شهدای نهاجا :: شهدای بروجرد

شهدای بروجرد

بانک الفبایی شهدای بروجرد

شهدای بروجرد

بانک الفبایی شهدای بروجرد

| خانه | پایین صفحه | بلاگ بیان | چی میل | تماس با ما | گردو
شهدای شاخص بروجرد
امروز زنده نگه داشتن یاد و خاطره ی شهدا كمتر از شهادت نیست. ( امام خامنه ای)

برای مشاهده ی زندگینامه ،
لطفا بر روی عکس کلیک کنید


شهدای فرهنگی بروجرد
امروز زنده نگه داشتن یاد و خاطره ی شهدا كمتر از شهادت نیست. ( امام خامنه ای)

برای مشاهده ی زندگینامه ،
لطفا بر روی عکس کلیک کنید


آمار وبلاگ
-----------------


آخرین مطالب

پیوند ها

ابزار

جانم فدای رهبر
 جانم فدای رهبر اين هشيارى، موقع‌سنجى، لحظه را به حساب آوردن، خصوصيت برجسته و مهمى است كه بايد ملت ما در همه‌ى موارد متوجه باشند؛ آنجایى كه دشمنى و توطئه‌ى دشمن حس مي شود، به صورت لحظه‌اى بايد همه حساسيت نشان بدهند. (امام خامنه ای)

بسیجی ام ، بسیجی ام
فدایی ولایتم فدایی ولایتم

ما همان نسل جوانیم که ثابت کردیم
در ره عشق جگر دار تر از صد مَردیم
هر زمان یاد خمینی به سر افتد ما را
دور سیّد علی خامنه ای می گردیم

بسیجی ام ، بسیجی ام
فدایی ولایتم


پیام های روزانه
امروز زنده نگه داشتن یاد و خاطره ی شهدا كمتر از شهادت نیست. ( امام خامنه ای)



این معامله با خدای متعال است؛
شهید جان خودش را داده است ،
و رضای الهی را ،
که بالاترین ارزشهای عالم وجود است ؛
کسب کرده است .
در همه‌ی ادیان الهی ؛
فداکاری در راه خدا ،
جان دادن در راه خدا ،
این ارزش والا را دارد .

مقام عظمای ولایت
1402/05/22

ایران حسین علیه السلام ،
پیروز است


نیازهای روزانه

مخـاطب محـترم لطـفاً
برای ورود به هر یک از بخش های ذیل ،
بر روی تصویر مربوطه کلیک نمایید
--------------------

 ساعت ، تقویم و مناسبت های امروز
ساعت ، تقویم
و مناسبت های امروز

......................................


اخبار امروز به روایت
روزنامه های صبح و عصر

......................................


گزارش وضعیت آب و هوای بروجرد

......................................


لینک ارگان های مهم دولتی




کلمات کلیدی

پیوندهای روزانه

تبلیغات



اللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِدا ‏وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَك َطَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

فهرست شهدای والامقام شهرستان بروجرد
شهدای ثبت شده در وبلاگ ( به ترتیب حروف الفبا )
مخـاطب محـترم لطـفاً برای دسترسی به اطلاعات شهدا
بر روی هریک از حروف الفبا و یا نماد عملیات ها کلیک نمایید










۱۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شهدای نهاجا» ثبت شده است

نـیـروی هـوایـی ارتـش جمهوری اسلامی ایران

خلبان شهید شهاب الدین طباطبایی سلطانی

خلبان شهید شهاب الدین طباطبایی سلطانی

نام : شهاب الدین

نام خانوادگی : طباطبایی سلطانی

نام پدر : ابوالفضل

تاریخ تولد : 1322/03/02

محل تولد : بروجرد

سن هنگام شهادت : 37 سال

شغل : خلبان جنگنده F5-E

تاریخ ورود به نیروی هوایی : 1343/2/1

تاریخ شهادت : 1359/08/24

محل شهادت : سوسنگرد

آرامگاه : جـاویدالاثـر

کد ایثارگری : 5906879

زندگینامه

شهید شهاب الدین طباطبائی سلطانی در روز دوم خرداد ماه سال 1322 در بروجرد دیده به جهان گشود. پس از پایان تحصیلات در روز اول اردیبهشت ماه سال 1343 وارد نیروی هوایی گردید و پس از طی دوره پیشرفته پرواز به ایران بازگشت و بعنوان خلبان اف 5 انتخاب و در گردان 102 شکاری مهرآباد مشغول به خدمت شد در اوایل سال 1350 به گردان 61 شکاری بوشهر منتقل گردید و در همین پایگاه معلم خلبان و سپس افسر عملیات پایگاه شد در سال 1356 جهت گذراندن دوره فرماندهی گردان به آمریکا اعزام گردید پس از بازگشت به عنوان رئیس شعبه طرح های پنج ساله دایره آموزش نیروی هوایی منصوب شد قبل از شروع جنگ به عنوان مدیر آموزش معاونت عملیات ستاد نیروی هوایی منصوب گردید .

با شروع جنگ به همراه استادان بی نظیر پرواز اف 5 مثل دانشپور ، اقبالی ، ذوقی مقدم و ... از ستاد نیروی هوایی به پایگاه دوم شکاری مامور گردید و پروازهای بی نظیری را انجام داد. روز دهم مهر ماه به دزفول مامور گردید . صبح روز دوازدهم مهر ماه سال 1359 یک فروند اف E ـ 5 به خلبانی سرهنگ دوم شهاب الدین طباطبائی جهت بمباران نیروهای دشمن در سوسنگرد به پرواز در می آید و در همین منطقه از صفحه رادار محو می گردد در تحقیقات محلی در اسفند ماه سال 1362 اهالی روستایی به نام سابله تایید می کنند که هواپیما مورد اصابت موشک دشمن قرار گرفته و بقایای پیکر خلبان را نیز در کنار رودخانه ای دفن کرده اند ولی تا این تاریخ هنوز پیکر پاک ایشان کشف نگردیده است .

سرانجام این شهید گرانقدر در 24 آبان ماه سال 1359 در سن 37 سـالگی در اثر اصابت موشک دشمن بعثی به هواپیمای F5 وی در سوسنگرد به فیض عظمای شهادت دست یافت و جاویدالاثر شد.

به پاس رشادت ها و فداکاری های خلبان شهید سید شهاب الدین طباطبایی سلطانی در شهریور ماه سال 1400 مقام عظمای ولایت مدال ایثار و فداکاری را به خانواده ی این شهید سرافراز اعطا نمودند.

منابع :

ـــ خبرگزاری دفاع مقدس

ـــ سایت نوید شاهد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ آذر ۰۴ ، ۱۱:۲۶
نویسنده : خادم الشهدا
برای خدا کار کنید تا نتیجه ی کارتان تا ابد باقی بماند (حضرت امام خمینی ره )
يكشنبه, ۱۰ آذر ۱۴۰۴، ۰۴:۰۱ ب.ظ

منصفی احمد فرزند علی محمد

نـیـروی هـوایـی ارتـش جمهوری اسلامی ایران

سرگرد خلبان شهید احمد منصفی

سرگرد خلبان شهید احمد منصفی

نام : احمد

نام خانوادگی : منصفی

نام پدر : علی محمد

نام مادر : اشرف السادات

تاریخ تولد : 1332/03/06

محل تولد : بروجرد

شغل : خلبان ارتش

تحصیلات : کارشناسی ارشد

تاریخ شهادت : 1362/10/02

محل شهادت : دریاچه‌بختگان‌

نحوه شهادت : سقوط هواپیما

آرامگاه : گلزار بهشت زهرا (سلام الله علیها) تهران

کد ایثارگری : 6224109

زندگینامه

شهید احمد منصفی در روز ششم خرداد ماه سال 1332 در بروجرد چشم به جهان گشود. پدرش علی محمد و مادرش اشرف السادات نام داشت. تا پایان کارشناسی ارشد در رشته هوانوردی درس خواند. سروان ارتش بود. سال 1357 ازدواج کرد و صاحب یک دختر شد.

به عنوان نهاجا در جبهه حضور یافت. این شهید گرانقدر سرانجام در روز سوم دی ماه سال 1362 در سن 30 سـالگی، با سمت خلبان در شیراز بر اثر سقوط هواپیمای C ۱۳۰ در دریاچه بختگان سقوط کرده و در این سانحه هوایی شهید شد. تربت پاک او در قطعه: 28 ردیف: 21 شماره: 12 بهشت زهرا(سلام الله غلیها) تهران واقع است.

 

 

 

 

 

 

 

grave shahid

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ آذر ۰۴ ، ۱۶:۰۱
نویسنده : خادم الشهدا
برای خدا کار کنید تا نتیجه ی کارتان تا ابد باقی بماند (حضرت امام خمینی ره )
سه شنبه, ۵ آذر ۱۴۰۴، ۱۱:۴۹ ق.ظ

معظمی گودرزی محمد فرزند علی

نـیـروی هـوایـی ارتـش جمهوری اسلامی ایران

شهید محمد معظمی گودرزی فرزند حاج علی آقا

 

شهید محمد معظمی گودرزی

نام : محمد

نام خانوادگی : معظمی گودرزی

نام پدر : علی (معروف به حاج علی آقا)

نام مادر : فاطمه

تاریخ تولد : 1344/01/02

محل تولد : روستای ملمیجان بروجرد

شغل : سرباز

تاریخ شهادت : 1364/03/02

محل شهادت : ایلام - بر اثر حملات هوایی و توپخانه

آرامگاه : گلزار بهشت زهرا ( سلام الله علیها ) تهران

کد ایثارگری : 6414667

زندگینامه

در روز دوم فروردین ماه سال 1344، در تهران چشم به جهان گشود. پدرش علی، نگهبان بود و مادرش،فاطمه نام داشت. تا دوم متوسطه در رشته علوم تجربی درس خواند.

سرباز ارتش بود. به عنوان نیروی هوایی ارتش در جبهه حضور یافت. دوم خرداد 1364، در ایلام بر اثر بمباران هوایی توسط نیروهای عراقی شهید شد. مزار او در بهشت زهرا(سلام الله علیها) تهران قطعه : 27 ردیف : 92 شماره : 11 واقع است.

