شهید سرلشکر احمد کشوری

شهید سرلشکر احمد کشوری
نام : احمد
نام خانوادگی : کشوری
نام پدر : غلامحسین
نام مادر : فاطمه
تاریخ تولد : 1332/04/11
محل تولد : کیاکلا قائم شهر، ایران (اصالتا بروجردی)
شغل : کادر ارتش
تاریخ شهادت : 1359/09/15
محل شهادت : تنگه میناب، میمک، ایرا
آرامگاه : گلزار بهشت زهرا (سلام الله علیها) تهران
کد ایثارگری : 5908836
زندگینامه
احمد کشورى در روز یازدهم تیرماه 1332 در کیاکلاء مازندران در خانواده اى مذهبى به دنیا آمد. پدرش غلامحسین کشوری فرزند علی رحم ( رحم خدا ) متولد و ساکن روستای ونستان ( جهان آباد ) سابق و روستای شهید کشوری فعلی بروجرد و مادرش فاطمه سیلاخوری از روستای سیلاخور بروجرد بودند .
خانواده ی کشورى اهل بروجرد و پدرش غلامحسین کشوری ژاندارم بود و به مقتضاى شغل دایماً از شهرى به شهر دیگر نقل مکان مى کردند. و مادرش فاطمه سیلاخوری خانه دار و اهل بروجرد بودند.
دوره کودکى احمد با انتقال خانواده آنها به کیاکلاء مازندران مصادف شد. بافت سنتى شهر و مردم خونگرم آن چنان خانواده کشورى را مجذوب کرد که آنها براى همیشه در این شهر شمالى ماندگار شدند. امروزه نام کشورى و کیاکلاء آنچنان به هم گره خورده است که کسى از مردم این دیار باور ندارد کشورى اهل بروجرد باشد.
احمد دوران کودکی خود را در روستای کیاکلا که بعدا به سیمرغ تغییر یافت سپری کرد. تحصیلات اول ابتدایى خود را در کیاکلاء گذراند. سال اول و دوم متوسطه را به ترتیب در روستاهای کیاکلا و سرپل تالار ( دو روستا از روستاهای محروم شمال) و سال آخر متوسطه را در دبیرستان قناد شهرستان بابل با عنوان شاگرد ممتاز گذراند.
احمد کشوری علاوه بر اینکه در دوران تحصیل، شاگردی ممتاز و دارای استعداد فوق العاده بود به رشتههای ورزشی و هنری علاقه مند بود و در بیشتر مسابقه های رشته های هنری نیز شرکت می کرد. وى ضمن تحصیل به فعالیت هاى هنرى از قبیل نقاشى، خطاطى، صنایع دستى علاقه زیادى نشان مى داد و مادرش در این راه مشوق او بود. او یک بار در مسابقه طراحى کشور مقام نخست را کسب کرد.
وی از همان آغاز دوره ی جوانی، به خاطر عشق و علاقه سرشارش به اسلام، قدم در راه فعالیت های مذهبی گذاشت و با صدایی پرسوز حال و هوای خاصی به مجالس مذهبی می بخشید. دلباخته امام حسین (ع) بود. در ایام محرم، عاشقانه و بی ریا عزاداری و مرثیه خوانی می کرد.
در سال آخر دبیرستان به همراه دو تن از دوستان فعالیت مذهبى خود را آغاز کرد. با صدایى خوش در مراسم و مجالس مذهبى مرثیه خوانى مى کرد و با جدیت بسیار مدیریت مراسم را به عهده مى گرفت.
پدرش فردی شجاع و ظلم ستیز بود به طوری که به رغم تصدی پست فرماندهی ژاندارمری در یکی از شهرهای شمال، به مبارزه با سردمداران زر و زور پرداخت و در نهایت مجبور به استعفا و به کشاورزی مشغول شد.
از ایمان و قدرت روحی مادرش همین بس که هنگام دفن شهید کشوری، در حالی که عکس او را می بوسید، پرچم جمهوری اسلامی ایران را که با دست خود دوخته بود بر سر مزار فرزند آویخت و فریاد زد: احسنت پسرم، احسنت.
پس از اخذ دیپلم در سال 1351 وارد ارتش شد و در سال 1353 در آموزشگاه خلبانى هوانیروز ثبت نام کرد و دوره آموزشی بالگرد بل A-206 جت رنجر و سپس بالگرد جنگنده بل EH-1 کبرا را با موفقیت در اصفهان پشت سر گذاشت و او دوره خلبانى چرخبال (هلیکوپتر) کبرى را در اصفهان به مدت یک سال و نیم با موفقیت سپرى کرد. سپس به مدت شش ماه دوره پیاده نظام را در شیراز طى کرد و به اصفهان بازگشت.
