شهدای بسیجی :: شهدای بروجرد

شهدای بروجرد

بانک الفبایی شهدای بروجرد

شهدای بروجرد

بانک الفبایی شهدای بروجرد

| خانه | پایین صفحه | بلاگ بیان | چی میل | تماس با ما | گردو
شهدای شاخص بروجرد
امروز زنده نگه داشتن یاد و خاطره ی شهدا كمتر از شهادت نیست. ( امام خامنه ای)

برای مشاهده ی زندگینامه ،
لطفا بر روی عکس کلیک کنید


شهدای فرهنگی بروجرد
امروز زنده نگه داشتن یاد و خاطره ی شهدا كمتر از شهادت نیست. ( امام خامنه ای)

برای مشاهده ی زندگینامه ،
لطفا بر روی عکس کلیک کنید


آمار وبلاگ
-----------------


آخرین مطالب

پیوند ها

ابزار

جانم فدای رهبر
 جانم فدای رهبر اين هشيارى، موقع‌سنجى، لحظه را به حساب آوردن، خصوصيت برجسته و مهمى است كه بايد ملت ما در همه‌ى موارد متوجه باشند؛ آنجایى كه دشمنى و توطئه‌ى دشمن حس مي شود، به صورت لحظه‌اى بايد همه حساسيت نشان بدهند. (امام خامنه ای)

بسیجی ام ، بسیجی ام
فدایی ولایتم فدایی ولایتم

ما همان نسل جوانیم که ثابت کردیم
در ره عشق جگر دار تر از صد مَردیم
هر زمان یاد خمینی به سر افتد ما را
دور سیّد علی خامنه ای می گردیم

بسیجی ام ، بسیجی ام
فدایی ولایتم


پیام های روزانه
امروز زنده نگه داشتن یاد و خاطره ی شهدا كمتر از شهادت نیست. ( امام خامنه ای)



این معامله با خدای متعال است؛
شهید جان خودش را داده است ،
و رضای الهی را ،
که بالاترین ارزشهای عالم وجود است ؛
کسب کرده است .
در همه‌ی ادیان الهی ؛
فداکاری در راه خدا ،
جان دادن در راه خدا ،
این ارزش والا را دارد .

مقام عظمای ولایت
1402/05/22

ایران حسین علیه السلام ،
پیروز است


نیازهای روزانه

مخـاطب محـترم لطـفاً
برای ورود به هر یک از بخش های ذیل ،
بر روی تصویر مربوطه کلیک نمایید
--------------------

 ساعت ، تقویم و مناسبت های امروز
ساعت ، تقویم
و مناسبت های امروز

......................................


اخبار امروز به روایت
روزنامه های صبح و عصر

......................................


گزارش وضعیت آب و هوای بروجرد

......................................


لینک ارگان های مهم دولتی




کلمات کلیدی

پیوندهای روزانه

تبلیغات



اللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِدا ‏وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَك َطَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

فهرست شهدای والامقام شهرستان بروجرد
شهدای ثبت شده در وبلاگ ( به ترتیب حروف الفبا )
مخـاطب محـترم لطـفاً برای دسترسی به اطلاعات شهدا
بر روی هریک از حروف الفبا و یا نماد عملیات ها کلیک نمایید










۳۴۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شهدای بسیجی» ثبت شده است

يكشنبه, ۳ آذر ۱۴۰۴، ۱۱:۳۸ ق.ظ

معظمی گودرزی عباس فرزند علی

شهید عباس معظمی گودرزی

شهید عباس معظمی گودرزی

نام : عباس

نام خانوادگی : معظمی گودرزی

نام پدر : علی

نام مادر : فاطمه

تاریخ تولد : 1340/07/01

محل تولد : بروجرد

شغل : کارمند دادستانی

تاریخ شهادت : 1361/04/25

محل شهادت : کوشک ( عملیات رمضان )

تاریخ تفحص : 1397/11/04

آرامگاه : گلزار شهدای اشترینان از توابع بروجرد

کد ایثارگری : 6128568

زندگینامه

شهید عباس معظمی گودرزی، در روز اول مهر ماه سال 1340 ، در روستای گلچهران از توابع شهرستان بروجرد به دنیا آمد. پدرش شاعلی و مادرش فاطمه نام داشت. تا چهارم متوسطه درس خواند. کارمند دادستانی بود.

از سوی بسیج در جبهه حضور یافت. در روز اول مرداد ماه سال 1361 در عملیات رمضان در گردان میثم سپاه محمد رسول الله (صل الله علیه وآله و سلم ) مجروح و اسیر شد، اما در همان زمان اسارت و قبل از انتقال به کشور عراق به درجه رفیع شهادت نائل شد. پیکرش در منطقه ماند و در شمار شهدای مفقودالجسد قرار گرفت. عاقبت در روز چهارم یهمن ماه سال 1397 با تلاش گروه‌های تفحص شهدا پس از 36 سال به کشور بازگشت و از طریق کارت شناسایی هویتش مشخص شد.

 

شهیدی که پس از 36 سال به کشور بازگشت

شهید عباس معظمی گودرزی، فرزند شاه‌ولی، اول فروردین ماه سال 1340 در منطقه اشترینان شهرستان بروجرد در استان لرستان به دنیا آمد. تحصیلات خود را تا سیکل ادامه داد و بعد به مشاغلی همچون کارمند و متصدی پرداخت. هنوز ازدواج نکرده بود که از طریق لشکر 27 محّمد رسول الل ه(صل الله علبه و آله و سلم ) به جبهه اعزام شد. سرانجام در سن 21 سالگی در 25 تیرماه سال 1361 در منطقه « شلمچه » مفقودالاثر شد.

او در عملیات رمضان مجروح و اسیر شد، اما در همان زمان اسارت و قبل از انتقال به کشور عراق به درجه رفیع شهادت نائل شد. پیکرش در منطقه ماند و در شمار شهدای مفقودالجسد قرار گرفت.

با تلاش گروه‌های تفحص شهدا در بهمن ماه سال 1397 پس از گذشت 36 سال به کشور بازگشت و از طریق کارت شناسایی، هویتش مشخص شد. و پس از تشییعی با شکوه، تربت پاک او در گلزار شهدای اشترینان زیارتگاه خیل عظیم عاشقان ایثار و شهادت شد.

 

36 سال چشم انتظاری برای خانواده شهید عباس معظمی روز‌های تلخ و سختی را رقم زد. پدر تا رمق داشت منطقه به منطقه در پی گمشده‌اش بود و مادر دست بر دعا که خبری از فرزندش بشنود. برادر شهید می‌گوید تنها چند روز قبل از شناسایی پیکر برادر شهیدم، مادر بر سجاده نماز از خدا عاجزانه خواست تا زنده‌ام روی فرزندم را ببینم. چند روز بعد از سپاه تماس گرفتند و خبر دادند که شهیدتان شناسایی شده است و این بار سجده‌های شکر مادرانه بود که دلمان را از شادی و شور و حالش به وجد آورد.

