موسیوند ناصر فرزند ماشاالله
شهید ناصر موسیوند

شهید ناصر موسیوند
نام : ناصر
نام خانوادگی : موسیوند
نام پدر : ماشاالله
نام مادر : کبری
تاریخ ولادت : 1344/08/01
محل تولد : بروجرد
شغل : دانش آموز
تاریخ شهادت : 1365/10/04
محل شهادت : شلمچه کربلای 4
آرامگاه : گلزار شهدای گوشه شهرستان بروجرد
کد ایثارگری : 6536188
زندگینامه
در روز اول آبان ماه سال 1344 ، در شهرستان بروجرد به دنیا آمد. پدرش ماشاءالله، کارمند سازمان آب بود و مادرش کبرا نام داشت. دانش آموز سوم متوسطه بود. به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت.
در روز چهارم دی ماه سال 1365 ، در شلمچه بر اثر اصابت ترکش به پاها، شهید شد. تربت پاک وی در گلزار شهدای گوشه شهرستان بروجرد واقع است
منبع:
ـــ فرهنگ اعلام شهدا: استان لرستان، تنظیم: مرکز مطالعات و پژوهشهای بنیاد شهید و امور ایثارگران، تهران، نشر شاهد، 1392، صفحه 627.
در آرزوی تشییع و دفنی شبیه به حضرت زهرا(سلام الله علیها)

چند روز است که از عملیات کربلای 4 می گذرد ، در این عملیات گردان ثارالله ،گردان شهر ما بروجردی ها ،که یکی از گردانهای لشگر 57 حضرت ابوالفضل (ع) است در عملیات شرکت داشته است . تعدادی از رزمندگان بسیجی و پاسدار در این عملیات مفقودالاثر شدهاند . بچهها خسته از عملیات جهت مرخصی و استراحت به شهر برگشتهاند خانوادههای رزمندگانی که مراجعت نکردهاند جهت اطلاع از وضعیت عزیزانشان به سپاه مراجعه می کنند .
واحد دژبانی خانوادهها را به سمت تعاون هدایت می نماید . بچههای تعاون مدام در حال تماس با بیمارستان ها ، ستادهای تخلیه شهدا و مجروحین و مراکز اطلاع رسانی در خصوص تعیین وضعیت بچههای مفقود هستند .
شهید ناصر موسیوند یکی از شهدای مفقودالجسد این عملیات است . ناصر جوانی خوش قد و قامت ، زیبا روی با موهایی زرد و با چشمانی دریایی است .

ایستاده از سمت راست : نفر اول شهید والامقام ناصر موسیوند
نفر دوم شهید والامقام مسعود ماکنانی
نفر سوم شهید والامقام محمدرضا زارع
نفر پنجم شهید والامقام محمدرضا با اختیار
ایستاده نفر اول از سمت چپ حاج ماشااله موسیوند
پدر شهید ( حاج ماشااله موسیوند ) با به همراه داشتن عکسی از ناصر ، از رفقا و همرزمانش سراغ ناصر را می گیرد . با گوشه و کنایههای بچههای رزمنده به خانواده ، و یا پر کردن فرم های اعلام شهادت در قسمت امور شهدا خانواده کم کم متوجه شهادت عزیزشان شدهاند . چون در عملیات کربلای 4 یگان های مختلفی از سپاه حضور داشتهاند خانواده مفقودین به شهرهای اعزام کننده نیرو به این یگان ها مراجعه می کنند .
لشگر 14 امام حسین (ع) اصفهان از جمله یگان هایی است که به همراه لشگر 57 حضرت ابوالفضل (ع) در عملیات حضور داشته است .