شهید کشورى در سال 1355 ازدواج کرد. گرایش همسر وى به امور مذهبى فعالیت هاى او را در این خصوص شدت بخشید. در سال 1355 به کرمانشاه منتقل شد. در پایگاه کرمانشاه با همکارى سرهنگ خلبان على سعدى به فعالیت هاى سیاسى و مذهبى پرداخت. در طول اقامتش در کرمانشاه در راه شناخت دین اسلام از حجةالاسلام سید موسى موسوى و برادرش دکتر سید رضا موسوى بهره مند شد. در این ایام به طور جدى به مطالعه و تحقیق در ادیان پرداخت زیرا معتقد بود که مسلمان نباید شناسنامه اى باشد.
با توجه به ممنوعیت نگهداری و مطالعه کتاب های مذهبی، سیاسی و روشنگر در ارتش، کشوری اینگونه کتاب ها را مخفیانه نگهداری و در فرصت مقتضی مطالعه می کرد و به همین دلیل چندین بار مورد بازجویی و تهدید قرار گرفت.
وی که سعی وافری در زمینه ترویج روحیه انفاق در بین همکارانش داشت در اوایل اشتغال به کار در کرمانشاه، پس از شناسایی فقرا و نیازمندان شهر، همراه با تعدادی از همکاران و با کمک افراد خیّر و نیکوکار هوانیروز، مخفیانه صندوق اعانه ای جهت کمک و مساعدت به آنها تشکیل داد.
کشوری، چه در قبل و چه بعد از انقلاب اسلامی، به عنوان مجاهد فی سبیل الله برای اعتلای اسلام عزیز و تحقق حکومت الهی، پیوسته تلاش کرد و همگام و همراه با حرکت های توفنده ملت، در همه صحنه های انقلاب حضور داشت و بسیاری از شب ها را با چاپ اعلامیه های امام خمینی (ره) به صبح رساند.
وی در راه دفاع از آرمانهای امام عزیز، چندین بار مورد ضرب و شتم قرار گرفته بود اما با افتخار از آن یاد می کرد و می گفت : این باطومی که من خوردم ، چون برای خدا بود، شیرین بود. من خوشحالم از این که می توانم قدمی در راه انقلاب بردارم و این توفیق و سعادتی است از سوی پروردگار.
یک ماه قبل از ورود امام(ره) به ایران از طرح کودتاى ارتش مبنى بر محاصره فرودگاه مطلع شد و خبر را با حجةالاسلام موسوى در میان گذاشت و پیشنهاد کرد که قبل از اقدام ارتش مراکز مهم ارتش را با چرخبال بمباران کند. این موضوع به اطلاع آیت اللَّه پسندیده رسید و پس از مشورت وى با امام(ره) این موضوع منتفى شد.
پس از پیروزى انقلاب اسلامى از 28 اسفند 1357 زمان شروع درگیرى مسلحانه در کردستان کشورى به عنوان خلبانى ورزیده وارد میدان شد و مأموریت هاى بسیارى را با موفقیت به انجام رساند. تیمسار شهید، فلاحى در این باره گفت:
روزى براى مأموریت سختى در کردستان داوطلب خواستم. هنوز سخنا نم تمام نشده بود که از صف جوانى بیرون آمد، دیدم کشورى است. دایماً خطرناک ترین مأموریت ها را انجام مى داد و براى او نوع و زمان مأموریت تفاوت نمى کرد. مرتب ذکر مى گفت و اعتقاد داشت: « تنها راه سعادت و موفقیت را در شهادت در راه حق مى یابم.» در همین ایام در کردستان اعلامیه اى از سوى حزب کومله براى ترور احمد کشورى و تعدادى دیگر از نیروهاى هوانیروز صادر شده بود. سازمان چریک هاى فدایى خلق و حزب دمکرات نیز حکم ترور را تایید کرده بودند. اما او مصمم در مبارزه با دشمن از هیچ تهدیدى واهمه نداشت.
