان بروجرد به دنیا آمد. پدرش پاپی علی، در شهرداری کار می کرد و مادرش اعظم نام داشت.
دانش آموز اول ابتدایی بود. در روز بیستم دی ماه سال 1365 ، در بمباران هوایی زادگاهش بر اثر اصابت ترکش بمب به شهادت رسید. تربت پاک وی در گلزار بهشت شهدای شهرستان بروجرد واقع است.
منبع: ــــ فرهنگ اعلام شهدا: استان لرستان، تنظیم: مرکز مطالعات و پژوهشهای بنیاد شهید و امور ایثارگران، تهران، نشر شاهد، 1392، صفحه 641.
یکم اسفند 1346 ، در روستای سرباب نرم از توابع شهرستان بروجرد به دنیا آمد. پدرش ملک نیاز، کشاورز بود و مادرش زهرا نام داشت. دانش آموز چهارم متوسطه در رشته تجربی بود.
یازدهم بهمن 1365 ، در بمباران هوایی شهرستان زادگاهش بر اثر اصابت ترکش به شکم، شهید شد. تربت پاک او در گلزار شهدای گوشه شهرستان بروجرد واقع است.
منبع: ـــ فرهنگ اعلام شهدا: استان لرستان، تنظیم: مرکز مطالعات و پژوهشهای بنیاد شهید و امور ایثارگران، تهران، نشر شاهد، 1392، صفحه 627.
خاطرات شهید قمرتاج مولایی تاری
بر عشق دوام می دهد خون شهید از فتح پیام می دهد خون شید برخیز که با زبان گویای سکوت پیام قیام می دهد خون شهید
پدر شهید قمرتاج مولایی:
فمر سال آخر دبیرستان بود نامزد داشت و عاشق درس خواندن بود. دو سال بعد از شهادتش بود که پسر دیگرم که 20 روز به آخر سربازی اش مانده بود ترکش خمپاره به بدنش اصابت کرده بود. دخترم هم با اصابت ترکش بمب شهید شد.
پدر شهید گفت: قبل از شهادتش خواب دیدم دو تا طوطی توی حیاط نشسته بودند. تیری زد به یکی از آن ها،سرش کنده شد و افتاد. رفتم سراغ او که آنرا بگیریم مثل اینکه رگبار گرفتند دومی هم تیر توی شکمش خورد هر چه فریاد کردم کمک می خواستم،کسی نبود که به دادم برسد.
بمباران سال 1365 بود از خانه خودمان به خانه دائی بچه ها رفتیم. مثلاً می خواستیم از بمباران در امان باشیم. عروسم با دخترم برای شستن ظرف ها به حیاط رفتند، صدای هواپیماها شنیده شد. صدای آژیر قرمز به صدا درآمد.
پروین ( عروسم ) و قمر همانطور نشسته بودند و در حال صحبت بودند،صدای خنده ی آن ها شنیده شد، یک دفعه صدای عروسم بلند شد که کمک خواست وقتی رسیدم بالای سرشان عروسم انگشتش قطع شده بود ولی قمر به شکم روی زمین افتاده بود و دستش را محکم بر روی روسری اش گذاشته بود . خدا می داند که چقدر به حجاب و چادر اهمیت می داد یک بار نشد که بدون چادر به مدرسه برود.
وقتی رسیدم بالای سرش،نفس می کشید دستش را بلند کردم خون از دستش می آمد، به خودم گفتم : خوبه دستش زخمی شده،
بلندش کردم،
دیدم تمام شکمش ریخت توی دستم،
نگاهم کرد و نفسش قطع شد.
همسرم آمد و شروع کرد به شیون و فریاد، گفت خدایا خودم خواب دیدم.
دو سال بعد از دخترم ، پسرم هم شهید شد.
همسرم می گفت: خودم می دانستم که دو تا از بچه هایم را در راه خدا از دست می دهم.
فدای راه علی اکبر امام حسین مگر بچه های من از اهل بیت امام حسین (علیه السلام) بهترند. فدای سید الشهداء....
در روز اول آبان ماه سال 1344 ، در شهرستان بروجرد به دنیا آمد. پدرش ماشاءالله، کارمند سازمان آب بود و مادرش کبرا نام داشت. دانش آموز سوم متوسطه بود. به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت.