 

خاطرات

شهید محمد معظمی گودرزی اهل روستای ملمیجان بروجرد بود.
به جهت اینکه پدرش در دانشگاه تهران مشغول به کار شده بود منزلشان را به تهران برده بودند و در منطقه نازی آباد ساکن بودند. جوان آرام و نجیبی بود. وقت هایی که از درس و مدرسه فارغ می شد به روستا می آمد و با محیط روستا و بچه های هم ولایتی بیشتر انس داشت.
به سربازی رفت و اینطور که پسرعمویش تعریف می کرد می گفتند آخرای خدمت سربازیش بوده که به شهادت می رسد. آن موقع جنگ اوج گرفته بود و خیلی شلوغ بود . چند نفر از بستگان برای شناسایی و تحویل جنازه اش به منطقه جنگی رفتند .
می گفتند دوستاش تعریف کردند که می خواسته بیاد مرخصی یا اینکه آخر خدمتش بوده. روز آخر که برگ مرخصی یا ترخیص دستش بوده هواپیماهای عراقی حمله می کنند و محمد میرود پشت تیربار ضدهوایی و به سمت هواپیما شلیک می کند. ظاهرا هواپیمای دشمن یک راکت یا بمب روی تیربار ضدهوایی می اندازد و محمد آسمانی می شود. به خاطر همین ، جنازه اش قابل شناسایی نبوده و فقط پاهایش که داخل حفاظ تیربار بوده سالم مانده بود. و پسرعمو و بستگانش بیشتر از همین پاهایش او را شناسایی کرد بودند. آخر جوانی رعنا و قدبلند بود. آن روزها از شجاعتش در روز حادثه خیلی حرف ها می زدند.
به جهت محل سکونت خانواده ، پیکر پاکش را به تهران بردند و در بهشت زهرا به خاک سپردند.

موقع شهادت 19 سال داشت.

خداوند رحمتش کنه و با شهدای کربلا محشور بشه.

صفحه شهید در سایت شهدای ارتش

صفحه شهید در سایت گلزار شهدا

 

مزار شهید محمد معظمی گودرزی در بهشت زهرای تهران

 


                     

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ آذر ۰۴ ، ۱۱:۴۹
نویسنده : خادم الشهدا
برای خدا کار کنید تا نتیجه ی کارتان تا ابد باقی بماند (حضرت امام خمینی ره )
جمعه, ۱ آذر ۱۴۰۴، ۱۱:۵۴ ق.ظ

معظمی گودرزی جان محمد فرزند ولی

نـیـروی هـوایـی ارتـش جمهوری اسلامی ایران

شهید جان محمد معظمی گودرزی

عکس شهید جان محمد معظمی گودرزی

 

 

شهید جان محمد معظمی گودرزی

نام : جان محمد

نام خانوادگی : معظمی گودرزی

نام پدر : ولی

نام مادر : نظافت

تاریخ تولد : 1335/03/12

محل تولد : بروجرد

سن هنگام شهادت : 31 سال

وظیفه/کادر : کادر

سازمان : نهاجا

تاریخ شهادت : 1367/01/01

محل شهادت : دزفول

آرامگاه : گلزار شهدای روستای ملمیجان بروجرد

کد ایثارگری  : 6718551

زندگینامه

دوازدهم خرداد 1335 ، در شهرستان بروجرد به دنیا آمد. پدرش ولی، کارگر بود و مادرش نظافت نام داشت. تا پایان دوره راهنمایی درس خواند. سال 1357 ازدواج کرد و صاحب یک پسر و دو دختر شد.

به عنوان استوار یکم ارتش در جبهه حضور یافت. یکم فروردین 1367 ، در بمباران هوایی دزفول بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید. تربت پاک وی در گلزار شهدای روستای ملمیجان از توابع شهذستان بروجرد واقع است.

منبع:
ـــ  فرهنگ اعلام شهدا: استان لرستان، تنظیم: مرکز مطالعات و پژوهش‌های بنیاد شهید و امور ایثارگران، تهران، نشر شاهد، 1392، صفحه 598.


شهید جان محمد معظمی گودرزی درسال1335 در خانواده‌ای مذهبی در یکی از روستاهای شهرستان بروجرد به نام ملیجان به دنیا آمد. با توجه به اینکه اولین فرزند پسر خانواده بود و به گفته‌ی مرحوم پدرم و فامیل،  هنگام تولد، نقاب در صورت داشت. مورد توجه پدر و مادر و کلیه‌ی اقوام بود و به همین دلیل پدرم شهید را به عنوان خادمین امام حسین (علیه السلام) معرفی نمود و همیشه در تمام مراسم سوگواری امام حسین (علیه السلام) و دیگر امامان شرکت می داد.


شهید جان محمد معظمی گودرزی انسان شریف، خوش‌اخلاق و حقیقتاً راستگو بود و در بین افراد خانواده نسبت به همه برتری داشت. از لحاظ ایمان، اخلاق و مردم‌داری معروف بود. شهید عزیز، علاقه زیادی به امام خمینی ره داشت و از همان ابتدای انقلاب همیشه یکی از طرفداران سرسخت امام خمینی بود. شهید گرامی پس از طی دوران ابتدایی و راهنمایی وارد ارتش جمهوری اسلامی ایران، نیروی هوایی شد و پس از طی دوران آموزشی به پایگاه سوم شکاری همدان منتقل شد.


با شروع جنگ تحمیلی عراق به جمهوری اسلامی ایران در سال 1359 به پایگاه چهارم شکاری دزفول که در منطقه‌ی عملیاتی بود، منتقل شد و چندین مأموریت به مناطق جنگی داشت. سرانجام در روز اول فروردین ماه سال 1367 توسط هواپیمای عراقی، محل سکونت شهید، بمباران و به درجه رفیع شهادت نائل گردید. از شهید سه فرزند (2 دختر و یک پسر ) به جا ماند.

روحش شاد و یادش گرامی باد

 

 


               

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ آذر ۰۴ ، ۱۱:۵۴
نویسنده : خادم الشهدا
برای خدا کار کنید تا نتیجه ی کارتان تا ابد باقی بماند (حضرت امام خمینی ره )
يكشنبه, ۱۲ آبان ۱۴۰۴، ۱۱:۱۸ ق.ظ

گودرزی علی حسین فرزند اکبر

شهید علی حسین گودرزی

شـهـیـد نـیـروی زمـیـنـی ارتـش

 

 

 

شهید علی حسین گودرزی

 

 

 

نام : علی حسین

نام خانوادگی : گودرزی

نام پدر : اکبر

نام مادر : املوس

سن هنگام شهادت : 26 سال

تاریخ تولد : 1333/10/08

محل تولد : بروجرد

وظیفه/کادر : کادر

سازمان : نزاجا

تاریخ شهادت : 1360/07/07

محل شهادت : کهریزک قم سقوط هواپیمای سی 130

آرامگاه : گلزار شهدای شهرستان بروجرد

کد ایثارگری : 6011430

زندگینامه

هشتم شهریور 1331، در شهرستان بروجرد دیده به جهان گشود. پدرش اکبر، فروشنده بود و مادرش ملوس نام داشت. تا پایان دوره متوسطه در رشته تجربی درس خواند و دیپلم گرفت. استوار یکم ارتش بود. سال 1354 ازدواج کرد و صاحب یک دختر شد.

در روز هفتم مهر ماه سال 1360، در قم بر اثر سانحه هوایی و سقوط هواپیمای سی 130 و سوختگی به شهادت رسید. تربت پاک وی در گلزار شهدای بروجرد واقع است.

منبع:
فرهنگ اعلام شهدا: استان لرستان، تنظیم: مرکز مطالعات و پژوهش‌های بنیاد شهید و امور ایثارگران، تهران، نشر شاهد، 1392، صفحه 536.

شهید علی حسین گودرزی

 

 

عکس شهید علی حسین گودرزی


                                 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ آبان ۰۴ ، ۱۱:۱۸
نویسنده : خادم الشهدا
برای خدا کار کنید تا نتیجه ی کارتان تا ابد باقی بماند (حضرت امام خمینی ره )
چهارشنبه, ۱ آبان ۱۴۰۴، ۰۹:۱۷ ق.ظ

کوپال عبدالرضا فرزند محمدحسین

شهید عبدالرضا کوپال

شـهـیـد نـیـروی هـوایـی ارتـش


سردار رشید اسلام خلبان شهید عبدالرضا کوپال

خلیان جنگنده بمب افکن­ های نیروی هایی ارتش جمهوری اسلامی ایران

 

شهید عبدالرضا کوپال

 

نام : عبدالرضا

نام خانوادگی : کوپال

نام پدر : محمدحسین

سن هنگام شهادت : 28 سال

وظیفه/کادر : کادر

سازمان : نهاجا

تاریخ تولد : 1331/02/05

تاریخ شهادت : 1359/10/19

آرامگاه : گلزار شهدای اشترینان بروجرد

کد ایثارگری : 5908923

زندگینامه

شهید عبدالرضا کوپال در روز سی و یکم تیر 1331 ، در بخش اشترینان از توابع بروجرد در خانواده‌ای مذهبی و کشاورز دیده به جهان گشود. پدرش محمدحسین و مادرش فاطمه نام داشت. وی دوره تحصیلی ابتدایی را در همان محل تولدش سپری کرد و در بروجرد ادامه تحصیل داد و دوره متوسطه را در آنجا به پایان رساند. کوپال در سال 1348 در دانشکده خلبانی ثبت نام و پذیرفته شد و پس از طی دوره مقدماتی و گذراندن دوره زبان انگلیسی در سال 1352 برای طی دوره تکمیلی خلبانی به آمریکا اعزام شد و پس از دو سال آموزش ، تا پایان دوره کارشناسی در رشته علوم و فنون نظامی درس خواند. در سال 1354 به ایران بازگشت.
عبدالرضا از جمله نیروهای انقلابی نیروی هوایی بود که رژیم سابق دستور دستگیری وی را صادر کرد. ولی موفق به دستگیریش نشد چون او خدمت را ترک و از حضور در محل خدمت خودداری کرد. پس از پیروزی انقلاب به ندای رهبر لبیک گفت و به پایگاه بازگشت و مشغول خدمت شد.
با حمله ارتش بعث عراق به خاک جمهوری اسلامی ایران، وی مصمم شد تا با حضور فعال در پروازها، به مقابله با دژخیمان مهاجم بپردازد و در طول مدت خدمتش که بیش از 70 سورتی بر فراز آسمان بغداد و سایر شهرهای عراق در پرونده‌اش ثبت شد، بارها مورد اصابت گلوله‌های ضد هوایی ارتش بعثی قرار گرفت ولی هربار توانست هواپیمای خود را با وجود نقص فنی روی باند فرود بیاورد و به‌همین خاطر مورد تشویق متعدد قرار گرفت.
عبدالرضا در یکی از مأموریت‌هاش که برای پخش اعلامیه بر فراز این شهر به پرواز در آمده بود پس از بازگشت می گفت: «اگر به‌جای اعلامیه، بمباران می‌کردیم، می‌توانستیم تا خاک اُردن بمباران کنیم».
هم‌چنین وی در خاطره‌ای دیگر گفت: « یک‌بار برای زدن پلی در نزدیک شهر بغداد رفتیم، مشاهده کردیم که اتوبوسی در روی آن پل در حرکت است، با وجود نیروهای ضد هوایی و موشک دشمن، خطر را به‌جان خریدیم و گشتی زدیم. به حرم امام حسین (علیه السلام) عرض سلام و ادب کردیم تا اتوبوس از روی پل عبور کند و پس از آن به انجام عملیات پرداختیم و پُل را زدیم».
عبدالرضا در روز نوزدهم دی‌ماه سال 1359 هنگامی‌که تازه از مأموریت جنوب برگشته بود و مشغول صرف نهار در باشگاه افسران پایگاه شهید نوژه همدان بود، یکی از دوستان و هم‌رزمانش می‌گوید، بچه‌ام مریض است و نوبت پرواز دارم وی که هنوز نهارش را تمام نکرده بود از جایش بلند می‌شود و به‌جای خلبان هم‌رزمش به مأموریت می‌رود. آن‌ روز اهواز شدیداً مورد حمله عراقی‌ها قرار گرفته بود.
، با سمت معاون اسکاتران ه شهادت می رسد.

