عزیزی کبری فرزند حسن علی
شهیده کبری عزیزی
شهیده کبری عزیزی
نام : کبری
نام خانوادگی : عزیزی
نام پدر : حسن علی
نام مادر : صغرا
تاریخ تولد : 1314/06/07
محل تولد : بروجرد
تاریخ شهادت: 1365/10/21
محل شهادت: بروجرد
طول مدت حیات: 51 سال
آرامگاه : گلزار بهشت شهدا بروجرد
کد ایثارگری : 6525087
زندگینامه
روز هفتم شهریور ماه سال 1314 در بروجرد به دنیا آمد. پدرش حسنعلی، کارگر بود و مادرش سکینه نام داشت. خانه دار بود. سال 1336 ازدواج کرد و صاحب پنج پسر و سه دختر شد.
وقتی در سکوت و خلوت خویش به او می اندیشم آرام می گیرم، لحظاتی در هاله ای از نور و معنویت و سجاده ای که هنوز بوی عطرش در فضای خانه و مسجد محله پراکنده می شود. زمزمه پاک زمزم وجود مادر پاکی که چونان هاجر که رضایش به رضای حق بود و آنگاه که اسماعیل را از مسلخ عشق، خونین پر و بال به دامانش باز آوردند جز شکر خدا به زبان نیاورد. در سن چهارده سالگی از دامان گرم و مهربان خانواده با همسری نیکو و مهربان همراه شد که زندگیشان آغازی ساده و بی تکلف داشت. تربیت صحیح فرزندان و گرما بخشیدن به کانون خانواده را بر هر کاری ترجیح می داد و در عین حال هرگز تاریکی و ظلمت طاغوت را نپذیرفت و همواره در تمام تظاهرات ضدرژیم شاهنشاهی شرکت نموده و از صحنه اجتماع به دور نبود.
سرانجام این بانوی شهید در پس حملات دشمن به مناطق مسکونی در حالی که دختر شانزده ساله خود آذر امیرسرداری که خود نمونه ای کامل از تقوا، حیا و عفاف بود را در آغوش داشت، تابلویی زیبا را از پرواز مادر و فرزند به سوی آسمان ها به تصویر کشید و به میهمانی اسماعیل خویش در فردوس برین جاودانه شدند.
عاقبت در روز بیست و یکم دی ماه سال 1365 ، در زادگاهش بروجرد بر اثر بمباران هوایی به شهادت رسید. تربت پاکش در گلزار بهشت شهدای بروجرد قرار دارد.
دو فرزندش شهید محمود امیرسرداری و شهیده آذر امیرسرداری نیز همراه با او به شهادت رسیده اند.
منبع:
فرهنگ اعلام شهدا: استان لرستان، تنظیم: مرکز مطالعات و پژوهشهای بنیاد شهید و امور ایثارگران، تهران، نشر شاهد، 1392، صفحه 416.
خاطراتی در رابطه با شهیده کبری عزیزی
به نقل از همسر ایشان ( آقای ولی امیرسرداری )
او زنی پاکدامن مهربان متدین و با ایمان بود که در سال 1321 زمانی که نوجوانی بیش نبود در خواست ازدواج مرا قبول کرد در طول سی سال زندگی مشترکی که با هم داشتیم هیچ گاه عصبانیت و نارضایتی در او ندیدم من زندگی مان را که تازه شروع کرده بودیم هیچ امیدی به آینده نداشتم و از دست همه چیز و همه کس شاکی بودم ولی او همیشه با حرف هایش مرا دلداری می داد و می گفت امیدت به خدا باشد او همیشه این حرف را که صبر کلید همه ی مشکلات است را به همه می گفت و خود نیز در زندگی زن صبوری بود .
آنقدر زن حسابگر و منظمی بود که هیچ گاه در زندگی آشفتگی را حس نکردم با اینکه دارای 8 فرزند کوچک بودیم و حقوق ماهیانه 240 تومان چنان زندگی می کرد که همه اطرافیان تعجب می کردند و همه حسرت زندگیمان را در دل داشتند .
بعد از چند سال زندگی سخت با اجاره نشینی و حقوق کم با پس اندازهایی که او کرده و کارهای نیمه وقتی که من گرفته بودم توانستیم خانه ای در بروجرد بخریم آنقدر خوشحال بود که انگار بهترین هدیه ی دنیا را گرفته بود با ذوق و سلیقه ای که داشت خانه را آنقدر زیبا کرده بود که هم من و هم فرزندانم به وجود چنین همسر و مادر فداکاری افتخار می کردیم تا اینکه بچه هایمان کم کم بزرگ شدند و دخترهایمان شوهر کردند و پسرانمان زن گرفتند، هر کدام از پسرانمان که صحبت زن گرفتن را پیش می کشیدند او با آنان می گفت تا خانه نداشته باشید نباید ازدواج کنید. می گفت نمی خواهم سختی هایی را که خودم و پدرتان کشیده ایم شما نیز بکشید. تا اینکه فرزندانم سرکار رفتند و خانه ای جدا تهیه و ازدواج کردند و بهترین آرزویش خوشبختی فرزندانش بود هرگاه با هم صحبت می کردیم می گفت من زودتر از تو می میرم مبادا بعد از من، سربار بچه ها شوی برای خودت ازدواج کن و زندگی خوبی را آغاز کن همیشه به حرف هایش می خندیدم نمی دانستم که همین خنده ها روزی به غم بزرگی تبدیل می شود آن هم غم از دست دادن همسر عزیزم کبری جان .
تا اینکه بمباران هوایی آغاز شد و طی 3 الی 4 روز در برورجرد مداوم بمباران می شد روزی که من در منزل نبودم خانه ما نیز بمباران شده و همسرم به شهادت رسید . قبل از بمباران ما دارای یک خانه 60 متری بودیم که در مرکز شهر قرار داشت تا اینکه یک روز صبح همسرم هراسان از خواب بیدار شد و گفت دیشب خواب دیده ام پسرمان محمود امیرسرداری با لباسی سفید وارد آب روانی شد و بعد از اینکه از آب خورده به زیر آب رفته است و به تعبیر خودش باید هر چه زودتر خانه را می فروختیم تا اینکه خانه را فروختیم و در پشت بهشت شهدای کنونی بروجرد خانه ای خریدیم و همان خانه محل شهادت آنان شد .
یادش گرامی باد