سیره شهید

برای آشنایی با زندگی و سیره شهید با محمد معظمی گودرزی برادر شهید همکلام شدیم.
پیکر مطهر برادر شما بعد از 36 سال شناسایی شد. در این مدت پدر شهید هم به رحمت خدا رفت. ابتدا می‌خواهم از حال و هوای خانواده به ویژه پدر و مادرتان در طول این سال‌های طولانی بگویید.
دراین سال‌ها خانواده روز‌های سختی را سپری کرد. پدرم چشم انتظار از دنیا رفت. اگر از همان ابتدا می‌دانستیم که عباس شهید شده است کمی اوضاع خانواده در فراق برادرم بهتر بود. چشم انتظاری پدر و مادرم گاه با شنیدن شایعاتی همراه می‌شد که آن‌ها را بیشتر دچار استرس و نگرانی می‌کرد. مثلاً کسی می‌آمد و می‌گفت: عباس را در میان اسرای فلان اردوگاه عراق یا در فلان منطقه جنگی دیده است. همین خبر موجب می‌شد تا پدرم راهی آن منطقه شود و بعد از کلی تحقیق و جست‌وجو متوجه می‌شد که این خبر همچون دیگر خبر‌ها کذب و شایعه بوده است. هر کسی نشانی به خانواده می‌داد پیگیر می‌شدیم تا شاید بتوانیم برادرم را پیدا کنیم. امید زیادی داشتیم که عباس در میان اسرا باشد. برای همین پدرم یک رادیو داشت که از خودش جدا نمی‌کرد. برنامه‌های رادیو را گوش می‌کرد تا شاید نام عباس را درمیان آزاده‌ها بشنود، یا عباس هم مانند دیگر اسرا خودش را از رادیو معرفی کند. آن زمان یک برنامه رادیویی بود که اسرا خودشان را در آن برنامه معرفی می‌کردند و خانواده‌ها متوجه اسارت فرزندانشان می‌شدند. پدرم مدت‌ها منتظر بود تا عباس خودش را از طریق رادیو معرفی کند. تمام عمرش را در جست‌وجو بود که نشانی از برادرم بگیرد. تا اینکه چشم انتظار از دنیا رفت.

مادرم همیشه می‌گفت: من عباس را در راه امام حسین (علیه السلام ) داده‌ام. من او در راه خدا داده‌ام. من که تنها مادر شهید نیستم هر کس سهمی در این جنگ داشت و سهم من هم شهادت عباسم بود. مادرم لیاقت مادر شهید بودن را داشت. به رغم همه دلتنگی‌ها و دوری از فرزند، صبوری می‌کرد. در همه این سال‌ها خواب و خوراک نداشت. تا اینکه چندی پیش خبر شناسایی پیکرش را به ما دادند. بعد از برگزاری مراسم تشییع، پیکر شهید را در بهشت شهدای شهرستان بروجرد به خاک سپردیم.


چطور از شناسایی پیکرشان مطلع شدید؟
چند روز قبل از شناسایی برادرم به خانه مادرم رفتم. در حال اقامه نماز بود. بعد از اتمام نماز متوجه حال و احوالش شدم. گفتم مادر چه شده است؟ گفت: می‌شود تا من هم نمرده‌ام یک بار دیگر عباس را ببینم؟ گفتم مادرجان! عباس شهید شده است. 36 سال گذشته است. گفت: تو مرا ناامید می‌کنی؟ گفتم نه ناامیدت نمی‌کنم، اما عباس نیست ما همه جا را گشتیم. عباس جاویدالاثر است. خدا شاهد است تنها به فاصله چند روز بعد از سپاه با من تماس گرفتند و گفتند که پیکر برادرتان شناسایی شده است. من خودم به مادر گفتم نمی‌شود، اما عباس بعد از 37 سال آمد. مادرم بسیار زن ساده و صادقی است. 80 سال دارد و همیشه همه چیز را در راه رضای خدا می‌خواهد. در مورد برادرم عباس هم همینطور برخورد و او را برای رضای خدا هدیه کرد.


شناسایی از طریق آزمایش دی‌ان‌ای بود؟
شناسایی پیکر برادرم از طریق کارت شناسایی پرس شده‌ای بود که تا حدودی سالم مانده بود. البته مادرم آزمایش دی‌ان‌ای هم داده بود.


پدر شما در زمان رژیم سابق یک فرد نظامی بود. چطور با اعزام فرزندانش به جبهه موافقت کرد؟
درست است که پدرمان دوران شاه نظامی بود، اما فردی مقید و مذهبی بود. بعد از انقلاب هم تا سال 1361 در ارتش حضور داشت که دیگر بازنشسته شد. عباس جوان فعال و انقلابی بود. با تشکیل بسیج بلافاصله بسیجی شد و در پایگاه امام سجاد (علیه السلام ) محله‌مان فعالیت‌کرد. دو سال بعد مرا که سه سال از او کوچک‌تر بودم با خودش به بسیج برد. عباس شبانه‌روز در بسیج فعالیت می‌کرد.

وقتی خواست به جبهه برود ابتدا پدرم مخالفت کرد، اما ما می‌گفتیم مگر می‌شود همه ما در خانه بنشینیم و دست روی دست بگذاریم و فقط نظاره‌گر تجاوز دشمن باشیم. پدر می‌گفت: من خیلی برای شما زحمت کشیده‌ام نمی‌خواهم اتفاقی برایتان بیفتد. برادرم هم می‌گفت: مگر می‌خواهیم چه کار کنیم؟ باید برویم و از دین و کشورمان دفاع کنیم. پدرمان مخالف فعالیت‌های بسیجی و جهادی ما نبود، اما نگران از دست دادن ما بود که طبیعی هم بود.

شرایط اوایل انقلاب شرایط خاصی بود و ما که در بسیج بودیم مثل کسانی که در جبهه بودند در معرض شهادت قرار داشتیم. من آن زمان 16 سال داشتم که همراه دوستانم در محله گشت می‌زدیم. آن روز‌ها برقراری امنیت در شهر‌ها به دست بسیج و سپاه بود. من خودم مسلح بودم. اسلحه را که اندازه قدم بود، روی دوشم می‌انداختم و با دیگر بسیجی‌ها گشت می‌زدیم. بعد هم که راهی جبهه شدیم.


چند نفر از اعضای خانواده‌تان در جبهه بودند؟
برادرم متولد سال 1340 بود. من سه سال از عباس کوچک‌تر بودم. سه نفر از برادر‌ها با هم در جبهه بودیم. من شش ماه، برادر دیگرم سه سال و عباس هم که تنها هشت روز بعد از حضور در جبهه به شهادت رسید. واقعاً نمی‌دانیم چه چیزی در وجود ایشان بود که خیلی زود به این مقام دست یافت.

سال 1359 یا 1360 بود که عباس برای کار به تهران آمد. ابتدا به ما گفت که استخدام نیروی هوایی شده است. ما هم فکر می‌کردیم که در تهران است. مرداد ماه سال 1361 بود که یکی از بچه‌های سپاه من را سوار موتور کرد و در مسیر از من پرسید می‌دانی عباس در جبهه حضور دارد؟ گفتم عباس تهران است به جبهه نرفته است. گفت: عباس در جبهه بوده و مجروح هم شده است. با شنیدن این خبر همراه یکی از بچه‌های بسیج به اهواز رفتیم تا خبری از عباس بگیریم. وقتی به منطقه رفتیم متوجه شدم که عباس در عملیات رمضان مفقودالاثر شده است. بعد از برگشتن همراه پدرم به دادستانی رفتیم و از دادستانی نامه گرفتیم که بتوانیم به مناطق جنگی برویم و از عباس خبر بگیریم.


عباس در دادستانی مشغول کار بود؟
ما تا قبل از شهادتش نمی‌دانستیم که در دادستانی کار می‌کند. اول فکر می‌کردیم در نیروی هوایی است، اما ایشان در دادستانی مشغول خدمت بود که می‌فهمد قرار است نیرو به جبهه اعزام کنند. کارش را رها می‌کند و مرداد سال به جبهه می‌رود. همه این موارد را هم با مطالعه وصیت نامه‌ای که قبل از اعزامش نوشته بود متوجه شدیم. عباس رفت و بعد از هشت روز حضور در جبهه شهید شد.