تربت پاک او در گلزار شهدای اشترینان زادگاهش زیارتگاه خیل عظیم امت حرب الله است

منبع:
ـــ فرهنگ اعلام شهدا: استان لرستان، تنظیم: مرکز مطالعات و پژوهش‌های بنیاد شهید و امور ایثارگران، تهران، نشر شاهد، 1392، صفحه 508.

برای پیروزی اسلام از امامان کمک می‌خواهم

شهید خلبان « عبدالرضا کوپال » هرگاه به عراق می‌رفت برای احترام بالای مرقد امامان دوری می زنم و از آنان برای پیروزی اسلام کمک می‌خواهم.

خلبان شهید « عبدالرضا کوپال » سال 1331 در شهرستان « اشترینان » متولد شد. وی دوران ابتدایی را در این شهرستان سپری کرد و برای ادامه تحصیل به « بروجرد » رفت.

شهید کوپال در خانواده ای متدین، پرهیزکار و کشاورز پرورش یافته بود، او بسیار توانا و مصمم بود، از همان کودکی شوق پرواز درسرش بود و در بازی ها و کارهای دستی که می ساخت آن را بخوبی نشان می داد.

با اتمام تحصیل دبیرستان در رشته خلبانی پذیرفته شد و به ادامه تحصیل پرداخت.

وی در سال 1354 بعد از دوسال دوره عملی از امریکا بازگشت. با آغاز انقلاب نیروی هوایی ارتش در کنار امام خمینی (ره) بود و شهید نیز با ارادتی که به اسلام و امام داشت جز نیروهایی بود که برای بیعت با امام راحل به حضور ایشان رسیدند.

با آغاز جنگ او بارها به مواضع دشمن حمله کرد و یک بار هم هواپیمایش مورد اصابت قرار گرفت که توانست با وجود نقص فنی آنرا به پایگاه برگرداند.

از امامان برای پیروزی اسلام کمک می خواهم

او هرگاه از رزم سخن می گفت آنچنان با حرات و غرور رزم رزمندگان اسلام و نیروی هوایی را تعریف می کرد که هر شنونده ای به شوق می آمد تا در کنار رزمندگان اسلام بجنگد.

به مستمندان و آنهایی که نیاز به کمک داشتند کمک می کرد و در پایگاه و منطقه کبودرآهنگ او را به عنوان فردی خیر می شناختند.

خاطره شهید عبدالرضا کوپال به نقل از برادر شهید

روزی جلوی در پایگاه زنی به او مراجعه می کند. در حالی که جگر گوسفندی را در دست داشت می گوید شما باید قوت داشته باشید که با دشمن بجنگید و باید این جگر را بگیرید و بخورید.

این عمل زن او را تحت تاثیر قرار داده بود، می گفت این زن همه آن چیزی را که داشته بود و خود به آن نیازمند بود به من هدیه داد، چطور می شود از اینچنین مردم قدر شناسی حمایت نکرد و من هر آنچه که دارم را برای این مردم فدا می کنم.

از امامان برای پیروزی اسلام کمک می خواهم

 

خاطرات شهید

در ماموریت هایی که به کشور عراق داشتم یکبار که قرار بود پُلی را بزنم دیدم اتوبوسی روی پل است، با اینکه زمان نداشتم شلیلک نکردم « دوری زدم تا اتوبوس که احتمالا پر از مسافر بود رد شود و بعد پُل را منهدم کردم ».

می گفت هرگاه به عراق می روم برای احترام بالای مرقد امامان دوری می زنم و از آنان برای پیروزی اسلام کمک می خواهم.

خاطره ای به نقل از مادر شهید

شبی که قرار بود عبدالرضا فردای آن روز برای آخرین بار عازم جبهه شود مهمانی با هزینه خودش ترتیب داد و دوستان و آشنایانش را دعوت کرد. در خلال مهمانی پسر خاله هایش به او می گفتند: رضا تو بیکار بودی آمریکا رو با اون همه عشق و صفا ول کردی و اومدی ایران، اونم برای جنگ.

رضا پس از اندکی مکث جواب داد: شما طعم غربت را نچشیده ای سعید جان من وقتی از تلویزیون صحنه شکنجه هم وطنانم را می دیدم و می دیدم که وطنم را ویران می کنند دیگر طاقت نیاوردم و تصمیم گرفتم که به ایران برگردم.

سعید گفت: حالا مثلاٌ اومدی چی شد؟ جنگ تموم شد اگه اونجا می ماندی حداقل برات ارزش قائل بودند. اما این جا نرسیده میری و سوار یه هواپیما درب و داغون می شی و می فرستند جنگ.

رضا دوباره گفت: جنگ تموم نشد اما به نظرت می شه دست روی دست گذاشت و به خون غلتیدن مردم را دید با همین هواپیماهای داغون هم میشه کار هایی کرد که اون جا نمی شه انجام دا‌د. تازه اونوقت ما برای مملکتمان شهید میشیم، همه که مثل تو نیستند، اونایی که غیرت دارن باید از ناموسشان دفاع کنند. اونا کشته میشن برای علاقه اشان نه برای پول و...

خلاصه بعد از کلی بحث به آن ها گفت: حالا بالاخره می فهمید که من اشتباه نکرده ام. مهمان ها رفتند و ما هم مشغول بستن ساک برای او شدیم. او رفت و دیگر برنگشت و به همه آن ها فهماند که در انتخاب این راه اشتباه نکرده است.

من اصلاٌ ندیده بودم که او گریه کند اما آن شب زد زیر گریه و از خانه بیرون رفت. در هنگام تشییع جنازه اش سعید چنان می گریست که دل سنگ را آب می کرد. بعد از آن روز سعید هم به جبهه رفت و او هم بعد از یک سال به فیض عظیم شهادت رسید.

از امامان برای پیروزی اسلام کمک می خواهم

نحوه شهادت

او در مدت هشتاد روزی که در جنگ بود 70 پرواز انجام داد. در آخرین ماموریتی که به پایگاه بر می گردد در ناهار خوری مشغول صرف نهار می شود که یکی از دوستان خلبانش از او می خواهد بجای او به ماموریت برود. شهید ناهار را رها می کند و با اینکه خسته بود بجای دوستش می رود.

و سرانجام در 19 دی ماه 1359 در درگیری هوایی در منطقه جنوب اهواز مورد اصابت موشک دشمن قرار می گیرد و به فیض شهادت نایل می شود.

 

 

 

عکس شهید عبدالرضا کوپال

 

 

 

 

 

 

 


                                                           

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ آبان ۰۴ ، ۰۹:۱۷
نویسنده : خادم الشهدا
برای خدا کار کنید تا نتیجه ی کارتان تا ابد باقی بماند (حضرت امام خمینی ره )
يكشنبه, ۲۸ مهر ۱۴۰۴، ۰۹:۳۸ ق.ظ

کشوری احمد فرزند غلامحسین

شهید سرلشکر احمد کشوری

شهید سرلشکر احمد کشوری

نام : احمد

نام خانوادگی : کشوری

نام پدر : غلامحسین

نام مادر : فاطمه

تاریخ تولد : 1332/04/11

محل تولد : کیاکلا قائم شهر، ایران (اصالتا بروجردی)

شغل : کادر ارتش

تاریخ شهادت : 1359/09/15

محل شهادت : تنگه میناب، میمک، ایرا

آرامگاه : گلزار بهشت زهرا (سلام الله علیها) تهران

کد ایثارگری : 5908836

زندگینامه

احمد کشورى در روز یازدهم تیرماه 1332 در کیاکلاء مازندران در خانواده ‏اى مذهبى به دنیا آمد. پدرش غلامحسین کشوری فرزند علی رحم ( رحم خدا ) متولد و ساکن روستای ونستان ( جهان آباد ) سابق و روستای شهید کشوری فعلی بروجرد و مادرش فاطمه سیلاخوری از روستای سیلاخور بروجرد بودند .

خانواده ی کشورى اهل بروجرد و پدرش غلامحسین کشوری ژاندارم بود و به مقتضاى شغل دایماً از شهرى به شهر دیگر نقل مکان مى‏ کردند. و مادرش فاطمه سیلاخوری خانه دار و اهل بروجرد بودند.

دوره کودکى احمد با انتقال خانواده آنها به کیاکلاء مازندران مصادف شد. بافت سنتى شهر و مردم خونگرم آن چنان خانواده کشورى را مجذوب کرد که آنها براى همیشه در این شهر شمالى ماندگار شدند. امروزه نام کشورى و کیاکلاء آنچنان به هم گره خورده است که کسى از مردم این دیار باور ندارد کشورى اهل بروجرد باشد.