حاج ماشاالله موسیوند پدر شهید ناصر موسیوند
نشسته نفر اول از سمت راست حاج ماشااله موسیوند
ردیف وسط نفر دوم از سمت چپ حاج ماشااله موسیوند
حاج ماشااله موسیوند پدر شهید ناصر موسیوند با سفر به اصفهان و پیگیری های بسیار زیاد جنازه شهیدش را پیدا می کند .
شهید کارت شناسایی و پلاک ندارد پدر شهید با اصرار مقدمات انتقال جنازه ی ناصر را فراهم می کند جنازه ی شهید پس از انتقال به بروجرد طی مراسمی با شکوه با حضور نیروهای نظامی و انتظامی و مسئولین شهر تشییع و به خاک سپرده می شود . قبل از خاکسپاری همه ی اعضای خانواده ی شهید موسیوند شهید را زیارت می کنند .
مادر شهید ، خواهر شهید ، برادران و فامیل شهید همه جنازه را می بینند و حتی مشخصات ظاهری جنازه را مانند رنگ موها ، رنگ چشم ها و سایر مشخصات واقعی ناصر را با مشخصات پیکر مطهر شهید مقایسه می کنند و شک ندارند که جنازه ی شهید عزیز خود را یافتهاند . حدود 15 روز از تشییع جنازه می گذرد با آغاز عملیات کربلای 5 و آزادسازی منطقه ی عملیاتی کربلای 4 پیکر مطهر تعدادی از شهدای مفقودالجسد عملیات کربلای 4 به پشت جبهه منتقل می شود .
چند روز بعد، شهید تشییع شده به خواب یکی از برادران شهید ناصر آمده و گفته بود که من شهید شما نیستم.حدود دو هفته بعد عده دیگری از شهدای کربلای ۴ را آوردند. ناصر در میان این شهدا بود ؛ با همان لباس رزم که آرم یا حسین شهید بر روی سینهاش نقش بسته بود، با آن همه مجروحیتهایی که بر بدن گلگونش وارد شده بود.
آن موقع بروجرد نیز چندین بار مورد تهاجم نظامی هواپیماهای بعثی قرار گرفته بود و شهر تقریباً خالی از سکنه شده بود.
ناصر همیشه نزد دوستان بسیجیاش گفته بود که دوست دارد مانند حضرت فاطمه ی زهرا(س) شبانه به خاک سپرده شود و به خاطر آن همه پاکی و صداقت و رشادت خالصانهاش خداوند این آرزویش را برآورده کرد و او به همراه چند تن از دوستان بسیجیاش شبانه به خاک سپرده شدند و جنازه شهیدی را که اشتباهاً بجای او بخاک سپزده شده بود به شهر محل زادگاهش « شهرکرد » انتقال دادند با اینکه مدتی این پیکر پاک به جای شهید ناصر در خاک بود، اما همچنان سالم باقی مانده بود و این خود از معجزه الهی شهیدان است.


