گودرزی محمد (شهرام) فرزند همت الله
شهید محمد (شهرام ) گودرزی

شهید محمد (شهرام ) گودرزی
نام : محمد (شهرام )
نام خانوادگی : گودرزی
نام پدر : همت الله
نام مادر : اشرف
تاریخ تولد : 1356/05/01
محل تولد : یروجرد
تاریخ شهادت : 14/ 01/ 1383
محل شهادت : جاده خرمشهر - اهواز
شهید تفحص
آرامگاه : گلزار بهشت شهدای شهرستان بروجرد
کد ایثارگری : 8300012
زندگینامه
شهید محمد گودرزی در روز اول مرداد ماه سال 1356 در خانواده ای مذهبی در شهرستان بروجرد به دنیا آمد. چون محل خدمت پدرش شهرستان کوهدشت بود دوران ابتدایی را تا کلاس سوم در کوهدشت و مابقی را در دبستان شهید نیازی بروجرد گذراند. دوره راهنمایی را در مدرسه شهید مطهری و دوره متوسطه را در هنرستان چرخکار گذراند.
از دوران کودکی علاقه خاصی به حضور در مسجد داشت همان اوایل که به بروجرد آمد مادرش او و برادر کوچکترش را به مسجد محل برد تا با بچه های مسجدی بیشتر ارتباط پیدا کند و همیشه دوست داشت منزلشان در مسجد می بود.
علاقه شدیدی به امام ، انقلاب و بسیج داشت از همان اوائل دوران راهنمایی در فعالیت های بسیج شرکت می کرد به طوری که بیشتر اوقات خود را در پایگاه و فعالیت های آن می گذارند هرکس با او کاری داشت باید سراغش را از مسجد و پایگاه می گرفت و کمتر در منزل حضور داشت.
جنس رفتارش با دیگران فرق می کرد بیشـتر اوقات در سه ماه رجب ، شعبان و رمضان و اکثر دوشنبه ها و پنج شنبه ها را روزه می گرفت امکان نداشت بعد از نماز صبح زیارت عاشورا خواندنش قضا شود.
علاقه ای به تعلقات دنیوی نداشت از همان کودکی چیزی برای خودش نمی خواست و همیشه پول تو جیبی خودش را با دیگران قسمت می کرد.
هیچ وقت لباسی نمی پوشید که نسبت به سایر بچه ها بهتر باشد و بهترین لباسش لباس خاکی بسیج بود.
در سال 1371 با اردویی برای بازدید از مناطق جنگی راهی جنوب شد که همین امر عشق و علاقه او به شهداء را بیش از گذشته نمود به طوریکه از سال 1373 و 1374 بیشتر اوقات را در مناطق جنوب و گروه های تفحص خصوصاً تفحص لشگر 31 عاشوراء گذرانید حتی زمانی که در سال 1376 به خدمت سربازی رفت برخی از مرخصی هایش را به مناطـق جنوب می رفت و در تفحـص شـهداء شـرکت می کرد.
زمانی که در دانشگاه آزاد شهرستان دزفول در رشته برق قبول شد این فرصت برای حضور بیشترش در مناطق عملیاتی جنوب فراهم شد.
برای ترم اول با چند نفر خانه ای اجاره کرد اما طولی نکشید که با بچه های بسیجی دانشگاه که اکثراً در خوابگاه دانشجویی خرم ساکن شده بودند آشنا شد و به خوابگاه نقل مکان کرد و همان جا در عید سعید غدیرخم با هفت نفر از بچه ها عقد اخوت بست؛ باشد که در خدمت به شهداء یکدیگر را یاری کنند.
با توجه به شرایط مناسب خوابگاه، و بسیجی و هئیتی بودن بچه های آنجا و دانشگاه ، اردوهای بازدید از مناطق جنگی را راه اندازی کرد و به دفعات متعدد در این اردوها شرکت کرد. علاوه بر این او پایه گذار برگزاری مراسم زیارت عاشوراء در شهید آباد دزفول در جوار شهداء در سه شنبه شب ها بود. مراسمی که از سال 1375 تا 1381 ادامه داشت و باعث برکات بی شمار برای بچه های آنجا شد.
در تیر ماه سال 1379 همراه چند نفر از بچه های خوابگاه با کاروان حرم تا حرم مرحوم حاج آقا ابوترابی همراه شد و از حرم امام خمینی (ره) تا حرم امام رضا (ع) را با پای پیاده در مدت 14 روز به عشق امام رضا (ع) طی کردند.
در آن ایام به جرات می توان گفت حداقل دو روز از هفته را در مقر تفحص لشگر 31 عاشوراء واقع در خرمشهر می گذراند و برکات این حضور انتقال پیکرهای مطهر 18 شهید گمنام به بروجرد ، دانشگاه آزاد دزفول و شهرستان دزفول بود هرجا خبری از تشییع شهداء بود آنجا حضور داشت مشهد ، تهران یا ... فرقی نداشت. ایام عید را به روایت گری برای کاروان های راهیان نور می پرداخت.
روز دوم فروردین سال 1383 در جاده خرمشهر ، اهواز دچار سانحه شد و مدت 12 روز در حالت کما در بیمارستان گلستان اهواز بسر برد و در همین مدت کوتاه جمع کثیری از یاران و دوستانش که بواسطه خدمت او به شهداء آشنایش شده بودند به دیدارش آمدند از تهران ، مشهد ،تبریز ، بروجرد ، خرم آباد ، دزفول و..
و بالاخره خادم الشهداء در تاریخ 1383/01/14 به شهداء پیوست و روح کربلائیش آسمانی شد و در حالی که پهلویش از ضرب تصادف کبود بود یا زهرا گویان شربت شهادت را نوش کرد.
مادر شهید می گوید : " محمد از سال 1384 مشغول تفحص شهداء بود. عشقش این بود که در تشییع شهداء حضور داشته باشد. خیلی شهید پیدا می کرد و با تمام وجودش سعی می کرد شهداء را به خانواده هایشان تحویل دهد. علاقه و ارادت عجیبی به شهدای گمنام داشت و در هر شهری که می شنید تشییع شهید گمنامی است سعی می کرد خودش را به آنجا برساند. خیلی ساده و بی تکلف بود. همیشه لباس بسیجی تنش بود و در همه جا و در هر شرایطی می گفت این لباس بهترین لباس هاست. یا منطقه بود و یا وقتی هم که بروجرد بود در مسجد بود. یک روز تصمیم گرفتم دیگر نگذارم به مسجد برود مگر برای نماز یا دعا. منزل باشد بیشتر ببینمش. یک شب رفتم مسجد دنبالش و اصرار کردم تا نیایی نمی روم ولی او با همان چهره گشاده و حنده رویش با رضایت کامل مرا به خانه فرستاد و آن شب را اصلاً به خانه نیامد.
همان شب خواب دیدم آقایی به من می گوید: کاری با او نداشته باش اینها سربازان گمنام امام زمان هستند. بعد یک سری چیزهای بی خودی که در دستش بود به آسمان پرتاب کرد و در همان عالم خواب به جای آن چیزها آیات و احادیث نورانی بود که پایین می آمد. محمد هم در این خواب بود. بعد رفت دنبال همان آقا .
روحش شاد و راهش پر رهرو باد

شهید محمد گودرزی (خادم الشهداء)