احمد دوران کودکی خود را در روستای کیاکلا که بعدا به سیمرغ تغییر یافت سپری کرد. تحصیلات اول ابتدایى خود را در کیاکلاء گذراند. س‍‍ال‌ ‌اول‌ و دوم متوسطه ر‌ا به ترتیب در روستاهای ک‍ی‍‍اک‍لا و س‍رپ‍ل‌ ت‍‍الار ( دو روستا از روستاهای محروم شمال) و س‍‍ال‌ ‌آخ‍ر متوسطه ر‌ا در دب‍ی‍رس‍ت‍‍ان‌ ق‍ن‍‍اد شهرستان ب‍‍اب‍ل‌ با عنوان شاگرد ممتاز گذراند.

‌اح‍م‍د ک‍ش‍ور‌ی ‌ع‍لاوه‌ ب‍ر ‌ای‍ن‍ک‍ه‌ در دور‌ان‌ ت‍ح‍ص‍ی‍ل، ش‍‍اگ‍رد‌ی م‍م‍ت‍‍از و د‌ار‌ا‌ی ‌اس‍ت‍‍ع‍د‌اد ف‍وق‌ ‌ال‍‍ع‍‍اده‌ ب‍ود ب‍ه‌ رش‍ت‍ه‌‌‌ه‍‍ا‌ی ورزش‍‍ی و ‌ه‍ن‍ر‌ی ‌ع‍لاق‍ه‌ م‍ن‍د ب‍ود و در ب‍ی‍ش‍ت‍ر م‍س‍‍اب‍ق‍ه‌ ‌ه‍‍ا‌ی رش‍ت‍ه‌ ‌ه‍‍ا‌ی ‌ه‍ن‍ر‌ی ن‍ی‍ز ش‍رک‍ت‌ م‍‍ی ک‍رد. وى ضمن تحصیل به فعالیت هاى هنرى از قبیل نقاشى، خطاطى، صنایع دستى علاقه زیادى نشان مى‏ داد و مادرش در این راه مشوق او بود. او یک بار در مسابقه طراحى کشور مقام نخست را کسب کرد.

و‌ی از همان آغاز دوره ی ج‍و‌ان‍‍ی، ب‍ه خ‍‍اطر ‌ع‍ش‍ق‌ و ‌ع‍لاق‍ه‌ س‍رش‍‍ارش‌ ب‍ه‌ ‌اس‍لام،‌ ق‍دم‌ در ر‌اه‌ ف‍‍ع‍‍ال‍ی‍ت ه‍‍ا‌ی م‍ذ‌ه‍ب‍‍ی گ‍ذ‌اش‍ت‌ و ب‍‍ا ص‍د‌ایی پ‍رس‍وز ح‍‍ال‌ و ‌ه‍و‌ا‌ی خ‍‍اص‍‍ی ب‍ه‌ م‍ج‍‍ال‍س‌ م‍ذ‌هب‍‍ی م‍‍ی ب‍خ‍ش‍ی‍د. دل‍ب‍‍اخ‍ت‍ه‌ ‌ام‍‍ام‌ ح‍س‍ی‍ن‌ (‌ع) ب‍ود. در ‌ای‍‍ام‌ م‍ح‍رم، ‌ع‍‍اش‍ق‍‍ان‍ه‌ و ب‍‍ی ری‍‍ا ‌ع‍ز‌اد‌ا‌ری و م‍رث‍ی‍ه‌ خ‍و‌ان‍‍ی م‍‍ی ک‍رد.

در سال آخر دبیرستان به همراه دو تن از دوستان فعالیت مذهبى خود را آغاز کرد. با صدایى خوش در مراسم و مجالس مذهبى مرثیه خوانى مى ‏کرد و با جدیت بسیار مدیریت مراسم را به عهده مى ‏گرفت.

پ‍درش‌ ف‍رد‌ی ش‍ج‍‍ا‌ع‌ و ظل‍م‌ س‍ت‍ی‍ز ب‍ود به طوری ک‍ه‌ به‌ ر‌غ‍م‌ ت‍ص‍د‌ی پ‍س‍ت‌ ف‍رم‍‍ان‍د‌ه‍‍ی ژ‌ان‍د‌ارم‍ر‌ی در ی‍ک‍‍ی ‌از ش‍‍ه‍ر‌ه‍‍ا‌ی ش‍م‍‍ال، ب‍ه‌ م‍ب‍‍ارزه‌ ب‍‍ا س‍ردم‍د‌ار‌ان‌ زر و زور پ‍رد‌اخ‍ت‌ و در ن‍‍ه‍‍ای‍ت‌ م‍ج‍ب‍ور ب‍ه‌ ‌اس‍ت‍‍ع‍ف‍‍ا و ب‍ه‌ ک‍ش‍‍اورز‌ی م‍ش‍‍غ‍ول‌ ش‍د.

‌از ‌ای‍م‍‍ان‌ و ق‍درت‌ روح‍‍ی‌ م‍‍ادرش‌ ‌ه‍م‍ی‍ن‌ ب‍س‌ ک‍ه‌ هن‍گ‍‍ام‌ دف‍ن‌ ش‍‍ه‍ی‍د ک‍ش‍وری، در ح‍‍ال‍‍ی‌ ک‍ه‌ ‌ع‍ک‍س‌ ‌او ر‌ا م‍‍ی ب‍وس‍ی‍د، پ‍رچ‍م‌ ج‍م‍‍ه‍ور‌ی ‌اس‍لام‍‍ی ‌ای‍ر‌ان‌ ر‌ا ک‍ه‌ ب‍‍ا دس‍ت‌ خ‍ود دوخ‍ت‍ه‌ ب‍ود ب‍ر س‍ر م‍ز‌ار ف‍رزن‍د ‌آوی‍خ‍ت‌ و ف‍ری‍‍اد زد: ‌اح‍س‍ن‍ت‌ پ‍س‍رم‌، ‌اح‍س‍ن‍ت.

پس از اخذ دیپلم در سال 1351 وارد ارتش شد و در سال 1353 در آموزشگاه خلبانى هوانیروز ثبت‏ نام کرد و دوره آموزشی بالگرد بل A-206 جت رنجر و سپس بالگرد جنگنده بل EH-1 کبرا را با موفقیت در اصفهان پشت سر گذاشت و او دوره خلبانى چرخبال (هلیکوپتر) کبرى را در اصفهان به مدت یک سال و نیم با موفقیت سپرى کرد. سپس به مدت شش ماه دوره پیاده نظام را در شیراز طى کرد و به اصفهان بازگشت.

شهید کشورى در سال 1355 ازدواج کرد. گرایش همسر وى به امور مذهبى فعالیت هاى او را در این خصوص شدت بخشید. در سال 1355 به کرمانشاه منتقل شد. در پایگاه کرمانشاه با همکارى سرهنگ خلبان على سعدى به فعالیت هاى سیاسى و مذهبى پرداخت. در طول اقامتش در کرمانشاه در راه شناخت دین اسلام از حجةالاسلام سید موسى موسوى و برادرش دکتر سید رضا موسوى بهره‏ مند شد. در این ایام به طور جدى به مطالعه و تحقیق در ادیان پرداخت زیرا معتقد بود که مسلمان نباید شناسنامه‏ اى باشد.

ب‍‍ا ت‍وج‍ه‌ ب‍ه‌ م‍م‍ن‍و‌ع‍ی‍ت‌ ن‍گ‍‍ه‍د‌ار‌ی و م‍ط‍ال‍‍ع‍ه‌ ک‍ت‍‍اب‌ ‌ه‍‍ا‌ی م‍ذ‌ه‍ب‍‍ی، س‍ی‍‍اس‍‍ی و روش‍ن‍گ‍ر در ‌ارت‍ش‌، ک‍ش‍ور‌ی ‌ای‍نگ‍ون‍ه‌ ک‍ت‍‍اب ه‍‍ا ر‌ا م‍خ‍ف‍ی‍‍ان‍ه‌ ن‍گ‍‍ه‍د‌ار‌ی و در ف‍رص‍ت‌ م‍ق‍ت‍ض‍‍ی م‍ط‍ال‍‍ع‍ه‌ م‍‍ی ک‍رد و ب‍ه‌ ‌ه‍م‍ی‍ن‌ دل‍ی‍ل‌ چ‍ن‍دی‍ن‌ ب‍‍ار م‍ورد ب‍‍ازج‍وی‍‍ی و ت‍‍ه‍دی‍د ق‍ر‌ار گ‍رف‍ت.

و‌ی ک‍ه‌ س‍‍ع‍‍ی و‌اف‍ر‌ی در زم‍ی‍ن‍ه‌ ت‍روی‍ج‌ روح‍ی‍ه‌ ‌ان‍ف‍‍اق‌ در ب‍ی‍ن‌ ‌ه‍م‍ک‍‍ار‌ان‍ش‌ د‌اش‍ت‌ در ‌او‌ای‍ل‌ ‌اش‍ت‍‍غ‍‍ال‌ ب‍ه‌ ک‍‍ار در ک‍رم‍‍ان‍ش‍‍اه، پ‍س‌ ‌از ش‍ن‍‍اس‍‍ایی ف‍ق‍ر‌ا و ن‍ی‍‍ازم‍ن‍د‌ان‌ ش‍‍ه‍ر، ‌ه‍م‍ر‌اه‌ ب‍‍ا ت‍‍ع‍د‌اد‌ی ‌از ‌ه‍م‍ک‍‍ار‌ان‌ و ب‍‍ا ک‍م‍ک‌ ‌اف‍ر‌اد خ‍ی‍ّر و ن‍ی‍ک‍وک‍‍ار ‌ه‍و‌ان‍ی‍روز، م‍خف‍ی‍‍ان‍ه‌ ص‍ن‍دوق‌ ‌ا‌ع‍‍ان‍ه‌ ‌ا‌ی ج‍‍ه‍ت‌ ک‍م‍ک‌ و م‍س‍‍ا‌ع‍دت‌ ب‍ه‌ ‌آن‍‍ه‍‍ا ت‍ش‍ک‍ی‍ل‌ د‌اد.