در روز چهارم دی ماه سال 1365 ، در شلمچه بر اثر اصابت ترکش به پاها، شهید شد. تربت پاک وی در گلزار شهدای گوشه شهرستان بروجرد واقع است
منبع: ـــ فرهنگ اعلام شهدا: استان لرستان، تنظیم: مرکز مطالعات و پژوهشهای بنیاد شهید و امور ایثارگران، تهران، نشر شاهد، 1392، صفحه 627.
در آرزوی تشییع و دفنی شبیه به حضرت زهرا(سلام الله علیها)
چند روز است که از عملیات کربلای 4 می گذرد ، در این عملیات گردان ثارالله ،گردان شهر ما بروجردی ها ،که یکی از گردانهای لشگر 57 حضرت ابوالفضل (ع) است در عملیات شرکت داشته است . تعدادی از رزمندگان بسیجی و پاسدار در این عملیات مفقودالاثر شدهاند . بچهها خسته از عملیات جهت مرخصی و استراحت به شهر برگشتهاند خانوادههای رزمندگانی که مراجعت نکردهاند جهت اطلاع از وضعیت عزیزانشان به سپاه مراجعه می کنند .
واحد دژبانی خانوادهها را به سمت تعاون هدایت می نماید . بچههای تعاون مدام در حال تماس با بیمارستان ها ، ستادهای تخلیه شهدا و مجروحین و مراکز اطلاع رسانی در خصوص تعیین وضعیت بچههای مفقود هستند .
شهید ناصر موسیوند یکی از شهدای مفقودالجسد این عملیات است . ناصر جوانی خوش قد و قامت ، زیبا روی با موهایی زرد و با چشمانی دریایی است .
ایستاده از سمت راست : نفر اول شهید والامقام ناصر موسیوند
نفر دوم شهید والامقام مسعود ماکنانی
نفر سوم شهید والامقام محمدرضا زارع
نفر پنجم شهید والامقام محمدرضا با اختیار
ایستاده نفر اول از سمت چپ حاج ماشااله موسیوند
پدر شهید ( حاج ماشااله موسیوند ) با به همراه داشتن عکسی از ناصر ، از رفقا و همرزمانش سراغ ناصر را می گیرد . با گوشه و کنایههای بچههای رزمنده به خانواده ، و یا پر کردن فرم های اعلام شهادت در قسمت امور شهدا خانواده کم کم متوجه شهادت عزیزشان شدهاند . چون در عملیات کربلای 4 یگان های مختلفی از سپاه حضور داشتهاند خانواده مفقودین به شهرهای اعزام کننده نیرو به این یگان ها مراجعه می کنند .
لشگر 14 امام حسین (ع) اصفهان از جمله یگان هایی است که به همراه لشگر 57 حضرت ابوالفضل (ع) در عملیات حضور داشته است .
حاج ماشاالله موسیوند پدر شهید ناصر موسیوند
نشسته نفر اول از سمت راست حاج ماشااله موسیوند
ردیف وسط نفر دوم از سمت چپ حاج ماشااله موسیوند
حاج ماشااله موسیوند پدر شهید ناصر موسیوند با سفر به اصفهان و پیگیری های بسیار زیاد جنازه شهیدش را پیدا می کند .
شهید کارت شناسایی و پلاک ندارد پدر شهید با اصرار مقدمات انتقال جنازه ی ناصر را فراهم می کند جنازه ی شهید پس از انتقال به بروجرد طی مراسمی با شکوه با حضور نیروهای نظامی و انتظامی و مسئولین شهر تشییع و به خاک سپرده می شود . قبل از خاکسپاری همه ی اعضای خانواده ی شهید موسیوند شهید را زیارت می کنند .
مادر شهید ، خواهر شهید ، برادران و فامیل شهید همه جنازه را می بینند و حتی مشخصات ظاهری جنازه را مانند رنگ موها ، رنگ چشم ها و سایر مشخصات واقعی ناصر را با مشخصات پیکر مطهر شهید مقایسه می کنند و شک ندارند که جنازه ی شهید عزیز خود را یافتهاند . حدود 15 روز از تشییع جنازه می گذرد با آغاز عملیات کربلای 5 و آزادسازی منطقه ی عملیاتی کربلای 4 پیکر مطهر تعدادی از شهدای مفقودالجسد عملیات کربلای 4 به پشت جبهه منتقل می شود .
