علیئی منوچهر فرزند محمود
سپاه پاسداران انقلاب اسلامی
پاسدار رشید اسلام شهید منوچهر علیئی
شهید منوچهر علیئی
نام : منوچهر
نام خانوادگی : علیی
نام پدر : محمود
نام مادر : مریم
تاریخ تولد : 1344/06/01
محل تولد : اراک ( اصالتاً بروجردی)
سن هنگام شهادت : 21 سـال
شغل : پاسدار
تـاریخ شـهادت : 1365/10/25
مـحل شـهادت : شلمچه پاسگاه زید
عـملیـات : کربلای5
آرامگاه : گـلزار بهشت زهرا( سلام الله علیها) تـهران
کد ایثارگری : 6526083
زندگینامه
یکم شهریور 1346 ، در شهرستان اراک چشم به جهان گشود. پدرش محمود، بنا و معمار بود و مادرش مریم نام داشت. تا سوم متوسطه در رشته برق درس خواند.
به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت. بیست و پنجم دی 1365 ، در شلمچه بر اثر اصابت گلوله به قلب، شهید شد. تربت پاک او در گلزار بهشت زهرا(سلام الله علیها) شهرستان تهران واقع است.
منبع:
ـــ فرهنگ اعلام شهدا: تهران بزرگ، جلد دوم ( د ـ ف )، تنظیم: مرکز مطالعات و پژوهشهای بنیاد شهید و امور ایثارگران، تهران، نشر شاهد، 1397، صفحه 1446 .
شهید منوچهر علیی در اول شهریور ماه سال 1344 در اراک به دنیا آمد.این شهید والامقام دارای ملیت ایران و مذهب اسلام شیعه بود.وی تحصیلات خود را تا مقطع اول متوسطه ادامه داد و به عضویت بسیج درآمد.
این شهید گرانقدر سرانجام در 25 دی ماه سال 1365 در سن 21 سـالگی و در عملیات سال کربلای5 حوادث ناشی از درگیری در شلمچه دعوت حق را لبیک گفت و به فیض عظمای شهادت نایل آمد.
مزار این شهید در بهشت زهرا (سلام الله علیها) تهران قطعه 29 ردیف 42 شماره 17 قرار دارد.
گمنام زمین ،آشنای آسمان
(شهید منوچهر علیئی)
از نیروهای رزمنده گردان فتح بهبهان بود که در آذرماه 1365 از طرف کارگزینی لشکر 7 ولی عصر عجل الله تعالی فرجه به گردان فتح معرفی شد،وی اصالتاً بروجردی اما خانواده وی در تهران ساکن بودند. به دلیل اینکه برادر حسن نوابی فرمانده دلیر گروهان امام حسن علیه السلام نیز بروجردی بود و از اولین روزهای تشکیل تیپ 15 امام حسن مجتبی علیه السلام نزد نیروهای بهبهانی و سایر برادران از سرتاسر ایران که به تیپ 72 ملت شهرت یافته بود آمده بود و صمیمیت و اخلاص برادران تیپ سبب شده بود که تا لحظه شهادت نیز تیپ 15 امام حسن مجتبی علیه السلام و رزمندگان آن را رها نکند و حتی با تشکیل تیپ 57 حضرت اباالفضل علیه السلام که سازمان رزم استان لرستان محسوب می شد ، آن ها علی رغم تنگنای سازمانی جهت انتقال به تیپ فوق در کنار رزمندگان تیپ 15 امام حسن علیه السلام مانده و با ماندن آن ها سایر دوستان و رزمندگان لرستانی نیز به آن ها می پیوستند.
منوچهر نیز به همین واسطه آشنایی با حسن نواب به گردان فتح آمد و از طرف گردان نیز مامور به گروهان امام حسن علیه السلام به فرماندهی حسن نوابی گشت و تا مدتی ابتدا در فرماندهی گروهان پیش حسن ماند و الفت و انس عجیبی با وی و سایر برادران رزمنده در زمان کوتاهی ایجاد شده بود ؛ پس از آن به دسته شهید رجایی به فرماندهی نادر فرح بخش و فضل الله عصایی مامور شد.منوچهر فردی ساکت،منظم و مرتب بود و در اغلب اوقات لباس فرم سپاه را به تن داشت و با توجه به رفتار و کردار خویش در بین نیروهای رزمنده گردان فتح جایگاه رفیعی پیدا کرده بود و انتصاب وی به حسن نوابی این علاقه را دو چندان کرده بود.
