شهید عبدالامیر ملک نیا

شهید عبدالامیر ملک نیا
نام : حسن
نام خانوادگی : ملک نیا
نام پدر : احمد
نام مادر : شوکت
تاریخ تولد : 1345/10/18
محل تولد : آبادان
تاریخ شهادت : 1364/03/24
محل شهادت : بمباران بروجرد
آرامگاه : گلزار شهدای شهرستان دزفول
کد ایثارگری : 6405994
زندگینامه
در روز هفدهم دی ماه سال 1345 ، در شهرستان آبادان به دنیا آمد. پدرش احمد (فوت 1360 ) و مادرش شوکت(فوت 1364) نام داشت. دانش آموز سوم متوسطه در رشته انسانی بود.
در روز بیست و چهارم خرداد ماه سال 1364 ، در بمباران هوایی بروجرد بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید. تربت پاک وی در گلزار شهدای شهرستان دزفول واقع است.
برادرش حسن ملک نیا نیز همراه او به شهادت رسیده است.
منبع:
ـــ فرهنگ اعلام شهدا: استان خوزستان، جلد دوم ( ش - ی )، تنظیم: مرکز مطالعات و پژوهشهای بنیاد شهید و امور ایثارگران، تهران، نشر شاهد، 1395، صفحه 1301.
زندگینامه شهید عبدالامیر ملک نیا
به روایت برادر پاسدارش حاج حسین ملک نیا
به نام خدا
من حسین ملک نیا هستم برادر دو شهید ، ( شهید حسن ) و ( شهید عبدالامیر ) ملک نیا .