چند روز بعد، شهید تشییع شده به خواب یکی از برادران شهید ناصر آمده و گفته بود که من شهید شما نیستم.حدود دو هفته بعد عده دیگری از شهدای کربلای ۴ را آوردند. ناصر در میان این شهدا بود ؛ با همان لباس رزم که آرم یا حسین شهید بر روی سینهاش نقش بسته بود، با آن همه مجروحیتهایی که بر بدن گلگونش وارد شده بود.
آن موقع بروجرد نیز چندین بار مورد تهاجم نظامی هواپیماهای بعثی قرار گرفته بود و شهر تقریباً خالی از سکنه شده بود.
ناصر همیشه نزد دوستان بسیجیاش گفته بود که دوست دارد مانند حضرت فاطمه ی زهرا(س) شبانه به خاک سپرده شود و به خاطر آن همه پاکی و صداقت و رشادت خالصانهاش خداوند این آرزویش را برآورده کرد و او به همراه چند تن از دوستان بسیجیاش شبانه به خاک سپرده شدند و جنازه شهیدی را که اشتباهاً بجای او بخاک سپزده شده بود به شهر محل زادگاهش « شهرکرد » انتقال دادند با اینکه مدتی این پیکر پاک به جای شهید ناصر در خاک بود، اما همچنان سالم باقی مانده بود و این خود از معجزه الهی شهیدان است.
شهید ناصر موسیوند سمت راست و شهید سعدی موسیوند سمت چپ
وصیتنامه شهید
در بخشی از وصیتنامه این شهید ناصر موسیوند آمده است:
« عزیزان، دنیا سرای گذر است. تا میتوانید توشه بردارید.
در این مدت کوتاه عمر، تا توان دارید در فکر آخرت باشید.
حساب خود را بکشید ، قبل از آنکه حسابتان را بکشند.
با خدای خود خلوت کنید
و سعی کنید با ریاضتهایی که میکشید،
حضرت حق را با چشم دل ببینید.
تمام کارهایتان فقط و فقط برای خدای سبحان باشد ؛ که در غیر اینصورت ضرر میکنید
با اخلاص برای خدا کار کنید که حضرت علی(ع) میفرماید : « بالاترین درجه بندگی خدا ، اخلاص در عمل است ».
قرآن زیاد بخوانید و به آن عمل کنید تا غفلت عارض تان نشود.
با اهلبیت عصمت و طهارت (ع) هرچه بیشتر رابطه برقرار کنید و به آنها نزدیک شوید و پیرو آنها باشید ؛ زیرا ما هرچه داریم، از این بزرگواران است.
شیعه واقعی حضرت امیرالمؤمنین(ع) باشید و آن حضرت را الگوی خود قرار دهید. باشد که انشاءالله همه مورد شفاعت آنان واقع شویم... ».
جنازه مطهر یکی از این شهدا جنازه واقعی شهید ناصر موسیوند است . به همراه جنازه شهید کارت شناسایی و پلاک و لباس های واقعی شهید و سایر مشخصات ظاهری وجود دارد .
خانواده یقین پیدا می کنند که در شناسایی جنازه اولی دچار اشتباه شده است .
پس از طی شدن مراحل شرعی و قانونی خانواده تصمیم به جابجایی جنازه تشییع شده اولی و جنازه واقعی شهید می گیرد .
از نظر زمانی در بهمن ماه سال 1365 هستیم . دشمن با بمباران شهرها ، شهرمان را فلج کرده است .
شهر خالی از سکنه است ، برق شهر قطع شده و در خاموشی کامل به سر می برد هر لحظه احتمال حملة هوایی وجود دارد .
چند نفر از بچههای سپاه با همراهی پدر شهید و یک نفر روحانی تنها با یک فانوس کوچک جنازه واقعی شهید ناصر موسیوند را غریبانه و مظلومانه تشییع و به خاک می سپارند و جنازه اولی را به ستاد تخلیه شهدا انتقال می دهند .