در 3 خرداد 1359 پس از آنکه در یک عملیات ضربتى چادر مهمات و دو تانک دشمن را در منطقه سقز منهدم کرد، هلى کوپتر وى مورد اصابت قرار گرفت و بازویش زخمى شد و چند ترکش به گردن و سینه وى اصابت کرد. با وجود آنکه حالش بسیار وخیم بود با تلاش و شهامت بسیار مانع از سقوط چرخبال شد و آن را در پایگاه سقز به زمین نشاند. از آنجا بلافاصله براى مداوا به کرمانشاه و تهران منتقل شد. پس از چند عمل جراحى بهبودى نسبى یافت، اما ترکش داخل سینه وى خارج نشده بود که جنگ تحمیلى عراق علیه ایران آغاز شد و او براى انجام مأموریت هاى حساس به منطقه ایلام اعزام شد و در آنجا فرماندهى عملیات هوانیروز را به عهده گرفت. کشورى همواره براى انسجام هر چه بیشتر سپاه و ارتش تلاش مى کرد. در این مورد حجةالاسلام معادی خواه معتقد است:
هماهنگى بین سپاه و ارتش در غرب کشور مرهون شهید کشورى بود. کشورى در این منطقه خاطرات بسیارى از خود به یادگار گذاشت. ماجراى محاصره پاوه توسط نیروهاى بعثى به حدى بود که اسارت نیروهاى دکتر چمران مسلم شده بود. اما حملات شجاعانه هوایى کشورى محاصره چند روزه پاوه را شکست.
کشورى بیست روز قبل از شهادت به تهران مراجعت کرد و همسر و دو فرزندش مریم «سه ساله» و على «سه ماهه» را با خود به ایلام برد. در این باره به همسرش گفت: «دلم مى خواهد این چند روز آخر عمر کنارم باشید.»
خلبان احمد کشورى سرانجام در روز شنبه 15 آذر 1359 شمسى پس از سه روز عملیات در منطقه ایلام با دو فروند میگ عراقى درگیر شد. هلیکوپتر او با اصابت موشک سقوط کرد و وى به درجه رفیع شهادت رسید. جنازه او را پس از تشییع بسیار باشکوه در بهشت زهرا در تهران به خاک سپردند.
او در نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران به عنوان خلبان بالگرد با درجه سرگرد، فعالیت داشت. درجه او پس از شهادتش به سرلشکر ارتقا یافت.
مبارزه با ضد انقلاب
او چندین مرتبه در قبل از انقلاب در ر اه دفاع از آرمان های امام عزیز، مورد ضرب و شتم قرار گرفت اما از آن با افتخار یاد می کرد می گفت: این باطومی که من خوردم، به این علت شیرین بود که برای خدا بود. من از بابت قدم گذاشتن در ر اه انقلاب، خوشحالم که پروردگار، چنین توفیق و سعادتی را شامل حال من کرده است. شهید کشوری در سرکوب شورش 1359-1357 کردستان ایران نقش فعال داشت. در 3 خرداد 1359 پس از آنکه در یک عملیات ضربتى چادر مهمات و دو تانک دشمن را در منطقه سقز منهدم کرد، هلى کوپتر وى مورد اصابت قرار گرفت و بازویش زخمى شد و چند ترکش به گردن و سینه وى اصابت کرد. با وجود آنکه حالش بسیار وخیم بود با تلاش و شهامت بسیار مانع از سقوط چرخبال شد و آن را در پایگاه سقز به زمین نشاند. در درگیرى هاى شدید پاوه که دکتر چمران در محاصره مزدورهاى وطن فروش قرار گرفته بود. تیم پروازى او، نخستین گروه عملیاتى بود که راهى کردستان شد.
جنگ ایران و عراق و شهید کشوری
زمانی که ارتش صدام به ایران یورش آورد، شهید کشوری در انتظار آخرین عمل جراحی برای بیرون آوردن ترکشی بود که در اثر شلیک گلوله ی ضد انقلاب وارد سینه اش شده بود اما روز بعد از شنیدن خبر تجاوز صدام، عازم سفر شد. به او گفته بودند که بماند و پس از اتمام جراحی برود، اما او جواب داد:
وقتی که اسلام در خطر باشد، من این سینه را نمیخواهم. او به جبهه رفت و چون گذشته، سلحشورانه جنگید؛ به طوری که بیابانهای غرب کشور را به گورستانی از تانکها و نیروهای دشمن و مزدوران خارجی اش تبدیل نمود. او بدون وقفه و با تمام قدرت و قوا میکوشید، پروازهای سخت و خطرناک را از همه زودتر و از همه بیشتر انجام میداد. حماسههایی که در شکار تانک آفریده بود، فراموشنشدنی است.
نقل قولهایی درباره شهید کشوری
شهید تیمسار فلاحی: من شبی برای ماموریت سختی در کردستان داوطلب خواستم، هنوز سخنم تمام نشده بود که یکی از صف بیرون آمد و گفت من آمادهام و دیدم خلبان کشوری است. او از همان آغاز جنگ داخلی چنان از خود کیاست و لیاقت و شجاعت نشان داد که وصفناکردنی است. یک بار خودش به شدت زخمی شد و هلیکوپترش سوراخ سوراخ. ولی او به فضل الهی و هوشیاری تمام، هلیکوپتر را به مقصد رساند.