از نحوه شهادتش اطلاع دارید؟
بله، بعد از عملیات بیت‌المقدس و آزاد‌سازی خرمشهر عملیات رمضان انجام شد. رزمنده‌ها در این عملیات نتوانستند به اهداف از پیش تعیین شده دست پیدا کنند. در خلال عملیات فرمانده از 170 نفر از نیرو‌های داوطلب می‌خواهد وارد خط دشمن شوند و تانک‌های عراقی را شکار کنند تا امکان پیشروی را از نیرو‌های بعثی بگیرند. فرمانده به همه بچه‌ها می‌گوید این مأموریتی که شما می‌روید شاید راه بازگشت نداشته باشد. چون شما باید 20 کیلومتر وارد خاک عراق شوید. به رغم این خطرات، هیچ کدام از رزمنده‌ها پا پس نکشیدند و عقب‌نشینی نکردند و وارد خاک عراق شدند. عباس هم در این گروه بود و بعد از انجام مأموریت مفقود شد.


همه ۱۷۰ نفر به شهادت رسیدند؟
من و پدرم همه جا را گشتیم. تنها یک نفر از آن 170 نفر توانسته بود جان سالم به در برد و بازگردد. ما آن رزمنده را در سومار ملاقات و از وضعیت عباس سؤال کردیم. او گفت: همه بچه‌ها یا شهید یا مجروح شدند و نتوانستند خودشان را به عقب برسانند. عباس هم در میان مجروحان بوده است. تنها کسی که توانست به عقب برگردد من بودم. همین صحبت‌ها بهانه‌ای شد تا پدر و مادر سال‌ها چشم انتظار بازگشت عباس در میان آزاده‌ها باشند، اما عباس شهید شده بود.


عباس چگونه برادری برای شما و چگونه فرزندی برای پدر و مادرش بود؟
ما پنج برادر و چهارخواهر بودیم. عباس فرزند اول خانواده بود. اگر بگویم اخلاق و رفتارش با همه خواهر‌ها و برادر‌ها فرق داشت شاید باورتان نشود و بگویید حالا که شهید شده است از او تعریف و تمجید می‌کنید، اما باید بگویم عباس به هدفی که داشت، رسید.

من در دوران کودکی و نوجوانی خیلی بازیگوش بودم، من را نصیحت می‌کرد. برای من مانند پدر بود. همیشه می‌گفت: باید با اخلاق باشی. امروز که صحبت‌ها و نصایح او را مرور می‌کنم با خود می‌گویم چطور می‌شود جوانی به سن و سال او به این فضایل اخلاقی دست پیدا کرده باشد. اصلاً با بقیه ما قابل مقایسه نیست. لیاقت اینکه بگویم برادرش هستم را ندارم، اما خدا او را عاقبت بخیر کرد.


شهید عباس معظمی در وصیتنامه‌اش به چه نکاتی تأکیدکرده بود؟
عباس در وصیت نامه‌اش به پیروی از ولایت فقیه تأکید بسیار داشت. پیش از آن هم همواره به ما سفارش می‌کرد امام را تنها نگذارید. این را در عمل هم ثابت کرد. من یک بار بیشتر نتوانستم وصیت نامه‌اش را بخوانم. برایم سخت بود. برادرم در بخشی از وصیت نامه‌اش نوشته است: « از پدر و مادرم می‌خواهم که من را حلال کنند. از شما می‌خواهم در شهادت من گریه و زاری نکنید. چه بهتر است که آدم در راه خدا کشته شود تا اینکه در رختخواب بمیرد. پس گریه نکنید بهتر آن است که آدم در راه دفاع از دینش بمیرد. »


چه خاطره‌ای از برادر شهیدتان در ذهنتان ماندگار شده است؟
این خاطره را هیچ‌گاه از یاد نمی‌برم. به ویژه در ایام بهمن ماه و سالگرد پیروزی انقلاب با خود مرور می‌کنم و به داشتن برادری، چون او می‌بالم. پدرم از نظامیان دوران شاه بود. نام کوچک ایشان «شا علی» بود. با توجه به مخالفت پدر و خانواده در سال 1358 مبادرت به حذف کلمه شا از نام پدر کرد. عباس تمام تلاش خود را کرد تا کلمه شا را از شناسنامه خودش بردارد. آنقدر به ثبت احوال رفت و آمد تا موفق شد. می‌گفت: نمی‌خواهم کلمه شاه در شناسنامه من باشد. در حال حاضر نام پدر در شناسنامه ما «شا‌علی» است و در شناسنامه عباس «علی».

منابع:
ـــ فرهنگ اعلام شهدا: استان لرستان، تنظیم: مرکز مطالعات و پژوهش‌های بنیاد شهید و امور ایثارگران، تهران، نشر شاهد، 1392، صفحه 600.

ـــ روزنامه جوان

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ آذر ۰۴ ، ۱۱:۳۸
نویسنده : خادم الشهدا
برای خدا کار کنید تا نتیجه ی کارتان تا ابد باقی بماند (حضرت امام خمینی ره )
يكشنبه, ۳ آذر ۱۴۰۴، ۱۱:۲۸ ق.ظ

معظمی گودرزی شاه علی فرزند سردار

شهید شاه علی معظمی گودرزی

شهید شاه علی معظمی گودرزی

نام : شاه علی

نام خانوادگی : معظمی گودرزی

نام پدر : سردار

نام مادر : ملیحه

تاریخ تولد : 1342/11/17

محل تولد : بروجرد

شغل : کارگر

تاریخ شهادت : 1363/10/19

محل شهادت : زبیدات عراق

آرامگاه : گلزار شهدای بروجرد

کد ایثارگری : 6313053

زندگینامه

در روز هجدهم اسفند ماه سال 1342 ، در روستای قائدطاهر تابعه شهرستان بروجرد به دنیا آمد. پدرش سردار، کارگر بود و مادرش ملیحه نام داشت. تا چهارم ابتدایی درس خواند. کارگر مرغداری بود.

به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت. در روز نوزدهم دی ماه سال 1363 ، در زبیدات عراق بر اثر اصابت ترکش به دست و پا، شهید شد. تربت پاک او در گلزار شهدای زادگاهش بروجرد واقع است.

منبع:
ـــ  فرهنگ اعلام شهدا: استان لرستان، تنظیم: مرکز مطالعات و پژوهش‌های بنیاد شهید و امور ایثارگران، تهران، نشر شاهد، 1392، صفحه 599.
       

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ آذر ۰۴ ، ۱۱:۲۸
نویسنده : خادم الشهدا
برای خدا کار کنید تا نتیجه ی کارتان تا ابد باقی بماند (حضرت امام خمینی ره )
شنبه, ۲ آذر ۱۴۰۴، ۰۹:۵۹ ب.ظ

معظمی گودرزی رحم خدا فرزند جهانگیر

رحم خدا معظمی گودرزی

رحم خدا معظمی گودرزی

نام : رحم خدا

نام خانوادگی : معظمی گودرزی

نام پدر : جهانگیر

نام مادر : فرهنگ

تاریخ تولد : 1300/01/07

محل تولد : بروجرد

تاریخ اسارت : 1361/11/18

محل اسارت : فکه

تاریخ شهادت : 1366/05/11

محل شهادت : زندان های الانبار عراق

آرامگاه : گلزار بهشت شهدای بروجرد

کد ایثارگری : 0000000

زندگینامه

در روز هفتم فروردین ماه سال 1300 ، در شهرستان بروجرد به دنیا آمد. پدرش جهانگیر و مادرش فرهنگ نام داشت. در حد خواندن و نوشتن سواد آموخت. کشاورزی می کرد. در سال 1330 ازدواج کرد و صاحب سه پسر و یک دختر شد.