ک‍ش‍ور‌ی، چ‍ه‌ در ق‍ب‍ل‌ و چه ب‍‍ع‍د ‌از ‌ان‍ق‍لاب‌ ‌اس‍لام‍‍ی، ب‍ه‌ ‌ع‍ن‍و‌ان‌ م‍ج‍‍ا‌ه‍د ف‍‍ی س‍ب‍ی‍ل‌ ‌ال‍ل‍ه‌ ب‍ر‌ا‌ی ‌ا‌ع‍ت‍لا‌ی ‌اس‍لام‌ ‌ع‍زی‍ز و ت‍ح‍ق‍ق‌ ح‍ک‍وم‍ت‌ ‌ال‍‍ه‍‍ی، پ‍ی‍وس‍ت‍ه‌ ت‍لاش‌ ک‍رد و ‌ه‍م‍گ‍‍ام‌ و ‌ه‍م‍ر‌اه‌ ب‍‍ا ح‍رک‍ت‌ ‌ه‍‍ا‌ی توف‍ن‍ده‌ م‍ل‍ت‌، در ‌ه‍م‍ه‌ ص‍ح‍ن‍ه‌ ‌ه‍‍ا‌ی ‌ان‍ق‍لاب‌ ح‍ض‍ور د‌اش‍ت‌ و ب‍س‍ی‍‍ار‌ی ‌از ش‍ب‌ ‌ه‍‍ا ر‌ا ب‍‍ا چ‍‍اپ‌ ‌ا‌ع‍لام‍ی‍ه‌ ‌ه‍‍ا‌ی ‌ام‍‍ام‌ خ‍م‍ی‍ن‍‍ی (ره) ب‍ه‌ ص‍ب‍ح‌ رس‍‍اند.

وی در ر‌اه‌ دف‍‍ا‌ع‌ ‌از ‌آرم‍‍ان‌‌‌ه‍‍ا‌ی ‌ام‍‍ام‌ ‌ع‍زی‍ز، چ‍ن‍دی‍ن‌ ب‍‍ار مورد ضرب و شتم قرار گرفته‌ ب‍ود ‌ام‍‍ا ب‍‍ا ‌اف‍ت‍خ‍‍ار ‌از ‌آن‌ ی‍‍اد م‍‍ی ک‍رد و م‍‍ی گ‍ف‍ت‌ : ‌ای‍ن‌ ب‍‍اطوم‍‍ی ک‍ه‌ م‍ن‌ خ‍وردم‌ ، چ‍ون‌ ب‍ر‌ا‌ی خ‍د‌ا ب‍ود، ش‍ی‍ری‍ن‌ ب‍ود. م‍ن‌ خ‍وش‍ح‍‍ال‍م‌ ‌از ‌ای‍ن‌ ک‍ه‌ م‍‍ی ت‍و‌ان‍م‌ ق‍دم‍‍ی در ر‌اه‌ ‌ان‍ق‍لاب‌ ب‍رد‌ارم‌ و ‌ای‍ن‌ ت‍وف‍ی‍ق‌ و س‍‍ع‍‍ادت‍‍ی ‌اس‍ت‌ ‌از س‍و‌ی‌ پ‍روردگ‍‍ار.

یک ماه قبل از ورود امام(ره) به ایران از طرح کودتاى ارتش مبنى بر محاصره فرودگاه مطلع شد و خبر را با حجةالاسلام موسوى در میان گذاشت و پیشنهاد کرد که قبل از اقدام ارتش مراکز مهم ارتش را با چرخبال بمباران کند. این موضوع به اطلاع آیت ‏اللَّه پسندیده رسید و پس از مشورت وى با امام(ره) این موضوع منتفى شد.

پس از پیروزى انقلاب اسلامى از 28 اسفند 1357 زمان شروع درگیرى مسلحانه در کردستان کشورى به عنوان خلبانى ورزیده وارد میدان شد و مأموریت هاى بسیارى را با موفقیت به انجام رساند. تیمسار شهید، فلاحى در این ‏باره گفت:

روزى براى مأموریت سختى در کردستان داوطلب خواستم. هنوز سخنا نم تمام نشده بود که از صف جوانى بیرون آمد، دیدم کشورى است. دایماً خطرناک‏ ترین مأموریت ها را انجام مى ‏داد و براى او نوع و زمان مأموریت تفاوت نمى‏ کرد. مرتب ذکر مى گفت و اعتقاد داشت: « تنها راه سعادت و موفقیت را در شهادت در راه حق مى ‏یابم.» در همین ایام در کردستان اعلامیه ‏اى از سوى حزب کومله براى ترور احمد کشورى و تعدادى دیگر از نیروهاى هوانیروز صادر شده بود. سازمان چریک هاى فدایى خلق و حزب دمکرات نیز حکم ترور را تایید کرده بودند. اما او مصمم در مبارزه با دشمن از هیچ تهدیدى واهمه نداشت.

در 3 خرداد 1359 پس از آنکه در یک عملیات ضربتى چادر مهمات و دو تانک دشمن را در منطقه سقز منهدم کرد، هلى ‏کوپتر وى مورد اصابت قرار گرفت و بازویش زخمى شد و چند ترکش به گردن و سینه وى اصابت کرد. با وجود آنکه حالش بسیار وخیم بود با تلاش و شهامت بسیار مانع از سقوط چرخبال شد و آن را در پایگاه سقز به زمین نشاند. از آنجا بلافاصله براى مداوا به‏ کرمانشاه و تهران منتقل شد. پس از چند عمل جراحى بهبودى نسبى یافت، اما ترکش داخل سینه وى خارج نشده بود که جنگ تحمیلى عراق علیه ایران آغاز شد و او براى انجام مأموریت هاى حساس به منطقه ایلام اعزام شد و در آنجا فرماندهى عملیات هوانیروز را به عهده گرفت. کشورى همواره براى انسجام هر چه بیشتر سپاه و ارتش تلاش مى‏ کرد. در این مورد حجةالاسلام معادی خواه معتقد است:

هماهنگى بین سپاه و ارتش در غرب کشور مرهون شهید کشورى بود. کشورى در این منطقه خاطرات بسیارى از خود به یادگار گذاشت. ماجراى محاصره پاوه توسط نیروهاى بعثى به حدى بود که اسارت نیروهاى دکتر چمران مسلم شده بود. اما حملات شجاعانه هوایى کشورى محاصره چند روزه پاوه را شکست.

کشورى بیست روز قبل از شهادت به تهران مراجعت کرد و همسر و دو فرزندش مریم «سه ساله» و على «سه ماهه» را با خود به ایلام برد. در این‏ باره به همسرش گفت: «دلم مى ‏خواهد این چند روز آخر عمر کنارم باشید.»

خلبان احمد کشورى سرانجام در روز شنبه 15 آذر 1359 شمسى پس از سه روز عملیات در منطقه ایلام با دو فروند میگ عراقى درگیر شد. هلیکوپتر او با اصابت موشک سقوط کرد و وى به درجه رفیع شهادت رسید. جنازه او را پس از تشییع بسیار باشکوه در بهشت زهرا در تهران به خاک سپردند.

او در نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران به عنوان خلبان بالگرد با درجه سرگرد، فعالیت داشت. درجه او پس از شهادتش به سرلشکر ارتقا یافت.

 

 

 

مبارزه با ضد انقلاب

او چ‍ن‍دی‍ن مرتبه در قبل از انقلاب در ر اه دف‍‍اع از آرم‍‍ان ه‍‍ای ام‍‍ام ع‍زی‍ز، مورد ضرب و شتم قرار گرفت ام‍‍ا از آن ب‍‍ا اف‍ت‍خ‍‍ار ی‍‍اد م‍‍ی ک‍رد م‍‍ی گ‍ف‍ت: ای‍ن ب‍‍اطوم‍‍ی ک‍ه م‍ن خ‍وردم، به این علت ش‍ی‍ری‍ن ب‍ود که ب‍رای خ‍دا ب‍ود. م‍ن از بابت ق‍دم گذاشتن در ر اه ان‍ق‍لاب، خ‍وش‍ح‍‍ال‍م که پ‍روردگ‍‍ار، چنین ت‍وف‍ی‍ق و س‍‍ع‍‍ادت‍‍ی را شامل حال من کرده است. شهید کشوری در سرکوب شورش 1359-1357 کردستان ایران نقش فعال داشت. در 3 خرداد 1359 پس از آنکه در یک عملیات ضربتى چادر مهمات و دو تانک دشمن را در منطقه سقز منهدم کرد، هلى ‏کوپتر وى مورد اصابت قرار گرفت و بازویش زخمى شد و چند ترکش به گردن و سینه وى اصابت کرد. با وجود آنکه حالش بسیار وخیم بود با تلاش و شهامت بسیار مانع از سقوط چرخبال شد و آن را در پایگاه سقز به زمین نشاند. در درگیرى هاى شدید پاوه که دکتر چمران در محاصره مزدورهاى وطن فروش قرار گرفته بود. تیم پروازى او، نخستین گروه عملیاتى بود که راهى کردستان شد.

 

جنگ ایران و عراق و شهید کشوری

زمانی که ارتش صدام به ایران یورش آورد، شهید کشوری در انتظار آخرین عمل جراحی برای بیرون آوردن ترکشی بود که در اثر شلیک گلوله ی ضد انقلاب وارد سینه‌ اش شده بود اما روز بعد از شنیدن خبر تجاوز صدام، عازم سفر شد. به او گفته بودند که بماند و پس از اتمام جراحی برود، اما او جواب داد:
وقتی که اسلام در خطر باشد، من این سینه را نمی‌خواهم. او به جبهه رفت و چون گذشته، سلحشورانه جنگید؛ به طوری که بیابان‌های غرب کشور را به گورستانی از تانک‌ها و نیروهای دشمن و مزدوران خارجی اش تبدیل نمود. او بدون وقفه و با تمام قدرت و قوا می‌کوشید، پروازهای سخت و خطرناک را از همه زودتر و از همه بیشتر انجام می‌داد. حماسه‌هایی که در شکار تانک آفریده بود، فراموش‌نشدنی است.

 

نقل قول‌هایی درباره شهید کشوری

شهید تیمسار فلاحی: م‍ن‌ ش‍ب‍‍ی‌ ب‍ر‌ا‌ی‌ م‍‍ام‍وری‍ت‌ س‍خ‍ت‍‍ی‌ در ک‍ردس‍ت‍‍ان‌ د‌اوطل‍ب‌ خ‍و‌اس‍ت‍م، ‌ه‍ن‍وز س‍خ‍ن‍م‌ ت‍م‍‍ام‌ ن‍ش‍ده‌ ب‍ود ک‍ه‌ ی‍ک‍‍ی‌ ‌از ص‍ف‌ ب‍ی‍رون‌ ‌آم‍د و گ‍ف‍ت‌ م‍ن‌ ‌آم‍‍اده‌ام‌ و دی‍دم‌ خ‍ل‍ب‍‍ان‌ ک‍ش‍ور‌ی ‌اس‍ت. او از همان آغاز جنگ داخلی چنان از خود کیاست و لیاقت و شجاعت نشان داد که وصف‌ناکردنی است. یک بار خودش به شدت زخمی شد و هلیکوپترش سوراخ سوراخ. ولی او به فضل الهی و هوشیاری تمام، هلیکوپتر را به مقصد رساند.