شهید شیرودی: احمد استاد من بود.
شهید علی صیاد شیرازی: در کردستان درگیری شدیدی بین ما و ضد انقلاب شامل کومله و دمکرات بوقوع پیوست و من از هوانیروز درخواست کمک کردم، دو خلبان که همیشه داوطلب دفاع بودند یعنی شهیدان کشوری و شیرودی لبیک گفته و لحظاتی بعد بالای سر ما بودند که به آنها گفتم کجا را زیر آتش خود بگیرند، پس از آنکه مهمات هلی کوپتر ها تمام شد متوجه شدم که شهید کشوری علی رغم کمبود سوخت منطقه را ترک نکرده است وقتی با او تماس گرفتم گفت من باید کارم را به اتمام برسانم، ساعتی بعد در حالیکه ناامیدانه با قرارگاه تماس گرفتم تا سراغ احمد کشوری را بگیرم گفتند او به سلامت و با ذکر یا زهرا ( س ) در حالیکه هلی کوپترش هیچ سوختی نداشته به قرارگاه رسیده است.
خصوصیات اخلاقی
کار و فعالیت از نظر شهید احمد کشوری، نوعی عبادت محسوب می شد. او در همه وقت در این فکر بود که انجام وظیفه کند. شهید احمد کشوری همواره در تلاش برای وحدت و انسجام دو قشر ارتشی و پاسدار بود، چنان که هماهنگی و حفظ غرب کشور از نظر مسئولان، مرهون تلاش او بود. می گفت:« برای اسلام عزیز و اطاعت از ولایت فقیه تا آخرین قطره ی خونم می جنگم و انتقامم را از این مزدوران کثیف می گیرم.» او امام خمینی( قدس سره) را بسیار دوست داشت. وى فعالیت هاى هنرى را نیز در کنار تحصیل انجام می داد که از آن ها می توان به نقاشى، خطاطى و صنایع دستى اشاره کرد. او توانست مقام نخست را در مسابقه طراحى در کشور بدست آورد. او فعالیت مذهبى خود را به همراه دو تن از دوستانش در سال آخر دبیرستان آغاز کرد. او همچنین با صدایى خوش به مرثیه خوانى در مراسم و مجالس مذهبى مى پرداخت و مدیریت مراسم را با جدیت بسیار به عهده مى گرفت.
نحوه شهادت
در تاریخ 15 آذر سال 1359 ، شهید سرلشکر خلبان احمد کشوری در یک ماموریت بسیار مشکل، پیروز شد و مزدوران بعثی در حال بازگشتش در ایلام ( منطقه میمک - دره بینا) به او حمله کردند و با وجود سوختن هلیکوپترش در اثر اصابت راکت های دو فروند میگ عراقی، آن را تا مواضع خودی هدایت کرد و در خاک وطنش سقوط کرد و به شهادت رسید. پس از انتقال پیکر پاک این شهید به تهران، او در مزار شهیدان ( بهشت زهرا، قطعه 24 ) دفن شد.
شهرت شهید سرلشکر خلبان احمد کشور ی به عقاب تیزپرواز جبهه های جنگ، به خاطر دلاوری هایش بود.
چندی بعد از شهادت احمد، در دوم آذر 1361 برادر کوچکتر او محمد کشوری که بسیجی بود در جبهه ی قصر شیرین به شهادت رسید.
فرازی از وصیت نامه شهید کشوری
خدایا شیطان را از ما دور کن.
پایان زندگی هر کسی به مرگ اوست جز مرد حق که مرگش آغاز دفتر اوست. هر روز از این آسمان،
ستاره ای را به سمت پائین می کشند ولی با این وجود، آسمان پر از ستاره است.
دریایی خروشان از داوطلبین در پی امر امام، به طرف جبهه های حق علیه باطل روان شدند و من قطره ای از این دریایم و نسبت به این مسأله آگاهید که این اقیانوس بی پایان است و هر بار زیادتر می شود.
ادامه دهنده راه شهیدان باشید که آن ها نظاره گر شما می باشند
مواظب ستون پنجم باشید که در داخل شما هستند.
در مقابل حرف های منحرف، بی تفاوت نباشید.
امام را مانند مردم کوفه تنها نگذارید.
در راهپیمایی ها بیشتر از پیش شرکت کنید.
دعای کمیل بخوانید.
فرزندانتان را به فعالیت در راه خدا تشویق و آگاه کنید.