راوی : حاج حسین ملک نیا ( نفر وسط )
ما یک خانواده ی پر جمعیتی بودیم
دارای دو مادر و یک پدر
و حدود شش خواهر و پنج برادر. یعنی مجموعا یازده نفر خواهر و برادر.
چهار خواهر از مادر دیگری، از زن پدرم هستند.
و هفت فرزند از مادر خودم هستند. مادر من دارای پنج پسر و دو دختر بود زن پدر من چهار دختر داشت و همه ی ما در یک خانه زندگی می کردیم. و پدرم به نام « شاطر احمد » در آبادان لاین یک احمدآباد نانوایی داشت.
خب شرایط بسیار سخت بود پدرم و مادرم اصلیتشان اهل دزفول بودند و در سال 1323 اول خرمشهر آمدند و در خیابان نقدی ساکن شدند . من اون موقع هنوز به دنیا نیآمده بودم .من متولد 1338 هستم.
پدرم در خرمشهر در خیابان نقدی به شغل نانوایی اشتغال داشت و پس از گذشت چند سال، شاید حدود 5 الی 6 سال بعد، به آبادان آمدند و در لاین یک احمدآباد آبادان مغازه نانوایی خود را دایر کرد که الان طلا فروشی شده است .
ما همگی در یک خانواده زندگی می کردیم تا شروع جنگ هم برادرم حسن که حـرفه ی نانوایی گری را یاد گرفـته بود تا سال اول راهنمایی درس خوانده بود و ترک تحصیل کرده بود او به بابام کمک می کرد و در نانوایی کار میکرد و البته مزد می گرفت
علی برادر بزرگم هم که الان در کرج زندگی می کند متولد 1335 است و من متولد 1338 هستم و شهید حسن ملک نیا متولد 1340 بود و شهید عبدالامیر ملک نیا متولد 1345 بود.
برادر دیگرم، کریم ملک نیا هم متولد 1352 یا 1353 هست و در زمان جنگ حدوداً هفت سال داشت.
دو خواهرم هم فکر می کنم متولد 1340 و 1342 باشند.
در آبادان من در حال تحصیل بودم علی برادرم در نانوایی کار می کرد و مغـازه داری می کرد . حسـن برادرم هم نان پهـن می کرد و به پدرم کمک می کرد
پدرم چون دنبال نان حلال بود بود. سختش بود دو تا همسر و 11 فرزند مادر مادرم هم پیش ما بود مادر پدرم هم پیش ما بود یک خانواده حدود 14 – 15 نفره بودیم و شرایط اقتضا می کرد که ماها در کنار پدر باشیم. اون زمان دستگاه نانوایی دورانی بود و من هم نان پهن می کردم اما فقط در تابستان ها. چون دانش آموز رشته ی ریاضی ـ فیزیک بودم و درسم خیلی سخت بود و نمی توانستم در نانوانی کمک کنم و برایم دشوار بود مگر اینکه تحصیل کنم .
شرایط به همین گونه گذشت تا جنگ شروع شد برادرم علی قبل از جنگ ازدواج کرده بود و در خانهی خودمون زندگی می کرد بعد از شروع جنگ شرایط آبادان به دلیل بمباران ها از نظر وضعیت امنیتی وحشتناک بود و آبادان فاصله اش تا عراق یک رودخانه ای به نام اروندرود هست و شهر آبادان یک شهر مرزی محسوب میشود و شهر آبادان جبهه حساب می شود من تصمیم گرفتم که همه را به اصفهان بفرستم توسط یک کرایه نشینی که اهل اصفهان بود و مدتی در آبادان در طبقه ی بالای منزل ما ساکن بود ، همه را به اصفهان فرستادم و در شهری به نام دولت آباد ساکن شدند و من خودم در آبادان ماندم و دفاع کردم .
با شروع جنگ تحمیلی نانوایی پدرم تعطیل شده بود
یک ماه قبل از جنگ یکی از خواهران تنی خودم ازدواج کرده بود و برادرم هم در همان یک ماه قبل ازدواج کرده بود
من همه ی خانواده برادرها و خواهرهایم و مادرها را با اتوبوس به اصفهان فرستادم و در خانه ی همان شخصی که قبلا کرایه نشین ما بود، سکونت کردیم
من هم در آن شرایط آبادان که وضعیت نان بسیار بغرنج و خاص بود در آبادان نانوایی کردم و بعد که مقداری شرایط در آبادان هموار شد و شرایط دفاع بهتر شد و توانستیم یک مقداری بر مشکلات جنگ فائق بشویم، من لباس رزم پوشیدم و در بسیج ثبت نام کردم .
برادر شهیدم حسن در همان دو سه ماه اول جنگ، سرباز شد و به خدمت سربازی رفت و برادر دیگرم عبدالامـیر در دولت آباد در مدرسه ثبت نام کرد و به مدرسـه رفت. او یکی از بهـترین دانشآموزان بود از نظر درسـی دانش آموزی بسیار درسخوان بود و بسیار ساکت بود و من می دانم اگر الان زنده بود می توانست دکترای یک رشته ای را داشته باشد.
کریم برادرم هم که اون موقع کلاس پنجم ابتدایی بود در همان دولت آباد در مدرسه ثبت نام کرد الان برادرم کریم دکترای اقتصاد دارد و ازدواج کرده و در لواسان تهران زندگی می کند
من در آبادان در تاریخ چهارم اردیبهشت سال 1360 از ناحیهی دست چپ در آبادان ترکش خوردم و مجروح شدم و از ناحیه دست چپ کاملاً معلول شدم.