به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت. در روز هجدهم مرداد ماه سال 1361 ، در عملیات والفجر مقدماتی در منطفه ی فکه به اسارت نیروهای عراقی درآمد و در روز یازدهم مرداد ماه سال 1366 ، در زندان های الانبار عراق بر اثر شکنجه به شهادت رسید. تربت پاک او در گلزار بهشت شهدای شهرستان بروجرد واقع است.

 

منبع:
فرهنگ اعلام شهدا: استان لرستان، تنظیم: مرکز مطالعات و پژوهش‌های بنیاد شهید و امور ایثارگران، تهران، نشر شاهد، 1392، صفحه 599.

 

 

 

 


             

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ آذر ۰۴ ، ۲۱:۵۹
نویسنده : خادم الشهدا
برای خدا کار کنید تا نتیجه ی کارتان تا ابد باقی بماند (حضرت امام خمینی ره )
شنبه, ۲ آذر ۱۴۰۴، ۰۹:۴۶ ب.ظ

معظمی گودرزی ذوالفقار فرزند نامدار

شهید ذوالفقار معظمی گودرزی

شهید ذوالفقار معظمی گودرزی

نام : ذوالفقار

نام خانوادگی : معظمی گودرزی

نام پدر : نامدار

نام مادر : قمر

تاریخ تولد : 1311/04/07

محل تولد : بروجرد
شن هنگام شهادت : 54 سال

شغل : خواربارفروش

تاریخ شهادت : 1365/02/30

محل شهادت :‌ حاج عمران

آرامگاه  : گلزار بهشت شهدای بروجرد

کد ایثارگری : 6535004

زندگینامه
هفتم تیر 1311 ، در شهرستان بروجرد به دنیا آمد. پدرش نامدار، کارگر بود و مادرش قمر نام داشت. در حد خواندن و نوشتن سواد آموخت. خواربارفروش بود. سال 1346 ازدواج کرد و صاحب یک دختر شد.

از سوی بسیج در جبهه حضور یافت. سی ام اردیبهشت 1365 ، در حاج عمران عراق بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید. تربت پاک وی در گلزار شهدای زادگاهش بروجرد واقع است.

منبع:
ـــ  فرهنگ اعلام شهدا، استان البرز، تنظیم مرکز مطالعات و پژوهش‌های بنیاد شهید و امور ایثارگران، تهران، نشر شاهد، 1395، صفحه 597.

                                

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ آذر ۰۴ ، ۲۱:۴۶
نویسنده : خادم الشهدا
برای خدا کار کنید تا نتیجه ی کارتان تا ابد باقی بماند (حضرت امام خمینی ره )
شنبه, ۲ آذر ۱۴۰۴، ۰۹:۴۱ ب.ظ

معظمی گودرزی‌ خسرو فرزند علی حسین

شهید خسرو معظمی گودرزی‌

وصیت نامه شهید

شهید خسرو معظمی گودرزی
نام : خسرو

نامخانوادگی: معظمی گودرزی

نام پدر : علی حسین

نام مادر : محترم

تاریخ تولد : 1345/12/15

محل تولد : آبادان

شغل : دانش آموز

تاریخ شهادت : 1362/05/13

محل شهادت : حاج عمران

نام عملیات : عملیات والفجر 3

آرامگاه : گلزار شهدای امام زاده محمد شهرستان کرج

کد ایثارگری : 6223657

زندگینامه

شهید « خسرو معظمی گودرزی » در روز پانزدهم اسفند ماه سال 1345 ، در شهرستان آبادان به دنیا آمد. پدرش علی حسین و مادرش محترم نام داشت. دانش آموز اول متوسطه بود.

به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت. در روز سیزدهم مرداد ماه سال 1362 ، در پیرانشهر توسط نیروهای عراقی بر اثر اصابت ترکش به پا، شهید شد. تربت پاکش در گلزار شهدای امامزاده محمد شهرستان کرج واقع است

در خانواده‌ای کارگری با اعتقادات قوی مذهبی به‌ دنیا آمد و پدرش علی حسین راننده شرکت نفت و اهل روستای قائد طاهر بروجرد بود. دوران کودکی را تا سن یک سالگی در آبادان بود. در سال 1346 پس از اخراج پدرش از شرکت نفت، همراه با خانواده ، به‌ تهران و بعد از آن به‌ کرج نقل مکان کردند. این شهید دوران تحصیلش را در کرج گذراند.

او در دوران انقلاب، همراه با خانواده ، در تظاهرات شرکت می‌کرد. دوران زندگی او تا نوجوانی اش ، با سختی بسیار گذشت . به همین دلیل او در دوران نوجوانی، برای کمک به خانواده و همچنین برای تامین مخارج تحصیل خود کار می‌کرد.

دانش‌آموز اول متوسطه بود که به‎ عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت. در روز سیزدهم مرداد 1362، در حاج عمران عراق با اصابت ترکش به پا شهید شد. تربت پاکش در گلزار شهدای امامزاده محمد شهرستان کرج واقع است.

خانواده شهید می‌گویند: او فردی بسیار مهربان و مودب بود و دوست داشتنی‌ترین بچه خانواده بود، بسیار مهربان و فرمانبردار بود و نسبت به والدین خود احترام بسیار می‌کرد و هیچ‌گاه کسی را از خود آزرده‌خاطر نمی‌کرد و همه اهل فامیل وی را دوست داشتند.

برادر وی شهید حیدر معظمی گودرزی نیز در روز هفتم اسفند ماه سال 1361 در منطقه ی زبیدات عراق به شهادت رسیده است

منبع:
ـــ  فرهنگ اعلام شهدا، استان البرز، تنظیم مرکز مطالعات و پژوهش‌های بنیاد شهید و امور ایثارگران، تهران، نشر شاهد، 1395، صفحه 443.

وصیت‌نامه ی شهید

به نام الله پاسدار حرمت خون تک تک شهیدان

و به امید اینکه خداوند مرا تا آخرین لحظه عمرم بر عقیده‌ام استوار بدارد

و با سلام به پیشگاه حضرت مهدی صاحب‌الزمان و منجی عالم بشریت

و با درود بر رزمندگان اسلام که با خون پاک و عزم راسخشان برای براندازی تمامی ظلم‌ها و کاخ‌های استکباری در راه خدایشان قیام کرده‌اند

و با سلام و درود بیکران بر این مردِ حق، پیر جماران، حضرت نائب الامام خمینی که طاغوت با اسم مبارک او به لرزه درمی‌آید؛ وصایا و سفارشات خود را آغاز می‎کنم.

برادران و خواهران !
می‌خواهم انگیزه‌ام را در مورد به‌ جبهه رفتنم بنویسم. انگیزه من شاید (همان باشد) تمامی این جان برکفان در جبهه به خاطر آن جهاد کرده‌اند و تا آخرین لحظه از عمر پاکشان هم بر آن پایدار و مصمم بمانند، ولی چیزی که باعث رفتن من به جبهه بود؛ ظلم و زوری بود که در کشورهای زیر سلطه از آن آفریقایی گرفته تا فلسطینی و آن فلسطینی گرفته تا عراقی در بند، روا می‌شود.