چند سال از این موضوع می گذشت تا اینکه در یکی از شب های سالگرد شهادت شهید یکی از همرزمان شهید خاطراتی از شهید نقل کرد و گفت شهید بارها به من می گفت دوست دارم شبیه حضرت فاطمه زهرا (س) مظلومانه ، غریبانه و شبانه تشییع شوم.
حکایت جالب یک رویا
به نقل از برادر شهید
تقریباً مطمئن شده بودیم که ناصر تو عملیات کربلای 4 شهید شده ولی هیچ خبری از پیکر شهید نبود. من به همراه پسر عموم به سراغ معراج شهدای اهواز و دیگر مراکز استان خوزستان که وظیفه رسیدگی به امور شهدا رو داشتند رفتیم . هر جایی که لازم بود سر زدیم اما اثری از ناصر موسیوند نبود.
اینکه دنبال جنازه برادر کوچکترت باشی خیلی سخته. برادری مانند ناصر با ویژگی های رفتاری جذاب و دوست داشتنی . ما هر دو عضو پایگاه بسیج امام سجاد(ع) شهر بروجرد بودیم و بارها از طرف پایگاه اعزام شده بودیم به جبهه .
به کمک یکی از آشنایان بیمارستان های استان های اطراف رو جستجو می کردند . اضطراب عجیبی همه ی ما رو فرا گرفته بود . فکر ناصر حتی یک لحظه از ذهنم بیرون نمی رفت . احترام به پدر و مادر ، قرآن خواندن های صبح و شب و عشقش به اهل بیت رسول خدا(ص) و ده ها خصوصیت خوب اخلاقی دیگه که ناصر رو منحصر بفرد می کرد مثل یک کتاب قطور توی ذهنم ورق می خورد .
به فکر این بودم که به تهران مراجعه کنم، شاید یک نشانه ای از ناصر پیدا کنم اما یک تماس تلفنی همه چیز رو تغییر داد . بیمارستان اصفهان در جواب تماس پدرم وجود یک شهید با مشخصات ناصر رو تأیید کرده بود.
اولش تردید داشتیم ولی با دیدن چشم های روشن ناصر مطمئن شدیم خودشه!. اصابت ترکش به پشت سر باعث تغییر در چهره شده بود ولی اندام ، رنگ پوست و از همه مهم تر رنگ چشم شهید ، پدرم رو متقاعد کرد که پیکر رو به بروجرد منتقل کنیم.
تشییع و تدفین با شکوهی برای شهید ناصر موسیوند برگزار شد. من قبل از تدفین وصیت نامه ی ناصر رو برای مردم خواندم و پدرم با دست هایی لرزان و چشمانی اشکبار شهیدش رو گذاشت توی قبر.
دو یا سه روز بعد یک شب خواب عجیبی دیدم، اون پیکری که دفن کرده بودیم کنار من دراز کشیده بود و داشت نگاهم می کرد بعد از چند لحظه رو کرد به من و گفت من شهید شما نیستم. این رویا بدجوری افکارم رو تحت تأثیر قرار داد. از یک طرف فکر اینکه ناصر زنده باشه خوشحالم کرده بود و از طرف دیگه نمی دونستم چطور این مسئله رو با اطرافیان مطرح کنم.
هنوز از حال و هوای مراسم بیرون نیامده بودیم که هواپیماهای عراقی شهر رو بمباران کردند. شهر حالت جنگ زده به خودش گرفته بود و بیشتر مردم از شهر خارج شده بودند.
ما هم به منزل یکی از بستگان در حاشیه ی شهر پناه برده بودیم که یک خبر ، زندگی ما رو تغییر داد . بچه های تعاون به من خبر دادند که پیکر برادرت برگشته . اولش باورم نشد گفتم شاید اشتباهی رخ داده باشه اما با نشانی هایی که برادرهای تعاون دادند دیگر جای هیچ تردیدی نبود. نمی دانستم چطور این خبر رو به پدرم بدهم.