وصیت به پدر و مادرم:
پدر و مادرم! با وجود صبور بودنتان هم چنان از خدا می خواهم صبر بیشتری به شما عطا کند. در راه خدا به فعالیت های بیشتری مشغول شوید. در عزای من ننشینید، اگر خواستید گریه کنید اما نه برای من بلکه به یاد امام حسین( علیه السّلام) و کربلا و پدر و مادرانی که پنج فرزندشان شهید شده اند که اگر گریه های امام حسین و تاسوعا و عاشورایی نبود، اکنون یادی از اسلام نبود. تلاش کنید که هیچگاه پشت جبهه برای منافقین و ضد انقلاب، خالی نماند. شما با شرکت بیشتر در مراسم عزاداری به یاد شهیدان می افتید و یاد شهیدان باعث منقلب شدن یاد مردم میشود. امام را تنها نگذارید. همیشه بدانید که شهیدان بر کارهای شما نظارت دارند.
خلوص نیت
چند روز قبل از شهادت در نماز جماعت مکبر بودم. ناگهان شهید کشوری بعد از نماز مرا در آغوش گرفت و به شدت گریه کرد به او گفتم: چرا گریه میکنی؟ گفت: امام خمینی (ره) به ما اعلام کردند هیچ خلبانی حق ندارد به سمت زن و بچه عراقیها تیراندازی کند.
ولی هلی کوپترهای عراقی در سد کنجان چم در دشت صالح آباد، خودروهایی که در آن زن و کودکان ایرانی حضور داشتند را مورد اصابت خود قرار دادند.
شهید کشوری آن روز این صحنهها را دیده بود و گریه میکرد، میگفت: وقتی خلوص بچهها و شهامت فرزندان این سرزمین را میبینم و از طرفی نمیتوانم کاری انجام دهم، گریهام میگیرد. (ایرج میرزایی)

تولد علی
وقتی پسرشان «علی» به دنیا آمد، او در منطقه بود. همان شب، شیرینی گرفتیم و جشن خودمانی به مناسبت تولد پسر احمد کشوری ترتیب دادیم. اما او به مرخصی نرفت.
گفتیم: از لحاظ شرعی درست نیست. باید بروی و خانوادهات را ببینی. پدر و مادرت را از نگرانی در بیاوری!
گفت: باید کنار شما باشم و با هم دشمن را از کشورمان بیرون کنیم. احمد قبل از آخرین پروازش به همه میگفت: دارم میروم... مرا حلال کنید.
دوستان او گفتند: این حرفها را نزن. حالا حالاها زود است که بروی. هنوز خیلی کارها با تو داریم.
(سرهنگ خلبان حمیدرضا آبی)
دیدار
بعد از شهادت ستوان «حمیدرضا سهیلیان» و ستوانیار «داور زاده»، نتوانستم در سرپل بمانم. با اکبر شیرودی هماهنگ کردم و یک فروند بالگرد تعمیراتی را به اتفاق یکی از دوستان به پرواز درآوردم و برای استراحتی کوتاه به کرمانشاه باز گشتم.
دو روز بعد به همراه ستوانیار «اسد آمندخت» به ایلام رفتم. ستوان «احمد کشوری» فرماندهی تیم آتش را به عهده داشت. در اتاق عملیات مشغول طرح حمله به نیروهای عراقی در میمک بود.
چند روزی با ایشان به سمت تنگه میناب و شرق مهران و کوههای ملک شاهی و سد کنجانچم پرواز کردم. هر وقت از سوی دیدهبانها خبر میرسید.
شبانه با یک دستگاه خودرو خود را به محل میرساندیم و پس از بازدید و شناسایی، روز بعد به نیروهای بعثی حمله میکردیم.
یک روز استاندار ایلام که در آن موقع مسئول منطقه بود، به ما اطلاع داد که عراق قصد دارد نیروی عظیمی را از منطقه ی تنگ میناب و میمک به منطقه عملیات وارد کند.
بلافاصله به اتفاق شهید کشوری به محل رفتیم و مشغول شناسایی شدیم. نیرویی که در مقابل ما قرار داشت بیش از آنچه گفته شده بود قوی و عظیم بود. احمد همانجا طرح عملیات را پیش بینی کرد. تنها اشکال کار مسیر پرواز بود که نمیتوانستیم آنرا تغییر ساعت و از سمتهای دیگر به دشمن هجوم بیاوریم. ساعت یک بامداد به خوابگاه برگشتیم.
روز بعد همزمان با طلوع خورشید عملیات ما شروع شد. درگیری شدید آغاز شد. آن روز در حین درگیری من به شدت مجروح شدم.