به نظر شما، چه کسی باید آنها را نجات دهد و آیا ملتی جز ملت ایران، در این جهان تاریک در نظر دارید، شما کدامین ملت را دیده‌اید؛ به خاطر ظلمی که به مردم دیگر نقاط جهان چه مسلمان و چه غیرمسلمان می‌شود، تظاهرات کنند و یکپارچه پشتیبانی خود را از آنان اعلام کند.

آری، همین بود که من فکر کردم که تنها راهی را که می‌توانم دِین خود را به خدا و خلق خدا ادا کنم؛ رفتن به جبهه است و فعلاً تنها راه نجات مردمِ دربند جهان، حضور همین جبهه‌های نور علیه ظلمت است.

پدر و مادر عزیزم،

از اینکه مرا تا به این سن و سال پرورش داده‌اید تا سرانجام فرزندتان را برای اسلام هدیه کنید، نمی‌دانم که چگونه تشکرکنم تا رضایتتان را جلب کنم.

سخنی با پدر؛

پدر جان، زحمات بیکرانی که برای پرورش و پیشبرد نیکی فرزندانت کشیدی ، همیشه در ذهنم بود و حتی یک لحظه از یادم نمی‌رفت و آن همه زجرهایی که در سرما و گرما، برای فرزندانت تحمل نمودی تا اینکه سرانجام ابراهیم‌گونه اسماعیل ات را به‌خداوند اهدا نمودی. ان شاءالله که خداوند از شما قبول کند.

سخنی با برادر؛

برادرم حمزه، شما را هم فراموش نکردم و خیلی‌خیلی تشکر می‌کنم، تشکر به‌خاطر اینکه در همان مدتی که در کنارتان زندگی می‌کردم، بسیاری چیزها را از شما یاد گرفتم که شاید اگر جایی دیگر بودم هیچ‌وقت بعضی از مسائل برایم روشن نمی‌شد. برادرم سفارشی که به شما دارم؛ این است که تا آنجا که می‌توانید به جلسات قرآن که هر هفته برگزار می‌شود، ادامه دهید و مردم را هم به این امرِخیر تشویق نمایید.

چند وصیتی را هم در مورد خودم دارم که ان شاءالله عمل خواهید کرد:

اول اینکه نمازها و روزه های قضایم را به‌جا آورید و اگر شد حتما مرا پهلوی برادر شهیدم حیدر دفن کنید. برای مراسم من زیاد خرج نکنید و حداکثر صرفه‌جویی را به‌عمل بیاورید. مقداری هم پول دارم که آن هم اختیارش با مادرم است و روی سنگ قبرم این جمله از امام حسین را بنویسید. « ان الحیاة عقیدة و جهاد»

 

آخرین وصیتم به دوستان و آشنایان این است که:

بردار از جا، سلاح من را * آتش‌زن کاخ ظالمان را.

خدایا، خدایا، تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار.

والسلام

 

 

سنگ مزار شهید خسرو معظمی گودرزی

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ آذر ۰۴ ، ۲۱:۴۱
نویسنده : خادم الشهدا
برای خدا کار کنید تا نتیجه ی کارتان تا ابد باقی بماند (حضرت امام خمینی ره )
شنبه, ۲ آذر ۱۴۰۴، ۰۸:۵۹ ب.ظ

معظمی گودرزی حیدر فرزند علی حسین

شهید حیدر معظمی گودرزی

 

شهید حیدر معظمی گودرزی

نام : حیدر

نام خانوادگی : معظمی گودرزی

نام پدر : علی حسین

نام مادر : اعظم

تاریخ تولد : 1335/05/29

محل تولد : بروجرد روستای قائد طاهر

دانشگاه : تربیت معلم تهران

مقطع تحصیلی : کاردانی

رشته تحصیلی : تربیت معلم

سن هنگام شهادت : 26 سال

تاریخ شهادت : 1361/05/07

مکان شهادت : پاسگاه زید

آرامگاه : گلزار شهدای امامزاده محمد شهرستان کرج

کد ایثارگری : 6128566

زندگینامه

شهید حیدر معظمی گودرزی در سال 1335 در روستای قائد طاهر دیده به جهان گشود پدرش علی حسین، کارمند شرکت نفت بود و مادرش اعظم نام داشت. در ایام تابستان هر سال، به علت گرما و نبود امکانات مناسب در آبادان ، خانواده مجبور بود تا ایام تابستان را در مناطق خنک تر ، سپری کند. تولد حیدر نیز مصادف با چنین ایامی بود. او کودکی خوش سیما و بسیار مهربان بود. دوران ابتدایی مدت 2 سال در آبادان گذراند و در سال 1346 پس از اخراج پدرش از شرکت نفت، همراه با خانواده ، به‌ تهران و بعد از آن به‌ کرج نقل مکان کردند. و ادامه ی تحصیل ابتدایی را در مدرسه ذوب آهن و دوره ی متوسطه را در دبیرستان دهخدا گذرانید.

دوران مبارزاتی او، از سال 1346 شروع شد و با قم برای راهنمایی و اخذ کتب اسلامی مکاتبه می کرد. او علاقه زیادی به اسلام و قرآن داشت
پدرش می گوید : در دوران کودکی حیدر، که یک روز که من می خواستم به مسجد بروم او هم دنبال من آمد. من از درب مسجد داخل شدم و پشت سرم درگاهی مسجد خراب شد و من یک لحظه حیدر را ندیدم فکر می کردم که زیر آوار مانده است در سر خود می زدم و به دیگران التماس می کردم که صدایی مرا به خود آورد که حیدر زنده است و کمی آسیب دیده او را به بیمارستان بردم و مدتی بعد بهبود یافت. این اتفاق علاقه او را به اسلام و مسجد بیشتر کرد. پس از اخذ دیپلم، به سربازی رفت و مدتی هم نیز در نیروی هوایی خدمت کرد. اما بعد از خدمت تصمیم گرفت که به شغل معلمی بپردازد.

در دانشسرای تربیت معلم تهران قبول شد و مدتی نیز در آن جا درس خواند او همیشه سعی می کرد به دیگران آموزش دهد و حتی کتابخانه مسجد را اداره می کرد. که بعد از شهادتش کتابخانه را به نام این شهید نام گذاری کرده اند. او فردی با تقوا، پرهیزگار و بسیار خستگی ناپذیر و اهل مسجد و قرآن و همیشه سعی می کرد که دیگران را به امر معروف نماید.

به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت. در روز هفتم مرداد ماه سال 1361 ، در بمباران هوایی پاسگاه زید عراق بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید. تربت پاک وی در گلزار شهدای امامزاده محمد شهرستان کرج واقع است.

برادرش ( شهید خسرو معظمی گودرزی‌ ) نیز در عملیات والفجر 3 در منطقه ی عملیاتی مهران در روز سیزدهم اردیبهشت ماه سال 1362 به شهادت رسیده است

 

منبع:
ـــ فرهنگ اعلام شهدا: استان لرستان، تنظیم: مرکز مطالعات و پژوهش‌های بنیاد شهید و امور ایثارگران، تهران، نشر شاهد، 1392، صفحه 599.