شهید شیرودی: احمد استاد من بود.

شهید علی صیاد شیرازی: در کردستان درگیری شدیدی بین ما و ضد انقلاب شامل کومله و دمکرات بوقوع پیوست و من از هوانیروز درخواست کمک کردم، دو خلبان که همیشه داوطلب دفاع بودند یعنی شهیدان کشوری و شیرودی لبیک گفته و لحظاتی بعد بالای سر ما بودند که به آنها گفتم کجا را زیر آتش خود بگیرند، پس از آنکه مهمات هلی کوپتر ها تمام شد متوجه شدم که شهید کشوری علی رغم کمبود سوخت منطقه را ترک نکرده است وقتی با او تماس گرفتم گفت من باید کارم را به اتمام برسانم، ساعتی بعد در حالیکه ناامیدانه با قرارگاه تماس گرفتم تا سراغ احمد کشوری را بگیرم گفتند او به سلامت و با ذکر یا زهرا ( س ) در حالیکه هلی کوپترش هیچ سوختی نداشته به قرارگاه رسیده است.

 

خصوصیات اخلاقی

کار و فعالیت از نظر شهید احمد کشوری، نوعی عبادت محسوب می شد. او در همه وقت در این فکر بود که انجام وظیفه کند. شهید احمد کشوری همواره در تلاش برای وحدت و انسجام دو قشر ارتشی و پاسدار بود، چنان که هماهنگی و حفظ غرب کشور از نظر مسئولان، مرهون تلاش او بود. می گفت:« برای اسلام عزیز و اطاعت از ولایت فقیه تا آخرین قطره ی خونم می جنگم و انتقامم را از این مزدوران کثیف می گیرم.» او امام خمینی( قدس سره) را بسیار دوست داشت. وى فعالیت هاى هنرى را نیز در کنار تحصیل انجام می داد که از آن ها می توان به نقاشى، خطاطى و صنایع دستى اشاره کرد. او توانست مقام نخست را در مسابقه طراحى در کشور بدست آورد. او فعالیت مذهبى خود را به همراه دو تن از دوستانش در سال آخر دبیرستان آغاز کرد. او همچنین با صدایى خوش به مرثیه خوانى در مراسم و مجالس مذهبى مى ‏پرداخت و مدیریت مراسم را با جدیت بسیار به عهده مى ‏گرفت.

 

نحوه شهادت

در تاریخ 15 آذر سال 1359 ، ش‍‍ه‍ی‍د س‍رل‍ش‍کر خ‍ل‍ب‍‍ان اح‍م‍د ک‍شوری در ی‍ک م‍‍ام‍وری‍ت ب‍س‍ی‍‍ار م‍ش‍ک‍ل، پ‍ی‍روز شد و م‍زدوران ب‍‍ع‍ث‍‍ی در حال بازگشتش در ای‍لام ( م‍ن‍طق‍ه م‍ی‍م‍ک - دره ب‍ی‍ن‍‍ا) به او ح‍م‍ل‍ه کردند و با وجود سوختن ه‍ل‍ی‍ک‍وپ‍ت‍رش در اث‍ر اص‍‍اب‍ت راک‍ت ه‍‍ای دو ف‍رون‍د م‍ی‍گ ع‍راق‍‍ی، آن را ت‍‍ا م‍واض‍‍ع خ‍ودی ه‍دای‍ت ک‍رد و در خ‍‍اک وطنش س‍ق‍وط ک‍رد و به ش‍‍ه‍‍ادت رسید. پس از انتقال پ‍ی‍ک‍ر پ‍‍اک این شهید ب‍ه ت‍‍ه‍ران، او در م‍زار ش‍‍ه‍ی‍دان ( ب‍‍ه‍ش‍ت زه‍را، قطعه 24 ) دفن شد.

شهرت ش‍‍ه‍ی‍د س‍رل‍ش‍کر خ‍ل‍ب‍‍ان اح‍م‍د ک‍ش‍ور ی ب‍ه ع‍ق‍‍اب ت‍ی‍زپ‍رواز ج‍ب‍‍ه‍ه ه‍‍ای ج‍ن‍گ، به خاطر دلاوری ه‍‍ای‍ش بود.

چندی بعد از شهادت احمد، در دوم آذر 1361 برادر کوچکتر او محمد کشوری که بسیجی بود در جبهه ی قصر شیرین به شهادت رسید.

 

فرازی از وصیت نامه شهید کشوری

خدایا شیطان را از ما دور کن.

پایان زندگی هر کسی به مرگ اوست جز مرد حق که مرگش آغاز دفتر اوست. هر روز از این آسمان،

ستاره ای را به سمت پائین می کشند ولی با این وجود، آسمان پر از ستاره است.

دریایی خروشان از داوطلبین در پی امر امام، به طرف جبهه های حق علیه باطل روان شدند و من قطره ای از این دریایم و نسبت به این مسأله آگاهید که این اقیانوس بی پایان است و هر بار زیادتر می شود.

ادامه دهنده راه شهیدان باشید که آن ها نظاره گر شما می باشند

مواظب ستون پنجم باشید که در داخل شما هستند.

در مقابل حرف های منحرف، بی تفاوت نباشید.

امام را مانند مردم کوفه تنها نگذارید.

در راهپیمایی ها بیشتر از پیش شرکت کنید.

دعای کمیل بخوانید.

فرزندانتان را به فعالیت در راه خدا تشویق و آگاه کنید.

وصیت به پدر و مادرم:

پدر و مادرم! با وجود صبور بودنتان هم چنان از خدا می خواهم صبر بیشتری به شما عطا کند. در راه خدا به فعالیت های بیشتری مشغول شوید. در عزای من ننشینید، اگر خواستید گریه کنید اما نه برای من بلکه به یاد امام حسین( علیه السّلام) و کربلا و پدر و مادرانی که پنج فرزندشان شهید شده اند که اگر گریه های امام حسین و تاسوعا و عاشورایی نبود، اکنون یادی از اسلام نبود. تلاش کنید که هیچگاه پشت جبهه برای منافقین و ضد انقلاب، خالی نماند. شما با شرکت بیشتر در مراسم عزاداری به یاد شهیدان می افتید و یاد شهیدان باعث منقلب شدن یاد مردم میشود. امام را تنها نگذارید. همیشه بدانید که شهیدان بر کارهای شما نظارت دارند.

 

 

خلوص نیت

چند روز قبل از شهادت در نماز جماعت مکبر بودم. ناگهان شهید کشوری بعد از نماز مرا در آغوش گرفت و به شدت گریه کرد به او گفتم: چرا گریه می‌کنی؟ گفت: امام خمینی (ره) به ما اعلام کردند هیچ خلبانی حق ندارد به سمت زن و بچه عراقی‌ها تیراندازی کند.
ولی هلی کوپتر‌های عراقی در سد کنجان چم در دشت صالح آباد، خودرو‌هایی که در آن زن و کودکان ایرانی حضور داشتند را مورد اصابت خود قرار دادند.
شهید کشوری آن روز این صحنه‌ها را دیده بود و گریه می‌کرد، می‌گفت: وقتی خلوص بچه‌ها و شهامت فرزندان این سرزمین را می‌بینم و از طرفی نمی‌توانم کاری انجام دهم، گریه‌ام می‌گیرد. (ایرج میرزایی)

ش‍‍ه‍ی‍د س‍رل‍ش‍گ‍ر خ‍ل‍ب‍‍ان‌ ‌اح‍م‍د ک‍ش‍ور‌ی

 

تولد علی
وقتی پسرشان «علی» به دنیا آمد، او در منطقه بود. همان شب، شیرینی گرفتیم و جشن خودمانی به مناسبت تولد پسر احمد کشوری ترتیب دادیم. اما او به مرخصی نرفت.

گفتیم: از لحاظ شرعی درست نیست. باید بروی و خانواده‌ات را ببینی. پدر و مادرت را از نگرانی در بیاوری!
گفت: باید کنار شما باشم و با هم دشمن را از کشورمان بیرون کنیم. احمد قبل از آخرین پروازش به همه می‌گفت: دارم می‌روم... مرا حلال کنید.
دوستان او گفتند: این حرف‌ها را نزن. حالا حالا‌ها زود است که بروی. هنوز خیلی کار‌ها با تو داریم.

(سرهنگ خلبان حمیدرضا آبی)


دیدار
بعد از شهادت ستوان «حمیدرضا سهیلیان» و ستوان‌یار «داور زاده»، نتوانستم در سرپل بمانم. با اکبر شیرودی هماهنگ کردم و یک فروند بالگرد تعمیراتی را به اتفاق یکی از دوستان به پرواز درآوردم و برای استراحتی کوتاه به کرمانشاه باز گشتم.
دو روز بعد به همراه ستوان‌یار «اسد آمندخت» به ایلام رفتم. ستوان «احمد کشوری» فرماندهی تیم آتش را به عهده داشت. در اتاق عملیات مشغول طرح حمله به نیرو‌های عراقی در میمک بود.
چند روزی با ایشان به سمت تنگه میناب و شرق مهران و کوه‌های ملک شاهی و سد کنجان‌چم پرواز کردم. هر وقت از سوی دیده‌بان‌ها خبر می‌رسید.
شبانه با یک دستگاه خودرو خود را به محل می‌رساندیم و پس از بازدید و شناسایی، روز بعد به نیرو‌های بعثی حمله می‌کردیم.
یک روز استاندار ایلام که در آن موقع مسئول منطقه بود، به ما اطلاع داد که عراق قصد دارد نیروی عظیمی را از منطقه ی تنگ میناب و میمک به منطقه عملیات وارد کند.
بلافاصله به اتفاق شهید کشوری به محل رفتیم و مشغول شناسایی شدیم. نیرویی که در مقابل ما قرار داشت بیش از آن‌چه گفته شده بود قوی و عظیم بود. احمد همان‌جا طرح عملیات را پیش بینی کرد. تنها اشکال کار مسیر پرواز بود که نمی‌توانستیم آن‌را تغییر ساعت و از سمت‌های دیگر به دشمن هجوم بیاوریم. ساعت یک بامداد به خوابگاه برگشتیم.
روز بعد هم‌زمان با طلوع خورشید عملیات ما شروع شد. درگیری شدید آغاز شد. آن روز در حین درگیری من به شدت مجروح شدم.
در بیمارستانی در تهران چشم باز کردم. مادر و همسر شهید کشوری را دیدم. هر دو دلداریم می‌دادند. وقتی سراغ احمد را گرفتم مادرش گفت: احمد به دیدار خدا رفت. ( اقتباس از کتاب سیمرغ )