در اوایل دی ماه نیروهای گردان فتح جهت شرکت در عملیات گسترده و بزرگ کربلای 4 به آبادان اعزام شدند که این عملیات به دلایل مختلف از جمله نقش ستون پنجم و منافقین لو رفته و با عدم الفتح روبرو گشت و با توجه به در خطر بودن منطقه فاو و احتمال پاتک دشمن در این منطقه نیرهای گردان به سرعت راهی فاو گردیدند و یکی از سخت ترین و مشکل ترین خطوط پدافندی در مناطق عملیاتی را به عهده گرفتند؛منطقه ای که حساسیت موقعیت از حیث مکانی و زمانی اهمیت آن را دو چندان کرده بود و منوچهر نیز پا به پای سایر نیروهای رزمنده به طور شبانه روزی در انجام وظایف خویش کمال اهتمام و سخت کوشی را داشت و در این روزهای سخت و طاقت فرسا در سال سرنوشت یعنی 1365 علاوه بر بودن در کنار نیروهای خونگرم بهبهانی، همدم اصلی وی در این لحظات آسمانی شهید حسن نوابی بود که علی رغم همه مشکلات وی از آغاز همراهی با نیروهای تیپ 15 امام حسن ع تا لحظه شهادت در کنار نیروهای بهبهان ماند و مشکلات و سختی های فراوان نیز نتوانست او را از این جمع صمیمی و مخلص جدا سازد.(راوی : فرشید شمشیری)
با تصمیم فرماندهان و پس از 14 روز از انجام عملیات کربلای ۴ رزمندگان اسلام مجدداً آماده نبردی عاشورایی شدند و این بار شلمچه به عنوان منطقه عملیاتی انتخاب شد ،نیروهای گردان فتح به فرماندهی حاج یدالله مواساتی با تعویض خط پدافندی فاو ابتدا به گروهان پل در 15 کیلومتری جاده اهواز- خرمشهر برگشته و پس ار تجهیز و سازماندهی به سمت شلمچه به راه افتادند و در حالیکه هفت روز از آغاز عملیات کربلای 5 می گذشت وارد شلمچه شدند؛در حالیکه از شنیدن واقعه بمباران شیمیایی گردان فجر و شهادت تعداد زیادی از همرزمان خویش و شرکت نداشتن در مرحله اول عملیات کربلای 5 بشدت متاثر بودند و لذا برای رفتن به منطقه عملیاتی لحظه شماری می کردند. فرماندهان گردان فتح به همراه فرمانده لشکر 7ولی عصر عج جهت شناسایی و توجیه خط عملیاتی به شهرک دوعیجی رفته و در بازگشت نیروها را در ساعت 4 عصر از پنج ضلعی شلمچه که محل قرارگاه تاکتیکی لشکر 7 ولی عصر (عجل الله تعالی فرجه) بود به شهرک دوعیجی انتقال داده و نیروها پس از خواندن نماز مغرب و عشا آماده حرکت شدند؛منطقه فوق تازه به تصرف نیروهای رزمنده در آمده و هنوز پاکسازی نشده بود و تعداد زیادی از نیروهای دشمن در منطقه تصرف شده سرگردان بودند؛ ماموریت گردان پاکسازی منطقه و سپس عبور از پل نهر جاسم در کنار اروند صغیر و رسیدن به دژ عراقی ها بود و در این راه باید از مواضع متصرف شده توسط نیروهای لشکر 31 عاشورا گذشته و به اهداف خویش دسترسی پیدا کنند. درتاریخ بیست و هفتم دی ماه سال 1365 در یک شب مهتابی نیروهای گردان در محور نهر جاسم وارد عمل شدند ،در همین زمان نیز در جناح راست گردانی از نیروهای لشکر 31 عاشورا از خط عبور نموده و پس از عبور از نخلستانهای منطقه و پل نهر جاسم تلاش کردند تا خود را به دژ مقابل برسانند چون قرار بود در جناح راست لشکر 19 فجر به خط دشمن تک نماید ؛ اما با تاخیر در عملیات آنها تلاش گردان لشکر 31 عاشورا جهت تصرف دژ به شکست انجامید. دسته شهید چمران به عنوان اولین دسته از گروهان امام حسن ع با عبور از روی پل به قصد تصرف دژ با شلیک و آتش شدید دشمن موفقیت آمیز نبود و اغلب نیروهای رزمنده شهید و یا زخمی شدند و در گام دوم نیز معاون گردان برادر محمد شعبانی و حسن نوابی به همراه تعدادی از نیروهای دسته شهید رجایی که برادر منوچهر علیی نیز جزء آنان بود با خیز برداشتن به سمت دشمن و عبور از پل فلزی به طرف دشمن تا دندان مسلح و دارا بودن استحکامات پولادین رفتند که با بارانی از گلوله های مختلف سبک و سنگین و تیر تراش آنها روبرو شدند و تعداد زیادی از برادران رزمنده از جمله محمد شعبانی معاون گردان فتح،حسن نوابی فرمانده گروهان امام حسن مجتبی ع و منوچهر علیی در چند متری دژ به شهادت رسیدند و اجساد شهدای گردان به دلیل واقع شدن بین نیروهای خودی و دشمن و تبادل آتش شدید در منطقه عملیاتی ماند ؛ با صلاح دید و مشورت با شهید شمایلی که متوجه عدم الحاق در سمت راست جلوی دژ شده بود حرکت نیروهای گردان به مواضع جلوتر برای جلوگیری از قرار گرفتن در محاصره و تلفات زیاد متوقف و در پشت نهر جاسم استقرار یافتند. در نهایت پل واقع بر روی نهرجاسم در مجاورت اروند صغیر توسط نیروهای تخریب با مواد منفجره جهت جلوگیری از پیشروی و تک دشمن جهت تصرف مجدد شهرک دوعیجی منهدم شد و پس از آن نیروهای گردان منطقه را پدافند کردند.