اول پدرم حاضر به قبول کردن این خبر نبود ولی بعد از شنیدن حرف های ما حقیقت را پذیرفت . اوضاع بدجوری به هم ریخته بود . همه ی ما سردرگم شده بودیم و نمی دانستیم چه کاری باید انجام بدهیم . تا اینکه به پیشنهاد یکی از دوستان قرار شد نزد امام جمعه ی شهر برویم .
امام جمعه بعد از اینکه ماجرای شهید ناصر رو شنید به ما گفت تو این شرایط که شهر در حالت بحرانی قرار داره انتشار این خبر توی روحیه ی مردم تأثیر منفی خواهد داشت لذا شما شبانه پیکر ناصر رو با شهیدی که سابق بر این دفن کردید تعویض کنید.
خیلی سخت بود . من و پدرم و چند نفر از اطرافیان شبانه رفتیم به سمت گلزار شهدا تا یکبار دیگه ناصر رو بسپاریم به خاک . کار حساس بود و باید با احتیاط کامل عمل می کردیم به همین دلیل زن ها رو با خودمون نبرده بودیم . اوج اضطراب وقتی بود که سنگ های لحد رو برداشتیم ... همه مات و مبهوت به قبر خیره شده بودیم . بعد چندین روز که از تدفین گذشته بود پیکر شهید هیچ تغییری نکرده بود . انگار تازه کفن شده بود .
شهید ناصر با غربت خاصی در دل شب به خاک سپرده شد . حتی عکس هایی هم که برادرهای بنیاد شهید گرفتند سوخت تا هیچ اثری بجا نمانده باشه . چند روز بعد همرزم های ناصر برای عرض تسلیت آمدند منزل ما . یکی از دوستان شهید ، رو کرد به من و گفت: ناصر همیشه آرزو داشت مثل حضرت زهرا(س) غریبانه و تو دل شب دفن بشه ... اونجا بود که فهمیدم راز این همه ماجرا چی بوده .
شرح روز شهادت از زبان مادر شهید در محفل گرم و صمیمانه خدمت پدر و مادر شهیدان راضیه و محمدرضا موسی پور شرف حضور یافته و سر صحبت را پیرامون فرزندان شهیدان آغاز نمودیم .
مادر این دو شهید چنین آغاز کرد معصومه جمشیدی هستم مادر راضیه و محمد که در اسفند 1366 به همراه چند تن دیگر از اعضای خانواده مان بر اثر بمباران به شهادت رسیدند .
من چون خودم در بمباران مجروح شدم (30%) نمی توانم زیاد صحبت کنم آن ها ثمره ی زندگی من بودند دست روزگار آن ها را از من جدا کرد ولی خدا را شکر می کنم اگر چه عمر انها خیلی کوتاه و کم بود ولی زندگی پر بار و خوبی داشتند و همه از آن ها به خوبی یاد می کنند.
اواخر اسفند 1366 بود که من و همسر و دو فرزندم از اصفهان به بروجرد آمدیم خانه ما آن موقع در اصفهان پایگاه هوایی بود چون همسرم کارمند نیروی هوایی بود راستش اصلا فکر نمی کردم چنین اتفاقی بیفتد ما برای سرکشی به خانواده همسرم و خودم به بروجرد آمدیم .
راضیه کلاس سوم بود تازه جشن تکلیف برایش گرفته بودیم خدا می داند یک بار نمازش قضا نشده بود بعد دوباره نماز خواند متوجه شدم که نماز امام زمان می خواند گفتم راضیه تو یه این موقع چه وقت خواندن نماز امام زمان است مگر نمی دانی همه جا را بمبارن می کنند آن شب راضیه اصلا حرفی نزد الان فکر می کنم فهمیدم که آن ها بچه هایی به آن کوچکی آسمانی و خدایی بودند روح بزرگ آن ها گنجایش زمین را نداشت .