راوی : حاج حسین ملک نیا ( هنگام مجروحیت )
در بیمارستان های تهران بستری شدم در اوج ترورهایی که سال 1360 در تهران صورت می گرفت که شرایط خاصی بود که ربطی به موضوع فعلی این صحبت ها نمی تواند داشته باشد و باید در مورد آنها مجزا صحبت بشود.
پدرم در تاریخ هفتم دی ماه سال 1360 بعد از تقریباً 9 ماه پس از مجروحیت من، فوت کرد و در همان دولت آباد تشییع شد.
پس از فوت پدرم، بعد از عملیات فتح المبین که سایت های موشکی 4 و 5 را گرفته و آزاد کردند ئ دشمت را به عصب راندند، قرار بر این شد که به خاطر اینکه من راحت تر بتوانم به مادرها و برادرها و خواهرهایم بتوانم سر بزنم. خانواده را به دزفول بیاوریم . حسن اون موقع هنوز سرباز بود و امیر محصل بود.
بچه ها را به دزفول آوردیم. اما وضعیت حمله های موشکی به دزفول، ما را وادار کرد که تا به بروجرد هجرت کنیم. علت اینکه بروجرد انتخاب شد این بود که چون زن پدر من سن اش از مادر من بالاتر بود ، هر چهار خواهر ناتنی ام، از ما بزرگ تر بودند و قبل از شروع جنگ، همه ی آنها ازدواج کرده و صاحب فرزند شده بودند.
خواهران ناتنی ام از همه ی بچه های مادر من بزرگ تر بودند یکی از خواهرهای ناتنی ام خرمشهر بود و شوهرش دبیر بود که بعد به شیراز رفتند. یکی از خواهران من اهواز بود و شوهرش در اداره دارایی کار می کرد یکی از خواهران من در میانکوه بود و شوهرش کار آزاد داشت و یک خواهر من هم همسر بروجردی داشت و همسرش خیاط بود. چند سال هم در آبادان احمدآباد لاین یک خیاطی می کرد. و بعد تصمیم گرفت که بروجرد برود و در همان جا ساکن شود .
من به دلیل اصرار خواهرم از بروجرد، تصمیم گرفتم که خانواده را به بروجرد ببرم. قبلاً بروجرد اینطور نبود و نسبت به آن زمان جنگ شهر بروجرد بسیار رشد داشته است .
خواهر من در آخر خیابان بهار کوچه ی پیکان ساکن بود. و بعد ما در همان حوالی ساکن شدیم.
پس از فوت پدرم من ازدواج کردم و پس از انجام معالجات، در نوروز سال 1361 به آبادان برگشتم و خواهر و برادرهایم را در بروجرد گذاشتم و هر بیست روزی یکبار به آنها سر می زدم. چون من پاسگاه زید بودم.

راوی : حاج حسین ملک نیا ( ایستاده نفر چهارم از سمت راست )
پس از مدتی خدا به من هم یک دختر عنایت کرد. حسن خدمت سربازی را تمام کرد و به بروجرد آمد و با یکی از دختران اقوام ازدواج کرد و حسن هم در کنار همه ی خواهران و برادرانم در همان جا یک اطاق گرفت و ساکن شد. خانم من هم در غیاب من با مادرم زندگی می کرد .
زندگی به همین نحوه ادامه پیدا کرد تا اردیبهشت ماه سال 1364 که خانم حسن هم باردار بود مادرم از نظر جسمی شرایط خوبی نداشت یک مقداری کمر درد گرفته بود. همسر حسن مادرم را به یک بهداری می برد در بهداری هنگامی که منتظر هستند تا نوبت شان بشود در همان جا مادرم بیهوش می شود و از صندلی به زمین می افتد و فوت می کند. همسر حسن هم شوکه میشود و همـراه با جیغ و داد، بیتابی می کند و متاسفانه منجر به سقط جنین او می شود.
در هر حال؛ مادرم را در گلزار شهدای دزفول دفن کردیم چون مادرم دزفولی بود زن پدرم دزفولی بود پدرم دزفولی بود.
قرار بر این بود که همه ی خانواده بعد از چهلم مـادرم، بروجـرد را ترک کنیم و دوباره به دزفـول برویم و در دزفـول زندگی کنیم. خـواهر و برادرهایم می گفتند چون در بروجرد همسایه ها مادرم را می شناختند، بهتر است بگذاریم تا مراسم چهلم مادرم بگذرد و بعد به دزفول برویم. ما هم منتظر بودیم تا پس از چهلم مادرم به دزفول برگردیم. دو روز مانده به چهلم مادرم، روز قدس بود.
عادتشون شده بود؛ از بچگی همه جا با هم می رفتند: عید دیدنی، تفریح، بازی، عروسی، عزاداری!
و سرانجام موشک باران آن روز قدس در بروجرد در ۱۱۰۰ کیلومتر آن سوتر از قدس شریف ، حسن و امیر روزه دار را در روز چهلم مادرشان آسمانی کرد!
پیکر سوخته ی امیر و لباس های حسن که دیگر بدنی برای تدفین نداشت، در کنار هم تا ابد در گلزار شهدا آرمیدند!
روز 24 خرداد سالروز شهادت شهیدان حسن و عبدالامیر ملک نیا است.
شادی روح مطهرشان صلوات

تصویر مرقد مطهر شهید عبدالامیر ملک نیا

تصویر مرقد مطهر شهید حسن ملک نیا