در بیمارستانی در تهران چشم باز کردم. مادر و همسر شهید کشوری را دیدم. هر دو دلداریم میدادند. وقتی سراغ احمد را گرفتم مادرش گفت: احمد به دیدار خدا رفت. ( اقتباس از کتاب سیمرغ )



ده خاطره از شهید سرلشگر خلبان احمد کشوری
خاطره ی اول) کلاس دوم راهنمایى که بود، مجلات عکس مبتذل چاپ مى کردند. در آرایشگاه، فروشگاه و حتى مغازه ها این عکس ها را روى در و دیوار نصب مى کردند و احمد هر جا این عکس ها را مى دید پاره مى کرد. صاحب مغازه یا فروشگاه مى آمد و شکایت احمد را براى ما مى آورد. پدر احمد، رئیس پاسگاه بود و کسى به حرمت پدرش به احمد چیزى نمى گفت. من لبخند مى زدم. چون با کارى که احمد انجام مى داد، موافق بودم. یک مجله اى با عکس هاى مبتذل چاپ شده بود که احمد آنها را از هر کیوسک روزنامه اى مى خرید. پول توجیبى هایش را جمع مى کرد. هر بار ۲۰ تا مجله از چند روزنامه فروش مى خرید وقتى مى آورد در دست هایش جا نمى شد. توى باغچه مى انداخت نفت مى ریخت و همه را آتش مى زد. مى گفتم: چرا این کار را مى کنى؟ مىگفت:این عکس ها ذهن جوانان را خراب مى کند. ( به نقل از مادر شهید )
خاطره ی دوم ) من با احمد، همدوره و هم پرواز بودم. از سال 1353 در مرکز پیاده شیراز، دوره هاى مقدماتى و عالى را طى مى کردیم و در همان روز ها که در خدمت ایشان بودم، مسائل عقیدتى را رعایت مى کرد. از نماز و روزه و فلسفه دین، خیلى حرف مى زدیم. در همان مرکز، گرو هان دیگرى، متشکل از خانم ها، آموزش نظامى مى دیدند. احمدتوصیه مى کرد به آنها نزدیک نشویم. آن موقع، حجاب خانم ها رعایت نمى شد و یگان ها هم در کنار هم خدمت مى کردند و آموزش مى دیدند. احمد به ما مى گفت: «ممکن است دراین دنیا، جواب کار ثوابى را که مى کنید، عایدتان نشود ولى بالاخره روزى باید جواب کارش را پس بدهید و یا پاداش کار خیرتان را بگیرید. آن روز، جواب دادن خیلى سخت است.»

خاطره ی سوم ) احمدکشورى جزو هیأت همراه دکتر چمران بود که با هم به کردستان رفتند. شهید شیرودى هم به پایگاه منتقل شده بود و خیلى زود، با او صمیمى شد و در تیم او قرار گرفت. خبر درگیرى هاى شدید پاوه مى رسید و دکترچمران در محاصره مزدورهاى وطن فروش قرار گرفته بود. تیم پروازى احمد، نخستین گروه عملیاتى بود که راهى کردستان شد. ما به اتفاق شهید سهیلیان وارد منطقه شدیم. با حملات پى درپى، دشمن را تار و مار کردیم و دکتر چمران و گروهش را از حلقه محاصره دشمن بیرون آوردیم. پاوه هم نجات پیدا کرد. در واقع منطقه اى که محل شروع درگیرى ها بود، از لوث وجود دشمن، پاک شد.
خاطره ی چهارم ) وقتى در کرمانشاه بودیم، حراست منطقه وسیعى از شمال غرب کشور که از پایگاه کرمانشاه شروع مى شد و تا آبدانان ایلام ادامه داشت، به عهده پایگاه هوانیروز کرمانشاه بود. حراست منطقه سرپل ذهاب بر عهده سهیلیان و شیرودى و از منطقه سرپل ذهاب تا مهران برعهده احمد کشورى بود. احمد، تیمهایى تشکیل داده بود به نام «بکاو و بکش» یعنى بگرد و دشمن را پیدا کن و او را بکش.
در یکى از مأموریت هاى روز هاى نخست جنگ، براى عقب راندن دشمن که حد فاصل قصر شیرین تا سرپل ذهاب را جلو آمده بودند، وارد منطقه شدیم. دشمن با ستون بسیار عظیمى که شامل ادوات زرهى، خودرویى و پرسنلى بود، به طول دو کیلومتر در جاده به راحتى در حال حرکت بود. آنها از قصر شیرین وارد خاکمان شده بودند و به سمت سرپل ذهاب در مسیر مشخصى پیشروى مى کردند. عشایر منطقه، اطلاعاتى را درباره این جابه جایى به ما دادند. وقتى به منطقه رسیدیم، احمد گفت: « نباید ساکت باشیم. هر طور شده باید جلوى پیشروى آنها را بگیریم.» با سه هلیکوپتر کبرا و یک هلیکوپتر ترابرى از قرارگاه به سمت منطقه پرواز کردیم، در حالى که هیچ آشنایى با منطقه نداشتیم و نمى دانستیم باید از کدام محور، وارد منطقه شویم و تانزدیکى هاى ستون دشمن پیش رفتیم و از پهلو با ستون آنها مواجه شدیم.