خاطره از شهید راضیه موسی پور به نقل از پدر شهید
روز 30 اسفند سال 1366 بود که همگی در منزل پدرم جمع شده بودیم صدای آژیر بلند شد من بچه ها را جمع کردم چند بار آن ها را صدا کردم همسرم در اتاق جفتی مشغول جمع آوری وسایل بود خواهرم در پایین مشغول بستن پنجره ها و درها بود من، پدر، مادر، برادر، خواهر، خواهر زاده و دو فرزندم در طبقه ی بالا بودیم و من نمی دانم چه شد پدر؛ برادر، خواهر، خواهرزاده و دو فرزندم در بمباران به شهادت رسیدند خودم ، همسرم ، مادرم و خواهر کوچکم نیز به شدت مجروح شدیم .خوب خواست خدا این بود.
چند دقیقه قبل از بمبارن طبق سنت های گذشته بچه ها همگی دور پدر و مادر جمع شده بودند یکی یکی بچه ها آمدند راضیه، محمدرضا، خاطره و....پدر را بوسیده و از اتاق بیرون می رفتند خدا می داند با چه شوق و عشقی آن ها را می بوسید و در آغوش می گرفت و به آن ها عیدی می داد غافل از اینکه جمع صمیمی و گرم ما را از هم پریشان می کند اگر چه داغ فرزند ، پدر، برادر، خواهر و عزیزان بسیار سخت و درد ناک است ولی ما راضی به رضای خدا هستیم خصوصا در مورد بچه ها چون الان خیلی خوب فکر می کنم از روحیات و حالات آن ها می فهمم که آن ها زندگیشان متعلق به خودشان نبوده است خداوند امانتی به ما داده که خودش در روز، ساعت و لحظه ای که مقرر داشته امانتش را از ما گرفته و خدا را شکر می کنم که این امانت ها را پاک و پاکیزه نگه داشته و به او تقدیم کردیم اگر چه جنگ خانه و خانواده یمان را از هم گسیخت فرزندانمان را از ما گرفت ولی چه می توان کرد هر چه خدا که بخواهد همان می شود .
خاطرات مربوط به شهید راضیه موسی پور به نقل از مادر شهید
من خود در بمباران مجروح شدم نمی توانم زیاد صحبت کنم آن ها ثمره زندگی من بودند دست روزگار آن ها را از من جدا کرد ولی خدا را شکر می کنم اگر چه عمر آن ها خیلی کوتاه و کم بود ولی زندگی پر باری و خوبی داشته اید و همه از آن ها به خوبی یاد می کنند.اواخر اسفند 1366 بود که من و همسر و دو فرزندم از اصفهان به بروجرد آمدیم.راستش اصلاً فکر نمی کردیم چنین اتفاقی بیفتد.ما برای سرکشی به خانواده همسرم و خودم به بروجرد آمدیم راضیه کلاس سوم بود تازه جشن تکلیف برایش گرفته بودیم خدا می داند یکبار نمازش قضا نشده بود ناگهان رنگ از رخسارش پریده شد سیل اشک از چشمانش سرازیر شد گریه امانش را نمی داد و با صدایی لرزان گفت: آن شب که این حادثه پیش آمد ما خانه عمه راضیه مهمان بودیم همان شب بمباران شد و تصمیم گرفتیم که به خانه مادر بزرگ بچه ها برویم به خانه خواهر شوهرم که آمدیم چند لحظه متوجه نبود راضی شدم به دنبالش گشتم دیدم که دارد وضو می گیرد آمد و مشغول خواندن ما شد. دوباره نماز خواند و متوجه شدم که نماز امام زمان می خواند گفتم راضیه توی این موقع آخر بمباران چه وقت خواندن نماز امام زمان است. مگر نمی دانی همه جا را بمباران می کنند. آن شب راضیه اصلاً حرفی نزد.هیچ چیزی حتی کلمه ای حرف نزد. واقعیت این است که من فقط ناراحت این هستم که چرا آن شب این حرف را به راضیه زدم.الان که فکر می کنم می فهمم که آن ها بچه ها به آن ها کوچکی آسمانی و خدایی بوده اند روح بزرگ آن ها گنجایش زمین را نداشته اند خوب این قشنگ ترین خاطره ای است که از او دارم اگر چه لحظه به لحظه زندگی با آن ها خاطره است.
