گودرزی علی احمد فرزند حشمت

سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ایران
پاسدار شهید علی احمد گودرزی

پاسدار شهید علی احمد گودرزی
نام : علی احمد
نام خانوادگی : گودرزی
نام پدر : حشمت الله
نام مادر : کبرا
تاریخ تولد : 1341/03/17
محل تولد : بروجرد
تاریخ شهادت : 1361/02/16
محل شهادت : عملیات بیت المقدس فکه
آرامگاه : گلزار شهدای شهرستان بروجرد
کد ایثارگری : 6126090
زندگینامه
هفدهم خرداد 1341 ، در شهرستان بروجرد به دنیا آمد. پدرش حشمت الله، معمار بود و مادرش کبرا نام داشت. تا پایان دوره متوسطه درس خواند و دیپلم گرفت.
به عنوان پاسدار در جبهه حضور یافت. شانزدهم اردیبهشت 1361، با سمت فرمانده دسته در فکه بر اثر اصابت ترکش به سر، شهید شد. تربت پاک وی در گلزار شهدای بروجرد واقع است.
منبع:
ـــ فرهنگ اعلام شهدا: استان لرستان، تنظیم: مرکز مطالعات و پژوهشهای بنیاد شهید و امور ایثارگران، تهران، نشر شاهد، 1392، صفحه 536.
پسرم به عهدش وفا کرده بود و برای من خاک تربت امام حسین سوغاتی آورده بود!
با سلام و احترام به پیشگاه حضرت ولی عصر عجل الله تعالی فرجه و کلیه شهدا و رزمندگان دفاع مقدس
خاطره ای رو که می خواهم به محضر عزیزان علاقه مند به شهدا و آرمان های مقدس اونها بیان کنم ، مربوط میشه به مادر شهید علی احمد گودرزی که خودش اونرا برای من تعریف کرده؛ و لذا خواستم همه عشاق از لذت این معرفت عظما، بی نصیب نمانند؛ و کشورهای مستکبر ظالم جنایتکاری که در مقابل انقلاب اسلامی ایران صف آرایی کرده اند بدانند ملت و جوانان غیور ایران اسلامی برای به ثمر رساندن اهداف امام راحل ، قدس سّره شریف در تحت فرمان ولایت و رهبری تا پای جان از این نهضت مقدس انقلاب پاسداری خواهند کرد. ان شاالله.
این آخرین خاطره ای است که مادر شهید علی احمد گودرزی از ایشان دارند و من از زبان خود مادر برایتان می نویسم:
مادر شهید می گفت:
بار آخری که احمد به خونه اومد خیلی خوشحال بودم. فکر می کردم مدت بیشتری پیش ما می مونه اما خیلی زود آماده سفر شد. بهش گفتم احمد عزیزم تو که تازه رسیدی چند روزی پیش ما باش و استراحت کن بذار بیشتر تو را ببینم . علی احمد در جوابم گفت: مادر اگه بدونی کجا می خوام برم اجازه می دهی زودتر بار سفر رو ببندم و برم ! . گفتم مگه کجا می خوای بری؟ گفت : دارم می رم کربلا ! ، اومده بودم هم از شما حلالیت بگیرم و هم خبر بدم ! .
در اون لحظات علی احمد از خوشحالی چشماش برق می زد و عاشقانه برای رفتن لحظه شماری می کرد. منم گفتم به سلامتی عزیزم و ازش پرسیدم که یعنی پس راه باز شده، و می شه برید کربلا ؟! .
خدا رو شکر ولی احمد جان اگه رفتی کربلا از اونجا خاک تربت برام می آری؟ دیدم احمد پیشانی منو بوسید و گفت روی دو تا چشمام، حتماً می آرم. منم خوشحال شدم که پسرم داره می ره کربلا ؛ و لذا اسپند و آماده کردم و با خوشحالی همه ی اهل خانواده اونو بدرقه اش کردیم . پدرش گفت خدا رو شکر این پسر مایه افتخار منه ، و دست به دعا برد و گفت : خدا خودشو و همه دوستاشو حفظ کنه . علی احمد هنگام خدا حافظی با پدرش به او گفت به مادرم بگو انشاالله حتما براش تربت کربلا می آرم.
چند وقتی از عملیات بیت المقدس گذشت و از احمد من خبری نشد!. تا اینکه خبر آوردند علی احمد شهید شده. روزی که رفتیم جنازه شهید و تحویل بگیریم پدرش اومد و به من گفت : می خوای احمد و ببینی؟
گفتم آره. زمانی که جنازه پسرم رو دیدم ، صورتش سوخته بود؛
با خودم گفتم : عزیزم زیارت قبول! ؛
ولی ای کاش می شد دوباره چشمای قشنگت رو یکبار دیگه ببینم! …
در اون حال پدرش به من گفت دستاشو نگاه کن ببین هر دو رو مشت کرده !
وقتی بازشون کردم دیدم با کمال تعجب دیدیم پر از خاکه ! تربت کربلا ... پسرم به عهدش وفا کرده بود و برای من خاک تربت امام حسین سوغاتی آورده بود! دستاشو بوسیدم و گفتم زیارتت قبول عزیز مادر…..
راوی : فاطمه گودرزی برادر زاده شهید