 

احمد کشوری

 

 

‌اح‍م‍د ک‍ش‍ور‌ی‌

 

ش‍‍ه‍ی‍د س‍رل‍ش‍گ‍ر خ‍ل‍ب‍‍ان‌ ‌اح‍م‍د ک‍ش‍ور‌ی

 

 

ده خاطره از ش‍‍ه‍ی‍د س‍رل‍ش‍گ‍ر خ‍ل‍ب‍‍ان‌ ‌اح‍م‍د ک‍ش‍ور‌ی

خاطره ی اول) کلاس دوم راهنمایى که بود، مجلات عکس مبتذل چاپ مى کردند. در آرایشگاه، فروشگاه و حتى مغازه ها این عکس ها را روى در و دیوار نصب مى کردند و احمد هر جا این عکس ها را مى دید پاره مى کرد. صاحب مغازه یا فروشگاه مى آمد و شکایت احمد را براى ما مى آورد. پدر احمد، رئیس پاسگاه بود و کسى به حرمت پدرش به احمد چیزى نمى گفت. من لبخند مى زدم. چون با کارى که احمد انجام مى داد، موافق بودم. یک مجله اى با عکس هاى مبتذل چاپ شده بود که احمد آنها را از هر کیوسک روزنامه اى مى خرید. پول توجیبى هایش را جمع مى کرد. هر بار ۲۰ تا مجله از چند روزنامه فروش مى خرید وقتى مى آورد در دست هایش جا نمى شد. توى باغچه مى انداخت نفت مى ریخت و همه را آتش مى زد. مى گفتم: چرا این کار را مى کنى؟ مى‌گفت:این عکس ها ذهن جوانان را خراب مى کند. ( به نقل از مادر شهید )

 

خاطره ی دوم ) من با احمد، همدوره و هم پرواز بودم. از سال 1353 در مرکز پیاده شیراز، دوره هاى مقدماتى و عالى را طى مى کردیم و در همان روز ها که در خدمت ایشان بودم، مسائل عقیدتى را رعایت مى کرد. از نماز و روزه و فلسفه دین، خیلى حرف مى زدیم. در همان مرکز، گرو هان دیگرى، متشکل از خانم ها، آموزش نظامى مى دیدند. احمدتوصیه مى کرد به آنها نزدیک نشویم. آن موقع، حجاب خانم ها رعایت نمى شد و یگان ها هم در کنار هم خدمت مى کردند و آموزش مى دیدند. احمد به ما مى گفت: «ممکن است دراین دنیا، جواب کار ثوابى را که مى کنید، عایدتان نشود ولى بالاخره روزى باید جواب کارش را پس بدهید و یا پاداش کار خیرتان را بگیرید. آن روز، جواب دادن خیلى سخت است.»

ش‍‍ه‍ی‍د س‍رل‍ش‍گ‍ر خ‍ل‍ب‍‍ان‌ ‌اح‍م‍د ک‍ش‍ور‌ی

خاطره ی سوم ) احمدکشورى جزو هیأت همراه دکتر چمران بود که با هم به کردستان رفتند. شهید شیرودى هم به پایگاه منتقل شده بود و خیلى زود، با او صمیمى شد و در تیم او قرار گرفت. خبر درگیرى هاى شدید پاوه مى رسید و دکترچمران در محاصره مزدورهاى وطن فروش قرار گرفته بود. تیم پروازى احمد، نخستین گروه عملیاتى بود که راهى کردستان شد. ما به اتفاق شهید سهیلیان وارد منطقه شدیم. با حملات پى درپى، دشمن را تار و مار کردیم و دکتر چمران و گروهش را از حلقه محاصره دشمن بیرون آوردیم. پاوه هم نجات پیدا کرد. در واقع منطقه اى که محل شروع درگیرى ها بود، از لوث وجود دشمن، پاک شد.

 

خاطره ی چهارم ) وقتى در کرمانشاه بودیم، حراست منطقه وسیعى از شمال غرب کشور که از پایگاه کرمانشاه شروع مى شد و تا آبدانان ایلام ادامه داشت، به عهده پایگاه هوانیروز کرمانشاه بود. حراست منطقه سرپل ذهاب بر عهده سهیلیان و شیرودى و از منطقه سرپل ذهاب تا مهران برعهده احمد کشورى بود. احمد، تیمهایى تشکیل داده بود به نام «بکاو و بکش» یعنى بگرد و دشمن را پیدا کن و او را بکش.
در یکى از مأموریت هاى روز هاى نخست جنگ، براى عقب راندن دشمن که حد فاصل قصر شیرین تا سرپل ذهاب را جلو آمده بودند، وارد منطقه شدیم. دشمن با ستون بسیار عظیمى که شامل ادوات زرهى، خودرویى و پرسنلى بود، به طول دو کیلومتر در جاده به راحتى در حال حرکت بود. آنها از قصر شیرین وارد خاکمان شده بودند و به سمت سرپل ذهاب در مسیر مشخصى پیشروى مى کردند. عشایر منطقه، اطلاعاتى را درباره این جابه جایى به ما دادند. وقتى به منطقه رسیدیم، احمد گفت: « نباید ساکت باشیم. هر طور شده باید جلوى پیشروى آنها را بگیریم.» با سه هلیکوپتر کبرا و یک هلیکوپتر ترابرى از قرارگاه به سمت منطقه پرواز کردیم، در حالى که هیچ آشنایى با منطقه نداشتیم و نمى دانستیم باید از کدام محور، وارد منطقه شویم و تانزدیکى هاى ستون دشمن پیش رفتیم و از پهلو با ستون آنها مواجه شدیم.
وحشت کردیم که چرا تا این حد، جلو آمده اند. کسى جلودار شان نبود. هنگام روبرو شدن با آنها فکر کردیم در اطراف ستون، تیم هاى گشت گذاشته اند. چون وقتى ستون بخواهد در منطقه ناشناسى حرکت کند، تیم گشت در اطراف مى گذارند که از جایى ضربه نخورند. تا هفتصد مترى ستون جلو رفتیم و شناسایى کامل را انجام دادیم. احمد در یک لحظه به عنوان لیدر (راهنما) تیم گفت: «اول و آخر ستون را بزنید که مشکوک بشوند و همهمه اى بین آنها بیفتد و وقتى سرشان شلوغ شد، روى آنها آتش اجرا مى کنیم.»
«هلیکوپتر خلبان سراوانى به موشک تاو مجهز بود. ایشان اول و آخر ستون را مورد هدف موشک هاى خود قرار داد. ستون نظامى دشمن، سنکوب کرد و هر چه مهمات داشتیم، روى سرستون ریختیم.» وقتى این تصمیم را گرفت که دشمن را در محاصره بگیرند و به سروته ستون دشمن آسیب بزند، همه فهمیدند که فقط با این شیوه، مى توانند آن همه نیروى دشمن را نابود کنند. هلیکوپتر کبرا مانور مى داد و حمله مى کرد و بر سر دشمن، آتش مى ریخت و تیر انداز هاى دشمن، سرگردان مانده بودند که این چه شبیخونى است که از هوانیروز خورده اند! وقتى تیم آتش و گروه پروازى احمد، با هلیکوپتر هاى شکارى به منطقه برگشتند، غوغایى را در منطقه دیدند. ستونى که هیچ کس حریف شان نمى شد و مى خواستند به قلب ایران بزنند، زمینگیر شده بود و این ضربه را از خوشفکرى احمد خورده بود. نیروهاى دشمن پس از این شکست مجبور شدند تا اطراف نفت شهر عقب نشینى کنند و از مرز خارج شوند. (به نقل از حمیدرضا آبی)

 

خاطره ی پنجم ) کشوری کار و فعالیت را عبادت می دانست. تمام فکرش انجام وظیفه بود. درباره ی میزان علاقه به فرزندانش می گفت: « آنها را به اندازه ای دوست می دارم که جای خدا را نگیرند.» کشوری همواره برای وحدت و انسجام دو قشر ارتشی و پاسدار، می کوشید، چنان که مسؤولان، هماهنگی و حفظ غرب کشور را مرهون تلاش او می دانستند. او می گفت: «تا آخرین قطره ی خون برای اسلام عزیز و اطاعت از ولایت فقیه خواهم جنگید و از این مزدوران کثیف که سرهای مبارک عزیزانم (پاسداران) را نامردانه بریدند، انتقام خواهم گرفت.» به امام (قدس سره) عشق می ورزید. وقتی در بین راه خبر کسالت قلبی ایشان را شنید، از شدت ناراحتی خودرو را در کنار جاده نگه داشت و در حالی که می گریست، گفت « خدایا از عمر ما بکاه و به عمر رهبر بیفزا. »
وقتی به تهران رسید، عازم بیمارستان شد و آمادگی خود را برای اهدای قلب به رهبرش اعلام کرد. بر این عقیده بود تا در دنیا هست و فرصتی دارد، باید توشه ای برای آخرت بیاندوزد. شهادت در راه خدا برای او از عسل شیرین تر بود.

 

ش‍‍ه‍ی‍د س‍رل‍ش‍گ‍ر خ‍ل‍ب‍‍ان‌ ‌اح‍م‍د ک‍ش‍ور‌ی

خاطره ی ششم ) در جبهه هر بار که از مریم ۳ ساله و على ۳ ماهه اش صحبت مى شد، مى گفت: آنها را به اندازه اى دوست دارم که جاى خدا را در دلم، تنگ نکنند.

خاطره ی هفتم ) یک شب که تعدادی از خلبان‌ها مشغول خوردن شام بودند، صحبت از جنگ شد. یکی می‌گفت: من به خاطر حقوقی که به ما می‌دهند می‌جنگم، یکی دیگر می‌گفت من به خاطر بنی‌صدر می‌جنگم. یکی می‌گفت من به خاطر خودم می‌جنگم و دیگری گفت من به خاطر ایران می‌جنگم. شهید کشوری گفت: من همه این‌ها را قبول ندارم تنها چند تا را قبول دارم و گفت: من به خاطر خدا می‌جنگم. جنگ برای خداست، ما نباید بگوییم که ما به خاطر فلان چیز می‌جنگیم. مگر ما بت پرست هستیم. ما به خاطر خدا، به خاطر اسلام می‌جنگیم. اسلام در خطر است نه بنی‌صدر. اسلام در خطر است ما به خاطر اسلام می جنگیم و جنگ ما فقط به خاطر اسلام است.