پدر شهید نیز آهی سرد از سینه برآورده و سعی دارد که خود را آرام نشان دهد چنین ادامه می دهد: روز 30 اسفند سال 1366 بود که همگی در منزل پدرم جمع شده بودیم . منزل ما در خیابان شریعتی کوچه دو خواهران واقع بود. صدای آژیر بلند شد من بچه ها را جمع کردم چند بار آن ها را صدا کردم همسرم در اتاق جفتی مشغول جمع آوری وسایل بود.خواهرانم در پایین مشغول بستن در و پنجره ها بود . پدر و مادر برادر و خواهر و برادرزاده در بمباران به شهادت رسیدند. همسرم و مادرم و خواهر کوچکم نیز به شدت مجروح شدیم . چند دقیقه قبل از بمباران بچه ها دور هم جمع بودند و راضیه و خاطره و ....همه بودند . تا این که آن اتفاق افتاد و همه تدارکات ما برای عید را در هم فرو برد گل و سبزه و همه وسایلی که برای نوروز خریده بودیم داغ فرزند را دیدن بسیار سخت است و ما این سختی را چشیدیم..
منبع: ـــ فرهنگ اعلام شهدا: استان لرستان، تنظیم: مرکز مطالعات و پژوهشهای بنیاد شهید و امور ایثارگران، تهران، نشر شاهد، 1392، صفحه 625.
یکم تیر 1346 ، در شهرستان بروجرد به دنیا آمد. پدرش سیدعیدی، خادم مسجد بود و مادرش سنگین طلا نام داشت.تا دوم متوسطه درس خواند.
به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت. سی ام اردیبهشت 1362 ، با سمت آرپی جی زن در تپه دوقلو توسط نیروهای عراقی بر اثر اصابت ترکش به دست و پا، شهید شد. تربت پاک او در گلزار بهشت شهدای بروجرد واقع است .
منبع: ــ فرهنگ اعلام شهدا: استان لرستان، تنظیم: مرکز مطالعات و پژوهشهای بنیاد شهید و امور ایثارگران، تهران، نشر شاهد، 1392، صفحه 616.
زندگینامه در روز بیست و پنجم تیر ماه سال 1347 ، در شهرستان بروجرد به دنیا آمد. پدرش سیدمجتبی، کارگر آتش نشانی بود و مادرش عزیزه نام داشت. تا پایان دوره راهنمایی درس خواند.
از سوی بسیج در جبهه حضور یافت. بیست و نهم مرداد ماه سال 1363 ، در زبیدات عراق بر اثر اصابت ترکش خمپاره به سینه، شهید شد. تربت پاک وی در گلزار بهشت شهدای شهرستان بروجرد واقع است.
منبع: ــــ فرهنگ اعلام شهدا: استان خوزستان، جلد دوم( ش - ی )، تنظیم: مرکز مطالعات و پژوهشهای بنیاد شهید و امور ایثارگران، تهران، نشر شاهد، 1395، صفحه 1316.
کد ایثارگری : 6535543 یکم شهریور 1355 ، در شهرستان بروجرد به دنیا آمد. پدرش محمد، کارگر بود و مادرش منیر نام داشت. دانش آموز سوم ابتدایی بود.
بیستم دی ماه سال 1365، در بمباران هوایی مدرسه فیاض بخش زادگاهش بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید. تربت پاک او در گلزار بهشت شهدای شهرستان بروجرد واقع است.
منبع: ـــ فرهنگ اعلام شهدا: استان لرستان، تنظیم: مرکز مطالعات و پژوهشهای بنیاد شهید و امور ایثارگران، تهران، نشر شاهد، 1392، صفحه 611.
بیست و ششم شهریور ماه سال 1359 ، در شهرستان بروجرد به دنیا آمد. پدرش عزیزالله، معلم بود و مادرش فرحناز نام داشت.دانش آموز اول ابتدایی بود.
بیستم دی ماه سال 1365 ، در بمباران هوایی مدرسه شهید فیاض بخش زادگاهش بر اثر ماندن زیر آوار و خفگی به شهادت رسید. تربت پاک او در گلزار بهشت شهدای بروجرد واقع است
منبع: ـــ فرهنگ اعلام شهدا: استان لرستان، تنظیم: مرکز مطالعات و پژوهشهای بنیاد شهید و امور ایثارگران، تهران، نشر شاهد، 1392، صفحه 611.