وحشت کردیم که چرا تا این حد، جلو آمده اند. کسى جلودار شان نبود. هنگام روبرو شدن با آنها فکر کردیم در اطراف ستون، تیم هاى گشت گذاشته اند. چون وقتى ستون بخواهد در منطقه ناشناسى حرکت کند، تیم گشت در اطراف مى گذارند که از جایى ضربه نخورند. تا هفتصد مترى ستون جلو رفتیم و شناسایى کامل را انجام دادیم. احمد در یک لحظه به عنوان لیدر (راهنما) تیم گفت: «اول و آخر ستون را بزنید که مشکوک بشوند و همهمه اى بین آنها بیفتد و وقتى سرشان شلوغ شد، روى آنها آتش اجرا مى کنیم.»
«هلیکوپتر خلبان سراوانى به موشک تاو مجهز بود. ایشان اول و آخر ستون را مورد هدف موشک هاى خود قرار داد. ستون نظامى دشمن، سنکوب کرد و هر چه مهمات داشتیم، روى سرستون ریختیم.» وقتى این تصمیم را گرفت که دشمن را در محاصره بگیرند و به سروته ستون دشمن آسیب بزند، همه فهمیدند که فقط با این شیوه، مى توانند آن همه نیروى دشمن را نابود کنند. هلیکوپتر کبرا مانور مى داد و حمله مى کرد و بر سر دشمن، آتش مى ریخت و تیر انداز هاى دشمن، سرگردان مانده بودند که این چه شبیخونى است که از هوانیروز خورده اند! وقتى تیم آتش و گروه پروازى احمد، با هلیکوپتر هاى شکارى به منطقه برگشتند، غوغایى را در منطقه دیدند. ستونى که هیچ کس حریف شان نمى شد و مى خواستند به قلب ایران بزنند، زمینگیر شده بود و این ضربه را از خوشفکرى احمد خورده بود. نیروهاى دشمن پس از این شکست مجبور شدند تا اطراف نفت شهر عقب نشینى کنند و از مرز خارج شوند. (به نقل از حمیدرضا آبی)
خاطره ی پنجم ) کشوری کار و فعالیت را عبادت می دانست. تمام فکرش انجام وظیفه بود. درباره ی میزان علاقه به فرزندانش می گفت: « آنها را به اندازه ای دوست می دارم که جای خدا را نگیرند.» کشوری همواره برای وحدت و انسجام دو قشر ارتشی و پاسدار، می کوشید، چنان که مسؤولان، هماهنگی و حفظ غرب کشور را مرهون تلاش او می دانستند. او می گفت: «تا آخرین قطره ی خون برای اسلام عزیز و اطاعت از ولایت فقیه خواهم جنگید و از این مزدوران کثیف که سرهای مبارک عزیزانم (پاسداران) را نامردانه بریدند، انتقام خواهم گرفت.» به امام (قدس سره) عشق می ورزید. وقتی در بین راه خبر کسالت قلبی ایشان را شنید، از شدت ناراحتی خودرو را در کنار جاده نگه داشت و در حالی که می گریست، گفت « خدایا از عمر ما بکاه و به عمر رهبر بیفزا. »
وقتی به تهران رسید، عازم بیمارستان شد و آمادگی خود را برای اهدای قلب به رهبرش اعلام کرد. بر این عقیده بود تا در دنیا هست و فرصتی دارد، باید توشه ای برای آخرت بیاندوزد. شهادت در راه خدا برای او از عسل شیرین تر بود.

خاطره ی ششم ) در جبهه هر بار که از مریم ۳ ساله و على ۳ ماهه اش صحبت مى شد، مى گفت: آنها را به اندازه اى دوست دارم که جاى خدا را در دلم، تنگ نکنند.

خاطره ی هفتم ) یک شب که تعدادی از خلبانها مشغول خوردن شام بودند، صحبت از جنگ شد. یکی میگفت: من به خاطر حقوقی که به ما میدهند میجنگم، یکی دیگر میگفت من به خاطر بنیصدر میجنگم. یکی میگفت من به خاطر خودم میجنگم و دیگری گفت من به خاطر ایران میجنگم. شهید کشوری گفت: من همه اینها را قبول ندارم تنها چند تا را قبول دارم و گفت: من به خاطر خدا میجنگم. جنگ برای خداست، ما نباید بگوییم که ما به خاطر فلان چیز میجنگیم. مگر ما بت پرست هستیم. ما به خاطر خدا، به خاطر اسلام میجنگیم. اسلام در خطر است نه بنیصدر. اسلام در خطر است ما به خاطر اسلام می جنگیم و جنگ ما فقط به خاطر اسلام است.