وصیتنامه شهید
در بخشی از وصیتنامه این شهید ناصر موسیوند آمده است:
« عزیزان، دنیا سرای گذر است. تا میتوانید توشه بردارید.
در این مدت کوتاه عمر، تا توان دارید در فکر آخرت باشید.
حساب خود را بکشید ، قبل از آنکه حسابتان را بکشند.
با خدای خود خلوت کنید
و سعی کنید با ریاضتهایی که میکشید،
حضرت حق را با چشم دل ببینید.
تمام کارهایتان فقط و فقط برای خدای سبحان باشد ؛ که در غیر اینصورت ضرر میکنید
با اخلاص برای خدا کار کنید که حضرت علی(ع) میفرماید : « بالاترین درجه بندگی خدا ، اخلاص در عمل است ».
قرآن زیاد بخوانید و به آن عمل کنید تا غفلت عارض تان نشود.
با اهلبیت عصمت و طهارت (ع) هرچه بیشتر رابطه برقرار کنید و به آنها نزدیک شوید و پیرو آنها باشید ؛ زیرا ما هرچه داریم، از این بزرگواران است.
شیعه واقعی حضرت امیرالمؤمنین(ع) باشید و آن حضرت را الگوی خود قرار دهید. باشد که انشاءالله همه مورد شفاعت آنان واقع شویم... ».
جنازه مطهر یکی از این شهدا جنازه واقعی شهید ناصر موسیوند است . به همراه جنازه شهید کارت شناسایی و پلاک و لباس های واقعی شهید و سایر مشخصات ظاهری وجود دارد .
خانواده یقین پیدا می کنند که در شناسایی جنازه اولی دچار اشتباه شده است .
پس از طی شدن مراحل شرعی و قانونی خانواده تصمیم به جابجایی جنازه تشییع شده اولی و جنازه واقعی شهید می گیرد .
از نظر زمانی در بهمن ماه سال 1365 هستیم . دشمن با بمباران شهرها ، شهرمان را فلج کرده است .
شهر خالی از سکنه است ، برق شهر قطع شده و در خاموشی کامل به سر می برد هر لحظه احتمال حملة هوایی وجود دارد .
چند نفر از بچههای سپاه با همراهی پدر شهید و یک نفر روحانی تنها با یک فانوس کوچک جنازه واقعی شهید ناصر موسیوند را غریبانه و مظلومانه تشییع و به خاک می سپارند و جنازه اولی را به ستاد تخلیه شهدا انتقال می دهند .
چند سال از این موضوع می گذشت تا اینکه در یکی از شب های سالگرد شهادت شهید یکی از همرزمان شهید خاطراتی از شهید نقل کرد و گفت شهید بارها به من می گفت دوست دارم شبیه حضرت فاطمه زهرا (س) مظلومانه ، غریبانه و شبانه تشییع شوم.
حکایت جالب یک رویا
به نقل از برادر شهید
تقریباً مطمئن شده بودیم که ناصر تو عملیات کربلای 4 شهید شده ولی هیچ خبری از پیکر شهید نبود. من به همراه پسر عموم به سراغ معراج شهدای اهواز و دیگر مراکز استان خوزستان که وظیفه رسیدگی به امور شهدا رو داشتند رفتیم . هر جایی که لازم بود سر زدیم اما اثری از ناصر موسیوند نبود.
اینکه دنبال جنازه برادر کوچکترت باشی خیلی سخته. برادری مانند ناصر با ویژگی های رفتاری جذاب و دوست داشتنی . ما هر دو عضو پایگاه بسیج امام سجاد(ع) شهر بروجرد بودیم و بارها از طرف پایگاه اعزام شده بودیم به جبهه .
به کمک یکی از آشنایان بیمارستان های استان های اطراف رو جستجو می کردند . اضطراب عجیبی همه ی ما رو فرا گرفته بود . فکر ناصر حتی یک لحظه از ذهنم بیرون نمی رفت . احترام به پدر و مادر ، قرآن خواندن های صبح و شب و عشقش به اهل بیت رسول خدا(ص) و ده ها خصوصیت خوب اخلاقی دیگه که ناصر رو منحصر بفرد می کرد مثل یک کتاب قطور توی ذهنم ورق می خورد .
به فکر این بودم که به تهران مراجعه کنم، شاید یک نشانه ای از ناصر پیدا کنم اما یک تماس تلفنی همه چیز رو تغییر داد . بیمارستان اصفهان در جواب تماس پدرم وجود یک شهید با مشخصات ناصر رو تأیید کرده بود.
اولش تردید داشتیم ولی با دیدن چشم های روشن ناصر مطمئن شدیم خودشه!. اصابت ترکش به پشت سر باعث تغییر در چهره شده بود ولی اندام ، رنگ پوست و از همه مهم تر رنگ چشم شهید ، پدرم رو متقاعد کرد که پیکر رو به بروجرد منتقل کنیم.
تشییع و تدفین با شکوهی برای شهید ناصر موسیوند برگزار شد. من قبل از تدفین وصیت نامه ی ناصر رو برای مردم خواندم و پدرم با دست هایی لرزان و چشمانی اشکبار شهیدش رو گذاشت توی قبر.
دو یا سه روز بعد یک شب خواب عجیبی دیدم، اون پیکری که دفن کرده بودیم کنار من دراز کشیده بود و داشت نگاهم می کرد بعد از چند لحظه رو کرد به من و گفت من شهید شما نیستم. این رویا بدجوری افکارم رو تحت تأثیر قرار داد. از یک طرف فکر اینکه ناصر زنده باشه خوشحالم کرده بود و از طرف دیگه نمی دونستم چطور این مسئله رو با اطرافیان مطرح کنم.
هنوز از حال و هوای مراسم بیرون نیامده بودیم که هواپیماهای عراقی شهر رو بمباران کردند. شهر حالت جنگ زده به خودش گرفته بود و بیشتر مردم از شهر خارج شده بودند.
ما هم به منزل یکی از بستگان در حاشیه ی شهر پناه برده بودیم که یک خبر ، زندگی ما رو تغییر داد . بچه های تعاون به من خبر دادند که پیکر برادرت برگشته . اولش باورم نشد گفتم شاید اشتباهی رخ داده باشه اما با نشانی هایی که برادرهای تعاون دادند دیگر جای هیچ تردیدی نبود. نمی دانستم چطور این خبر رو به پدرم بدهم.
اول پدرم حاضر به قبول کردن این خبر نبود ولی بعد از شنیدن حرف های ما حقیقت را پذیرفت . اوضاع بدجوری به هم ریخته بود . همه ی ما سردرگم شده بودیم و نمی دانستیم چه کاری باید انجام بدهیم . تا اینکه به پیشنهاد یکی از دوستان قرار شد نزد امام جمعه ی شهر برویم .
امام جمعه بعد از اینکه ماجرای شهید ناصر رو شنید به ما گفت تو این شرایط که شهر در حالت بحرانی قرار داره انتشار این خبر توی روحیه ی مردم تأثیر منفی خواهد داشت لذا شما شبانه پیکر ناصر رو با شهیدی که سابق بر این دفن کردید تعویض کنید.
خیلی سخت بود . من و پدرم و چند نفر از اطرافیان شبانه رفتیم به سمت گلزار شهدا تا یکبار دیگه ناصر رو بسپاریم به خاک . کار حساس بود و باید با احتیاط کامل عمل می کردیم به همین دلیل زن ها رو با خودمون نبرده بودیم . اوج اضطراب وقتی بود که سنگ های لحد رو برداشتیم ... همه مات و مبهوت به قبر خیره شده بودیم . بعد چندین روز که از تدفین گذشته بود پیکر شهید هیچ تغییری نکرده بود . انگار تازه کفن شده بود .
شهید ناصر با غربت خاصی در دل شب به خاک سپرده شد . حتی عکس هایی هم که برادرهای بنیاد شهید گرفتند سوخت تا هیچ اثری بجا نمانده باشه . چند روز بعد همرزم های ناصر برای عرض تسلیت آمدند منزل ما . یکی از دوستان شهید ، رو کرد به من و گفت: ناصر همیشه آرزو داشت مثل حضرت زهرا(س) غریبانه و تو دل شب دفن بشه ... اونجا بود که فهمیدم راز این همه ماجرا چی بوده .

ایستاده از سمت راست نفر سوم شهید ناصر موسیوند