 

شهید معظمی گودرزی-حیدر

 

شهید حیدر معظمی گودرزی

 

 

                

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ آذر ۰۴ ، ۲۰:۵۹
نویسنده : خادم الشهدا
برای خدا کار کنید تا نتیجه ی کارتان تا ابد باقی بماند (حضرت امام خمینی ره )
شنبه, ۲ آذر ۱۴۰۴، ۰۸:۵۲ ب.ظ

معظمی گودرزی حمید فرزند محمدجواد

شهید حمید معظمی گودرزی

شهید حمید معظمی گودرزی

نام : حمید

نام خانوادگی : معظمی گودرزی

نام پدر : محمدجواد

محل تولد: بروجرد روستای توده زن

تاریخ تولد: 1342/06/27

شغل: جهادگر

تاریخ شهادت : 1366/10/29

محل هادت : ماووت

آرامگاه : گلزار شهدای بروجرد

کد ایثارگری :6618411   

زندگینامه

بیست و هفتم شهریور 1342 در روستای شیخ میری از توابع شهرستان بروجرد به دنیا آمد. پدرش محمدجواد (فوت 1353 ) و مادرش ماه سلطان نام داشت. تعمیرکار خودرو و لودر بود. سال 1366 ازدواج کرد.
از سوی جهادسازندگی در جبهه حضور یافت. بیست و نهم دی 1366 ، با سمت جهادگر در ماووت عراق بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید. تربت پاک وی در گلزار شهدای شهرستان زادگاهش بروجرد واقع است.

منبع:
ـــ فرهنگ اعلام شهدا: استان لرستان، تنظیم: مرکز مطالعات و پژوهش‌های بنیاد شهید و امور ایثارگران، تهران، نشر شاهد، 1392، صفحه 598.

 

شهید حمید معظمی گودرزی در سال 1342 در یکی از روستاهای بروجرد بنام شیخ میری کلهر در خانواده ای مذهبی و مستضعف دیده به جهان گشود.

حدود هشت سالگی حمید بخاطر عدم امکانات اموزشی در آن روستا خانواده حمید به روستای دیگری بنام توده زن کوچ کردند.

در سال دوم ابتدایی پدر خویش را از دست داد و از ده سالگی سرپرستی خانواده های 6 الی7 نفره را عهده دار شد.به همین علت با کمی سن که داشت تابستان ها کار می کرد و با وجودی که هر ساله شاگرد اول می شد بعد از پنجم ابتدایی نتوانست به تحصیل ادامه دهد و در شهرهای دور مانند سبزوار،تهران و قزوین به کارگری و کارهای متفرقه پرداخت.
از سال های 1358 در یک شرکت ساختمانی کمک مکانیک بود تا مکانیک ماهری گردید.

از سال 1362 به عنوان مکانیک ماشین آلات سنگین در سازمان توسعه راه های ایران مشغول بکار شد و از این زمان بود که به جبهه اعزام و در پشتیبانی جنگ جهاد خوزستان مشغول بکار شد.در این فرصت پشتیبانی جنگ جهاد از وی تقاضای ادامه همکاری کردند منتهی بعلت عدم توافق سازمان راه در حالیکه پیشنها اضافه حقوق به وی کردند جبهه را با حقوق کمتر از نصف آنچه که از سازمان می گرفت ترجیح داد و این در حالی بود که خانواده ای فقیر داشت و حتی از داشتن خانه مسکونی درستی محروم بود.
در تابستان 1364 به خاطر بعضی گرفتاری های خانوادگی از روستا به شهر مهاجرت، در منطقه ای فقیرنشین در حاشیه بروجرد بنام ابراهیم آباد ساکن شدند.
حمید در سمت سرپرستی تعمیرگاه های جنگ جهاد فردی کوشا و جدی بود.

وی از طریق جهاد به عنوان مکانیک ماشین های سنگین راه سازی به جبهه اعزام می شد.


شهید یک بار در عملیات بدر (در جزیره مجنون) مجروح شیمیایی شد و مدتی تحت درمان قرار گرفت و پس از بهبودی نسبی به خانه مراجعه کرد.

در حالیکه در امور فنی متخصص بود مومن بود و چنانکه دوستانش می گفتند شبی نبود که نماز شبش قضا شود اینکه عنوان سرپرستی داشت بیشتر از بقیه کار می کرد و سعی داشت سخت ترین ماموریت ها را شخصاً انجام دهد.در عملیات های مختلف شرکت می کرد و با رشادت انجام وظیفه می کرد.

حمید با اینکه کم سن بود در برخورد با مشکلات خانوادگی بزرگواری شخص با تجربه و مسنی را از خود نشان می داد. هیچ کس از حمید نشنید که جبهه است و به چه کاری اشتغال دارد.

تنها بین فامیل شایع بود که حمید در اهواز است.
حمید کم حرف،خوشرو،بی ریا و جدی بود.با اینکه پنج سال بیشتر مدرسه نرفته بود نسبت به مسائل روز از آگاهی بسیار بالایی برخوردار بود.بی آنکه نشان دهد ادب دوست و با آثار عرفانی شاعرانی بزرگ سر و کار داشت.با اینکه زندگی او همه اش نمود اصل تولی بود عمل به تبری را نیز تکلیف خود می دانست و از زمانی که انقلاب شروع شده بود با اینکه سن کمی داشت در اکثر تظاهرات شرکت می کرد و حتی زمانی که هنوز شاه نرفته بود یکبار با کندن و پاره کردن عکس های شاه در مدرسه روستا دست زده بود و این روند تا شهادت او ادامه داشت.

شهید حمید معظمی گودرزی در عملیات بیت المقدس (2) در 1366/10/29 زمانی که بیش از شش ماه از ازدواجش نمی گذشت ، در حین انجام ماموریت در منطقه عملیاتی ماووت عراق بر اثر اصابت ترکش خمپاره دشمن به درجه رفیع شهادت نائل آمد.

جنازه مطهر شهید در شهرستان بروجرد، با حضور گسترده دوستان و آشنایان با شکوهی خاص تشییع گردید و در بهشت شهدای آن شهر به خاک سپرده شد.


روحش شاد و راهش پررهرو باد

 

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ آذر ۰۴ ، ۲۰:۵۲
نویسنده : خادم الشهدا
برای خدا کار کنید تا نتیجه ی کارتان تا ابد باقی بماند (حضرت امام خمینی ره )
شنبه, ۲ آذر ۱۴۰۴، ۰۳:۰۹ ب.ظ

معظمی گودرزی جواد فرزند پنجشنبه

شهید جواد گودرزی معظمی

 

 

شهید جواد گودرزی معظمی

نام : جواد

نام خانوادگی : گودرزی معظمی

نام پدر : پنجشنبه

تاریخ تولد : 1344/06/15

محل تولد: بروجرد

شغل: ارتشی

تاریخ شهادت : 1391/08/06

محل شهادت : فکه

علت شهادت : انفجار مین در هنگام پاکسازی میدان مین دشمن بعثی

کد ایثارگری : 4130668005

زندگینامه

شهید جواد گودرزی معظمی جمعی گروه 411 نیروی زمینی ارتش بود که پس از بازنشستگی برای پاکسازی مناطق آلوده به مین دوران جنگ تحمیلی داوطلب شد .
وی در روز ششک آبان ماه سال 1391 بر اثر انفجار مین در منطقه فکه به فیض شهادت نائل آمد . تربت پاک او در گلزار شهدای بروجرد واقع است.