 

خاطره ی هشتم ) صبحانه‌ای که به خلبان‌ها می‌دادم، کره، مربا و پنیر بود. یک روز شهید کشوری مرا صدا زد گفت: فلانی! گفتم: بله. گفت: شما در یک منطقه‌ی جنگی در مهمان‌سرا کار می‌کنید. پس باید بدانید مملکت ما در حال جنگ است و در تحریم اقتصادی به سر می‌برد. شما نباید کره، مربا و پنیر را با هم به ما بدهید درست است که ما باید با توپ و تانک‌های دشمن بجنگیم ولی این دلیل نمی‌شود ما این گونه غذا بخوریم. شما باید یک روز به ما کره، روز دیگر پنیر و روز سوم به ما مربا بدهید. در سه روز باید از این‌ها استفاده کنیم و گر نه این اصراف است. من از شما خواهش می‌کنم که این کار را نکنید. من گفتم: چشم.

 

خاطره ی نهم ) سرهنگ باباجانى خاطره اى را از دوران تحصیل احمد در خارج از کشور تعریف مى کرد و مى گفت: در حال تمرین پرواز توى بالگرد نشسته بودیم. احمد سکاندار بود. استاد آمریکایى نگاهى به او کرد و گفت: اگر الآن بخواهم تو را پرت کنم بیرون چطور مى خواهى از خودت دفاع کنى. احمد به قدرى از نیروهاى بیگانه و خلق و خوى ضداسلامى آنان بدش مى آمد که نگاهى به استاد کرد. وقتى لبخند شیطنت آمیز و تحقیرکننده استاد را دید. یقه او را گرفت و گفت: من باید تو را از این بالا پرت کنم پایین. با استاد گلاویز شد. در آن وضعیت، استاد به زبان انگلیسى شروع به التماس کرد. صورت استاد سرخ شده بود. ما از احمد خواستیم که یقه او را رها کند و مواظب باشد که هلى کوپتر سقوط نکند و او قبول کرد. وقتى به زمین نشستیم، استاد به قدرى از جسارت احمد و جرأت او یکه خورده بود که به همه ما گفت: بعد از این استاد شما احمد کشورى است.

 

خاطره ی دهم ) ... در کردستان درگیری شدیدی بین ما و ضد انقلاب شامل کومله و دمکرات بوقوع پیوست و من از هوانیروز درخواست کمک کردم ، دو خلبان که همیشه داوطلب دفاع بودند یعنی شهیدان کشوری و شیرودی لبیک گفته و لحظاتی بعد بالای سر ما بودند که به آنها گفتم کجا را زیر آتش خود بگیرند ، پس از آنکه مهمات هلی کوپتر ها تمام شد متوجه شدم که شهید کشوری علی رغم کمبود سوخت منطقه را ترک نکرده است وقتی با او تماس گرفتم گفت من باید کارم را به اتمام برسانم ، لحظاتی بعد با دوربین دیدم که شهید کشوری خود را به جاده ای رساند که یک ماشین جیپ سیمرغ پر از عناصر ضد انقلاب از آنجا در حال فرار بودند ، هلی کوپتر را به آن خودرو نزدیک کرد و آنقدر پایین رفت که با اسکیت هلی کوپتر به آنها کوبید و همه این جنایتکاران به دره سقوط کردند ، پس از آن طی تماس به او گفتم با توجه به تاخیری که کردی سوخت هلی کوپتر برای آنکه خود را به قرارگاه برسانی کافی نیست و همینجا فرود بیا ، او گفت هلی کوپتر م را هدف قرار می دهند و با اینکه چراغ هشدار دهنده سوخت هلی کوپتر روشن شده و به هیچ وجه خطا نمی کند ، شهید کشوری گفت با ذکر یا زهرا ( س ) خود را به قرارگاه می رسانم ، ساعتی بعد در حالی که ناامیدانه با قرارگاه تماس گرفتم تا سراغ احمد کشوری را بگیرم گفتند او به سلامت و با ذکر یا زهرا ( س ) در حالیکه هلی کوپترش هیچ سوختی نداشته به قرارگاه رسیده است . ( به نقل از شهید علی صیاد شیرازی )

 

 

 

 

برادرش محمد کشوری در سال 1361 با عنوان دانش آموز بسیجی در قصر شیرین به شهادت رسیده است

 

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ مهر ۰۴ ، ۰۹:۳۸
نویسنده : خادم الشهدا
برای خدا کار کنید تا نتیجه ی کارتان تا ابد باقی بماند (حضرت امام خمینی ره )
دوشنبه, ۱۸ شهریور ۱۴۰۴، ۰۹:۲۹ ق.ظ

روزبهانی محمود فرزند جعفر

نـیـروی هـوایـی ارتـش جمهوری اسلامی ایران

شهید محمود روزبهانی

شهید محمود روزبهانی

نام : محمود

نام خانوادگی : روزبهانی

نام پدر : جعفر

نام مادر : صغرا

تاریخ تولد : 1340/04/01

محل تولد : بروجرد

شغل : کادر ارتش

تاریخ شهادت : 1362/08/16

محل شهادت : ارتفاعات کوه گنوی بندرعباس (سانحه هوایی)

آرامگاه : گلزار شهدا بهشت زهرا (سلام الله علیها) شهرستان تهران

کد ایثارگری : 6211722

 

 

زندگینامه

در روز اول تیر ماه سال 1340 ، در شهرستان بروجرد دیده به جهان گشود. پدرش جعفر، کارگری می کرد و مادرش صغرا نام داشت. تا پایان دوره راهنمایی درس خواند. استوار دوم فنی و کمک خلبان بالگرد بود. سال 1361 ازدواج کرد.

از سوی نیروی هوایی ارتش در جبهه حضور یافت. در روز شانزدهم آبان ماه سال 1362 ، با سمت کمک خلبان بالگرد، در ارتفاعات کوه گنوی بندرعباس دچار سانحه هوایی شد و به شهادت رسید. تربت پاک وی در گلزار شهدا بهشت زهرا (سلام الله علیها) شهرستان تهران قطعه :28 ردیف : 22 شماره :20 قرار دارد.

منبع:

فرهنگ اعلام شهدا: شهرستانهای استان تهران، تنظیم: مرکز مطالعات و پژوهش‌های بنیاد شهید و امور ایثارگران، تهران، نشر شاهد، 1395، صفحه 319.

 

grave shahid

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ شهریور ۰۴ ، ۰۹:۲۹
نویسنده : خادم الشهدا
برای خدا کار کنید تا نتیجه ی کارتان تا ابد باقی بماند (حضرت امام خمینی ره )
شنبه, ۲۶ مرداد ۱۴۰۴، ۱۱:۳۴ ق.ظ

حاتمی ولی فرزند علی محمد

شهید ولی حاتمی

شـهـیـد نـیـروی هـوایـی ارتـش

شهید ولی حاتمی

نام : ولی

نام خانوادگی : حاتمی

نام پدر : علی محمد

نام مادر : تاج

تاریخ تولد : 1345/01/01

محل تولد : بروجرد

شغل : کادر ارتش نهاجا

تاریخ شهادت : 1367/05/05

محل شهادت : اسلام آبادغرب

آرامگاه : گلزار شهدای بروجرد

کد ایثارگری : 6705506

 

 

 

زندگینامه

 

یکم فروردین 1345، در شهرستان بروجرد به دنیا آمد. پدرش علی محمد، دامدار بود و مادرش تاج نام داشت. تا پایان دوره راهنمایی درس خواند. سال 1364 ازدواج کرد و صاحب یک دختر شد.

به عنوان استوار دوم نیروی هوایی ارتش در جبهه حضور یافت. پنجم مرداد 1367، در اسلام آباد غرب توسط نیروهای عراقی به شهادت رسید.تربت پاکش در گلزار شهدای بروجرد قرار دارد. برادرش ملک محمد نیز شهید شده است.

منبع:
فرهنگ اعلام شهدا: استان لرستان، تنظیم: مرکز مطالعات و پژوهش‌های بنیاد شهید و امور ایثارگران، تهران، نشر شاهد، 1392، صفحه 187.

 

 

شهید ولی حاتمی

 

شهدا ولی و ملک حاتمی -۱

 

 


             

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ مرداد ۰۴ ، ۱۱:۳۴
نویسنده : خادم الشهدا
برای خدا کار کنید تا نتیجه ی کارتان تا ابد باقی بماند (حضرت امام خمینی ره )
دوشنبه, ۳۱ تیر ۱۴۰۴، ۱۱:۴۶ ق.ظ

باجلان رضا فرزند ماشاالله

 

 

نـیـروی هـوایـی ارتـش جمهوری اسلامی ایران

شهید رضا باجلان

 

شهید رضا باجلان

 

نام : رضا

نام خانوادگی : باجلان

نام پدر : ماشاالله

نام مادر : صغرا

سن هنگام شهادت : 19 سال

تاریخ تولد : 1341/06/09

محل تولد : بروجرد

وظیفه/کادر : وظیفه

سازمان : نهاجا

شغل : باطری و دینام ساز

تاریخ شهادت : 1361/04/29

محل شهادت : قصر شیرین

آرامگاه : گلزار بهشت شهدا بروجرد

کد ایثارگری : 6125004

 

 

زندگینامه

در روز نهم شهریور ماه سال 1341، در شهرستان بروجرد به دنیا آمد. پدرش ماشاالله، پیشه ور بود و مادرش صغرا نام داشت. تا پایان دوره ابتدایی درس خواند. سرایدار آموزش و پرورش بود.

به عنوان سرباز ارتش در جبهه حضور یافت. در روز بیست و نهم تیر 1361، در قصرشیرین توسط نیروهای عراقی بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید. تربت پاکش در گلزار شهدای بروجرد واقع است.

 

 

 

 

عکس شهید رضا باجلان


                                                           

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ تیر ۰۴ ، ۱۱:۴۶
نویسنده : خادم الشهدا
برای خدا کار کنید تا نتیجه ی کارتان تا ابد باقی بماند (حضرت امام خمینی ره )
آخرین مطالب
.: وبلاگ شهدای بروجرد :.