معظمی گودرزی خسرو فرزند علی حسین
شهید خسرو معظمی گودرزی

شهید خسرو معظمی گودرزی
نام : خسرو
نامخانوادگی: معظمی گودرزی
نام پدر : علی حسین
نام مادر : محترم
تاریخ تولد : 1345/12/15
محل تولد : آبادان
شغل : دانش آموز
تاریخ شهادت : 1362/05/13
محل شهادت : حاج عمران
نام عملیات : عملیات والفجر 3
آرامگاه : گلزار شهدای امام زاده محمد شهرستان کرج
کد ایثارگری : 6223657
زندگینامه
شهید « خسرو معظمی گودرزی » در روز پانزدهم اسفند ماه سال 1345 ، در شهرستان آبادان به دنیا آمد. پدرش علی حسین و مادرش محترم نام داشت. دانش آموز اول متوسطه بود.
به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت. در روز سیزدهم مرداد ماه سال 1362 ، در پیرانشهر توسط نیروهای عراقی بر اثر اصابت ترکش به پا، شهید شد. تربت پاکش در گلزار شهدای امامزاده محمد شهرستان کرج واقع است
در خانوادهای کارگری با اعتقادات قوی مذهبی به دنیا آمد و پدرش علی حسین راننده شرکت نفت و اهل روستای قائد طاهر بروجرد بود. دوران کودکی را تا سن یک سالگی در آبادان بود. در سال 1346 پس از اخراج پدرش از شرکت نفت، همراه با خانواده ، به تهران و بعد از آن به کرج نقل مکان کردند. این شهید دوران تحصیلش را در کرج گذراند.
او در دوران انقلاب، همراه با خانواده ، در تظاهرات شرکت میکرد. دوران زندگی او تا نوجوانی اش ، با سختی بسیار گذشت . به همین دلیل او در دوران نوجوانی، برای کمک به خانواده و همچنین برای تامین مخارج تحصیل خود کار میکرد.
دانشآموز اول متوسطه بود که به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت. در روز سیزدهم مرداد 1362، در حاج عمران عراق با اصابت ترکش به پا شهید شد. تربت پاکش در گلزار شهدای امامزاده محمد شهرستان کرج واقع است.
خانواده شهید میگویند: او فردی بسیار مهربان و مودب بود و دوست داشتنیترین بچه خانواده بود، بسیار مهربان و فرمانبردار بود و نسبت به والدین خود احترام بسیار میکرد و هیچگاه کسی را از خود آزردهخاطر نمیکرد و همه اهل فامیل وی را دوست داشتند.
برادر وی شهید حیدر معظمی گودرزی نیز در روز هفتم اسفند ماه سال 1361 در منطقه ی زبیدات عراق به شهادت رسیده است
منبع:
ـــ فرهنگ اعلام شهدا، استان البرز، تنظیم مرکز مطالعات و پژوهشهای بنیاد شهید و امور ایثارگران، تهران، نشر شاهد، 1395، صفحه 443.
وصیتنامه ی شهید
به نام الله پاسدار حرمت خون تک تک شهیدان
و به امید اینکه خداوند مرا تا آخرین لحظه عمرم بر عقیدهام استوار بدارد
و با سلام به پیشگاه حضرت مهدی صاحبالزمان و منجی عالم بشریت
و با درود بر رزمندگان اسلام که با خون پاک و عزم راسخشان برای براندازی تمامی ظلمها و کاخهای استکباری در راه خدایشان قیام کردهاند
و با سلام و درود بیکران بر این مردِ حق، پیر جماران، حضرت نائب الامام خمینی که طاغوت با اسم مبارک او به لرزه درمیآید؛ وصایا و سفارشات خود را آغاز میکنم.
برادران و خواهران !
میخواهم انگیزهام را در مورد به جبهه رفتنم بنویسم. انگیزه من شاید (همان باشد) تمامی این جان برکفان در جبهه به خاطر آن جهاد کردهاند و تا آخرین لحظه از عمر پاکشان هم بر آن پایدار و مصمم بمانند، ولی چیزی که باعث رفتن من به جبهه بود؛ ظلم و زوری بود که در کشورهای زیر سلطه از آن آفریقایی گرفته تا فلسطینی و آن فلسطینی گرفته تا عراقی در بند، روا میشود.
به نظر شما، چه کسی باید آنها را نجات دهد و آیا ملتی جز ملت ایران، در این جهان تاریک در نظر دارید، شما کدامین ملت را دیدهاید؛ به خاطر ظلمی که به مردم دیگر نقاط جهان چه مسلمان و چه غیرمسلمان میشود، تظاهرات کنند و یکپارچه پشتیبانی خود را از آنان اعلام کند.
آری، همین بود که من فکر کردم که تنها راهی را که میتوانم دِین خود را به خدا و خلق خدا ادا کنم؛ رفتن به جبهه است و فعلاً تنها راه نجات مردمِ دربند جهان، حضور همین جبهههای نور علیه ظلمت است.
پدر و مادر عزیزم،
از اینکه مرا تا به این سن و سال پرورش دادهاید تا سرانجام فرزندتان را برای اسلام هدیه کنید، نمیدانم که چگونه تشکرکنم تا رضایتتان را جلب کنم.
سخنی با پدر؛
پدر جان، زحمات بیکرانی که برای پرورش و پیشبرد نیکی فرزندانت کشیدی ، همیشه در ذهنم بود و حتی یک لحظه از یادم نمیرفت و آن همه زجرهایی که در سرما و گرما، برای فرزندانت تحمل نمودی تا اینکه سرانجام ابراهیمگونه اسماعیل ات را بهخداوند اهدا نمودی. ان شاءالله که خداوند از شما قبول کند.
سخنی با برادر؛
برادرم حمزه، شما را هم فراموش نکردم و خیلیخیلی تشکر میکنم، تشکر بهخاطر اینکه در همان مدتی که در کنارتان زندگی میکردم، بسیاری چیزها را از شما یاد گرفتم که شاید اگر جایی دیگر بودم هیچوقت بعضی از مسائل برایم روشن نمیشد. برادرم سفارشی که به شما دارم؛ این است که تا آنجا که میتوانید به جلسات قرآن که هر هفته برگزار میشود، ادامه دهید و مردم را هم به این امرِخیر تشویق نمایید.
چند وصیتی را هم در مورد خودم دارم که ان شاءالله عمل خواهید کرد:
اول اینکه نمازها و روزه های قضایم را بهجا آورید و اگر شد حتما مرا پهلوی برادر شهیدم حیدر دفن کنید. برای مراسم من زیاد خرج نکنید و حداکثر صرفهجویی را بهعمل بیاورید. مقداری هم پول دارم که آن هم اختیارش با مادرم است و روی سنگ قبرم این جمله از امام حسین را بنویسید. « ان الحیاة عقیدة و جهاد»
آخرین وصیتم به دوستان و آشنایان این است که:
بردار از جا، سلاح من را * آتشزن کاخ ظالمان را.
خدایا، خدایا، تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار.
والسلام