 

 

 


                            

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ آذر ۰۴ ، ۱۵:۰۹
نویسنده : خادم الشهدا
برای خدا کار کنید تا نتیجه ی کارتان تا ابد باقی بماند (حضرت امام خمینی ره )
جمعه, ۱ آذر ۱۴۰۴، ۱۱:۴۶ ق.ظ

معظمی گودرزی تیمور فرزند علی

شهید تیمور معظمی گودرزی

معلم شهید تیمور معظمی گودرزی

نام : تیمور

نام خانوادگی : معظمی گودرزی

نام پدر : علی

شغل : دانشجوی تربیت معلم شهید مطهری بروجرد

مقطع تحصیلی : کاردانی

رشته تحصیلی : آموزش ابتدایی

تاریخ تولد : 1340/03/02

محل تولد : بروجرد

تاریخ شهادت : 1365/02/30

سمت : تک تیرانداز

تیپ ۵۷ حضرت ابولفضل (ع) گردان شهدا گروهان حمزه سیدالشهداء

محل شهادت : حاج عمران

نام عملیات : حاج عمران مقابله با تک عراق

سمت در زمان شهادت : آرپی جی زن

آرامگاه : گلزار شهدای بروجرد

کد ایثارگری : 6535001

زندگینامه

پانزدهم فروردین 1340 ، در روستای ملمیجان از توابع شهرستان بروجرد به دنیا آمد. پدرش علی، کشاورز بود و مادرش فاطمه نام داشت. دانشجوی رشته تربیت معلم بود. ازدواج کرد.

به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت. سی ام اردیبهشت 1365 ، در حاج عمران عراق بر اثر اصابت ترکش به سر، شهید شد. پیکر پاک و مطهرش مدت ها در منطقه بر جا ماند و سرانجام در سال 1373 ، پس از تفحص تربت پاک وی در گلزار شهدای زادگاهش بروجرد زیارتگاه خیل عظیم امت حزب الله شد.

منبع:
ـــ  فرهنگ اعلام شهدا: استان لرستان، تنظیم: مرکز مطالعات و پژوهش‌های بنیاد شهید و امور ایثارگران، تهران، نشر شاهد، 1392، صفحه 597.

شهید تیمور معظمی گودرزی در روزدوم خرداد ماه سال 1340 در روستای ملمیجان شهرستان بروجرد در خانواده ای متدین متولد شد. دوره ی ابتدایی را در دبستان روستا آغاز کرد. در این مقطع باید هم کار می کرد و هم درس می خواند چون تنها پسر خانواده بود و پدرش نیز در شهرهای دیگر مشغول کار برای امرار معاش خانواده بود در نتیجه او مسئولیت مهمی به عهده داشت؛ هم خانواده و هم تحصیل. دوره راهنمایی و دبیرستان را در بخش اشترینان پشت سر گذاشت.

او در طی این مقاطع می بایست فاصله روستا تا اشترینان را که 5 کیلومتر بود هر روز دوبار با پای پیاده طی می کرد. با این وجود از تحصیل دست برنداشت و توانست مدرک دیپلم را کسب کند.

در ایام فراغت بیشتر به کار کشاورزی و مطالعه و ورزش کاراته می پرداخت.

او همیشه صبور بود و در همه کارهای خود به خدای یگانه توکل می کرد. این خصلت‌های زیبا در امور زندگی او را از دیگران متمایز می ساخت. وی در کنار تحصیلات در امور کشاورزی همراه پدر بود و به او کمک می کرد.

سپس برای دفاع از نوامیس ملت مسلمان ایران لباس مقدس سربازی را به تن کرد و به کفرستیزان جمهوری اسلامی ایران پیوست. وی دوران سربازی را در اردوگاه پرندک تهران مشغول به خدمت بود. وقتی با اسرای عراقی و اهداف پلید بعثی رژیم عراق آشنا می شود به ندای رهبر انقلاب امام خمینی (ره) لبیک گفته و عازم رفتن به جبهه می شود.

او اخلاق بسیار خوبی داشت و بسیار بخشنده و مؤمن بود با وجود همه مشکلات همیشه نسبت به دوستان گذشت می کرد و مواردی هم بوده که از لباس های خود به دوستانش که نیاز داشتند بخشید او همیشه خواهرانش را به پوشیدن روسری و حفظ حجاب و خواندن نماز و قرآن راهنمایی می کرد.

هیچ وقت نسبت به خانواده و مخصوصا خواهرانش عصبانی نمی شد همه اقوام و دوستان او را دوست داشتند و هرگز از او ناراحت نشده بودند.

همیشه صله رحم به جای می آورد و به تمام اقوام رسیدگی می کرد رفتارش به گونه ای بود که هر کدام از دوستانش مشکلی داشتند به او مراجعت می کردند تا جایی که می توانست به آنها کمک می کرد.

یکی از مهم ترین اهداف زندگیش، تحصیل بود و همه را نیز به خواندن درس راهنمایی می کرد و به همین جهت بود که شغل شریف معلمی را انتخاب کرد در دوران انقلاب با این که نوجوانی بیش نبود در تظاهرات شرکت و به عنوان بسیج خدمت می کرد. او قبل از انقلاب هم در امور فرهنگی و سیاسی شرکت می کرد.

ایشان موضع سرسختی در مقابل منافقین داشت و اگر در بین مردم عادی مسئله ای را مشاهده می کرد با استدلال برای آن ها توضیح می داد و آن ها را راهنمایی می کرد.

او رابطه خوبی با خانواده و همسر و دیگران داشت. بسیار خوش برخورد و فروتن بود. او در زمینه مکانیکی و کشاورزی مهارت داشت.

نظرش در مورد جنگ این بود که: فتوا داده اند جبهه را برای همه کسانی که توانایی جسمی دارند و گرم نگه داشتن پشت جبهه را برای کسانی که توانایی ندارند واجب است.

او وارد دانشگاه تربیت معلم شهید مطهری شد. چند مرحله به عنوان بسیجی برای درس دادن به بسیجیان به جبهه اعزام شد . و آخرین بار هم به عنوان بسیجی از طرف تربیت معلم بروجرد به جبهه اعزام شد. همیشه می گفت توکلتان به خدا باشد و التماس دعا داشت برای اینکه به شهادت برسد. می گفت بنا به گفته امام؛ جنگ سرلوحه تمام کارهاست.

آخرین بار اصرار زیادی داشت تا با خانواده عکس بیاندازد و این کار را هم کرد. هنگامی که رفت پشت سر خود را نگاه می کرد گویی که می دانست بازگشتی نیست.

در وادی نور، از سنگری به سنگر دیگر و از موقعیتی به موقعیت دیگر، مجنون صفت دنبال لیلیی می دوید. در سحرگاهی نگاهش در نگاه یار گره خورد و تن و جان یکی هدیه دوست کرد.

ایشان در روز سی ام اردیبهشت ماه سال 1365 در منطقه عملیاتی حاج عمران هدف تیر مستقیم دشمن قرار گرفت و شهد شیرین شهادت را نوشید. پس از گذشت دوازده سال ، پیکر مطهرش در سال 1373 تفحص شد و تربت پاک وی در گلزار شهدای زادگاهش زیارتگاه خیل عاشقان ایثار و شهادت شد.

 

وصیت نامه شهید تیمور معظمی گودرزی

بسم الله الرحمن الرحیم

ولاتحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتاً بل احیاء عند ربهم یرزقون

با سلام و با درود بیکران بر امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) و نایب برحقش حضرت امام خمینی رهبر کبیر مستضعفان جهان و با درود مخلصانه نثار روح شهیدان راه اسلام و حقیقت و با سلام بر مجاهدان فی سبیل الله.