خاطره ی هشتم ) صبحانهای که به خلبانها میدادم، کره، مربا و پنیر بود. یک روز شهید کشوری مرا صدا زد گفت: فلانی! گفتم: بله. گفت: شما در یک منطقهی جنگی در مهمانسرا کار میکنید. پس باید بدانید مملکت ما در حال جنگ است و در تحریم اقتصادی به سر میبرد. شما نباید کره، مربا و پنیر را با هم به ما بدهید درست است که ما باید با توپ و تانکهای دشمن بجنگیم ولی این دلیل نمیشود ما این گونه غذا بخوریم. شما باید یک روز به ما کره، روز دیگر پنیر و روز سوم به ما مربا بدهید. در سه روز باید از اینها استفاده کنیم و گر نه این اصراف است. من از شما خواهش میکنم که این کار را نکنید. من گفتم: چشم.
خاطره ی نهم ) سرهنگ باباجانى خاطره اى را از دوران تحصیل احمد در خارج از کشور تعریف مى کرد و مى گفت: در حال تمرین پرواز توى بالگرد نشسته بودیم. احمد سکاندار بود. استاد آمریکایى نگاهى به او کرد و گفت: اگر الآن بخواهم تو را پرت کنم بیرون چطور مى خواهى از خودت دفاع کنى. احمد به قدرى از نیروهاى بیگانه و خلق و خوى ضداسلامى آنان بدش مى آمد که نگاهى به استاد کرد. وقتى لبخند شیطنت آمیز و تحقیرکننده استاد را دید. یقه او را گرفت و گفت: من باید تو را از این بالا پرت کنم پایین. با استاد گلاویز شد. در آن وضعیت، استاد به زبان انگلیسى شروع به التماس کرد. صورت استاد سرخ شده بود. ما از احمد خواستیم که یقه او را رها کند و مواظب باشد که هلى کوپتر سقوط نکند و او قبول کرد. وقتى به زمین نشستیم، استاد به قدرى از جسارت احمد و جرأت او یکه خورده بود که به همه ما گفت: بعد از این استاد شما احمد کشورى است.
خاطره ی دهم ) ... در کردستان درگیری شدیدی بین ما و ضد انقلاب شامل کومله و دمکرات بوقوع پیوست و من از هوانیروز درخواست کمک کردم ، دو خلبان که همیشه داوطلب دفاع بودند یعنی شهیدان کشوری و شیرودی لبیک گفته و لحظاتی بعد بالای سر ما بودند که به آنها گفتم کجا را زیر آتش خود بگیرند ، پس از آنکه مهمات هلی کوپتر ها تمام شد متوجه شدم که شهید کشوری علی رغم کمبود سوخت منطقه را ترک نکرده است وقتی با او تماس گرفتم گفت من باید کارم را به اتمام برسانم ، لحظاتی بعد با دوربین دیدم که شهید کشوری خود را به جاده ای رساند که یک ماشین جیپ سیمرغ پر از عناصر ضد انقلاب از آنجا در حال فرار بودند ، هلی کوپتر را به آن خودرو نزدیک کرد و آنقدر پایین رفت که با اسکیت هلی کوپتر به آنها کوبید و همه این جنایتکاران به دره سقوط کردند ، پس از آن طی تماس به او گفتم با توجه به تاخیری که کردی سوخت هلی کوپتر برای آنکه خود را به قرارگاه برسانی کافی نیست و همینجا فرود بیا ، او گفت هلی کوپتر م را هدف قرار می دهند و با اینکه چراغ هشدار دهنده سوخت هلی کوپتر روشن شده و به هیچ وجه خطا نمی کند ، شهید کشوری گفت با ذکر یا زهرا ( س ) خود را به قرارگاه می رسانم ، ساعتی بعد در حالی که ناامیدانه با قرارگاه تماس گرفتم تا سراغ احمد کشوری را بگیرم گفتند او به سلامت و با ذکر یا زهرا ( س ) در حالیکه هلی کوپترش هیچ سوختی نداشته به قرارگاه رسیده است . ( به نقل از شهید علی صیاد شیرازی )

برادرش محمد کشوری در سال 1361 با عنوان دانش آموز بسیجی در قصر شیرین به شهادت رسیده است