وصیت نامه خویش را به رشته تحریر درمی آورم. اولین مطلبی که به نظر این حقیر جلب نظر میکند این است که در این موقع حساس که اسلام و شرافت انسانی در بین است وظیفه تمام مسلمین واقعی است که در راه خدا و فقط برای رضای حق تعالی بپاخیزند و از هیچ نیروی شیطانی هراسی نداشته باشید که بنا به فرموده امام امت نیروی خدا بالاتر از تمام نیروهاست و بقول پیامبر بزرگوار مجد و عظمت برای فرزندان خود به یادگار بگذارید و جبهه‌ها را خالی نکنید.و ای برادران مسلمان مردانه به جبهه‌ها هجوم آورید و کسانی که توانایی آمدن ندارند پشت جبهه‌ها را گرم نگه‌دارید. تا کار این صدام و صامیان بی‌دین و متجاوز را یکسره کنید و از دین و ناموس خویش دفاع کنید که اگر خدای ناکرده این مزدور ( صدام ) جان بگیرد بلایی به سر اسلام و مسلمانان می آورد که زبانم لال هیچ مسلمانی جرأت نماز خواندن و ادعای مسلمانی کردن نخواهد داشت.

ولی در آخر وصیتی به پدر و مادر عزیزم که ایشان را از جانم بیشتر دوست می دارم و بی نهایت شرمنده‌ام از اینکه هیچ گونه خدمتی نتوانستم به ایشان بنمایم و همچنین از همسر و خواهرانم که امیدوارم خداوند به شما همگی صبر عنایت فرماید و از شما عاجزانه تقاضامندم در مرگم گریه و زاری نکنید که دشمنان اسلام شاد می شوند. و این حقیر اگر لایق باشم در راه پرافتخار حسین ( علیه السلام ) قدم می گذارم و جامه ننگ و ذلت بار را نمی پوشم.اگر خواستید گریه کنید برای اباعبداله الحسین گریه کنید که ثوابی بس عظیم دارد.

سفارشی که دارم این است که شما (پدر و مادر) و همسر و خواهرانم اشتباهات مرا ببخشید و از خدای بزرگ برایم طلب مغفرت نمایید. چون در تمام طول زندگیم همیشه مرتکب معصیت شده‌ام و اطاعت خالق خویش را نکرده‌ام. غصه نخورید با سرافرازی و سربلندی زندگی کنید چون تنها پسرتان را در راه خدا هدیه کرده‌اید.

مادر،پدر عزیزم و همسر و خواهران مهربانم و وابستگان و دوستان از اینکه با شما خداحافظی نکرده‌ام مرا ببخشید.

درود بر حسین (علیه السلام ) و بر شهیدان راه حق تعالی

خداحافظ

به امید پیروزی نهایی اسلام بر قوای کفر جهانی

تیمور معظمی گودرزی

 

 

شعری از شهید تیمور معظمی گودرزی

این شعر جانسوز در ساعت های آخر عمر شهید در اول خرداد 1365 در منطقه جنگی حاج عمران نوشته شده است


برو مادر خداحافظ که دیگر روی ماهت را نخواهم دید
دگر از گرمی آغوش پر مهرت نصیبی بر نمی گیرم
مرا دیگر نمی بوسی
دگر لب های گرمابخش دلجویت برای من نمی خندد
برایم دیگر این دنیا به آخر می رسد مادر
دگر آن دست گرمت را بر روی گونه هایم حس نخواهم کرد
دیگر سهمی ندارم از نوازش های تو مادر
خوش آن روزی که در دامان پر مهرت مرا می پرورانیدی
و حالا من آن طفلم
به محبوبم بگو مادر من دلخسته را دیگر نمی بیند
امیدش را ببر مادر بگو فرزند من مرده است دیگر برنمی گردد
صدای ناله های زخمی ها
خروش و غرش بی وقفه ی خمپاره ها در جبهه می پیچد
مسلسل ها ز بی رحمی بروی رزمنده ها ، خمپاره ها سرب می بارند
به گوشم آه درد آلود مجروحان ندایی تازه می گردد
تفنگم را به دوشم می کشم تا ناجوانمردان دشمن را از پا بیندازم
و اما لحظه ای از سوزش درد سینه ام بر پا نمی مانم
سپس بر خاک گرم جبهه می غلتم
ولی مادر برو با سربلندی زندگانی کن
که فرزند تو اینک در ره میهن شهادت را پذیرا شد
شکوه این شهادت را علف هایی که با خونم به رنگ لاله می روید به همراه نسیمی بازگو می کند مادر
شب تاریک و غمگین است

من بنشسته ام اینجا
دور از بسترم مادر

به یاد گرمی آغوش پر مهرت
تفنگم را به آغوشم فشردم من
ولی ناگه صدای غرش توپی به افکار من بیچاره می خندد
به گوشم ناله ی زنجیرهای تانکی می رسد از دور
به دنبالش هزاران بمب آتش زا می ریزد از دور
خداحافظ مادر جان ...

 

 

خاطره پدرشهید تیمور معظمی گودرزی

 

راوی : پدر شهید

*شهید نگهبان کمپ عراقی ها بود و تلاش می کرد به جبهه برود من گفتم: تیمور عزیز، تو تنها پسرم هستی به جبهه نرو گفت: پدرم الان صحرای کربلا است همه باید به جبهه برویم.

 

خاطره مادر شهید تیمور معظمی گودرزی

راوی : مادر شهید

* فرزندم وقتی که به سربازی رفت او را به شهرستان شاهرود فرستادند و من به ملاقات شهید رفتم و به من گفت: مادر من قند ندارم و من رفتم برای او قند بخرم و گفتند قند کوپنی است بعد با فرزندم آمدیم درب یک مغازه که قند بخرم فرزندم گفت: آقای مغازه دار مرا حلال کن چون من سه دانه انگور از سبد انگور شما خورده ام و این صحنه را هیچ وقت فراموش نمی کنم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ آذر ۰۴ ، ۱۱:۴۶
نویسنده : خادم الشهدا
برای خدا کار کنید تا نتیجه ی کارتان تا ابد باقی بماند (حضرت امام خمینی ره )
جمعه, ۱ آذر ۱۴۰۴، ۱۱:۳۶ ق.ظ

معظمی گودرزی بهرام فرزند رحیم

شهید بهرام معظمی گودرزی

.شهید معظمی گودرزی-بهرام


شهید بهرام معظمی گودرزی

نام : بهرام

نام خانوادگی : معظمی گودرزی

نام پدر : رحیم

تاریخ تولد : 1344/08/01

محل تولد : بروجرد

تاریخ شهادت : 1377/07/03

محل شهادت : بیمارستان تهران

گلزار شهدا : امامزاده محمد البرز - کرج

 

زندگینامه

در یکم آبان ماه سال 1344 چشم به جهان گشود و در روز سی ام دی ماه سال 1365 در عملیات کربلای 5 در منطقه شلمچه مجروح و شیمیایی شد و در روز سوم مهر ماه سال 1377 پس از سال ها تحمل رنج و بیماری حاصل از مجروحیت شیمیایی، به فیض شهادت نائل گردید، تربت پاک این شهید عزیز در گلزار شهدای امامزاده محمد کرج واقع است.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ آذر ۰۴ ، ۱۱:۳۶
نویسنده : خادم الشهدا
برای خدا کار کنید تا نتیجه ی کارتان تا ابد باقی بماند (حضرت امام خمینی ره )
آخرین مطالب
.: وبلاگ شهدای بروجرد :.