وقتی نام شهدا می آید همه یاد رشادت های آنها می کنند و هشت سال دفاع مقدس که بسیاری از جوانان کشور در جبهه های حق علیه باطل برای دفاع از کشور جان خود را فدا کردند، زمانی که کشور نیاز به کمک داشت جوانان این مرز و بوم به یاری شتافتند، شهدای هشت سال دفاع مقدس بدون هیچ چشم داشتی برای حفظ خاک میهن اسلامی پا به عرصه رشادت گذاشتند، «شهیدمنوچهرعلیئی» یکی از هزاران جوانی بود که برای محافظت از مردم کشورش علی رغم سن بسیار کمی که داشت به خط مقدم جبهه رفت و به آرزویش یعنی شهادت رسید.
منوچهر درسال 1344 در اراک به دنیا آمد و فرزند دوم خانوادهای استکه اصالتاً بروجردی هستند.
از بچگی پسر بسیار زرنگی بود هرچند شیطنت های کودکانه نیز داشت. همیشه هم کمک حال بسیاری از فامیل و اهالی محل می شد.
یکی از خاطرات کودکی اش این است که او همیشه در حال تفنگ بازی با چوب بود و اینکه در حال دفاع از قسمتی از خانه بود که وقتی از او می پرسیدم پسرم چه کار می کنی؟ در پاسخ به من می گفت: "در حال دفاع از خانه هستم"، منوچهراز همان بچگی عشق به خانه و میهن داشت و همیشه می گفت نباید کسی به خانه ما آسیب بزند.
وقتی جنگ شروع شد منوچهر 15 سال سن بیشتر نداشت و اول دبیرستان را می گذراند، یک روز دوستش کتاب های منوچهر را از مدرسه آورد و وقتی پرسیدیم منوچهر کجاست؟ به ما گفت: «رفته است جبهه و چون می دانست ما اجازه نمی دهیم بدون اجازه گرفتن به جبهه رفته بود».
بزرگ مردان کوچک
در آن موقع که منوچهر اول نظری بود در بروجرد زندگی می کردیم، او در بسیج شهر عضو شده بود و فعالیت های زیادی نیز داشت، یکی از این فعالیت ها این بود که برای امنیت شهر شب ها گشت نگهبانیمی دادند و من برایشان ساعت یک بامداد لقمه های نون پنیر می گرفتم، بار اول که برایش لقمه بردم صحنه جالبی دیدم که بسیاری از این جوانان اسلحه هایی داشتند بزرگتر از خودشان و گاهی برایشان بلند کردن این اسلحه ها سنگین بود.
یک روز منوچهر تعریف می کرد که یکی از دوستانش که از خودش کوچک تر بود و تقریبا 13 سال بیشتر نداشت برای اینکه خانواده مانع از رفتنش به جبهه شوند در همان سال ازدواج می کند اما فرزندشان باز علیرغم کوشش خانواده عازم میدان جنگ می شود. باید گفت شوقی که در این جوانان وجود داشت هر مانعی را از پیش رو بر می داشت، آنها قراری با امام خود گذاشته بودند و باید بر قول قرار خود می ماندند.
روسفیدی پیش حضرت زهرا(سلام الله علیها)
مادر این شهید عزیز می گوید : منوچهر بار اول که عازم جبهه شد ما از دوستانش از حال و احوال او با خبر می شدیم تا اینکه پس از گذشت شش ماه به مرخصی آمد، من به او گفتم که دیگر اجازه نمی دهم که به جبهه برود، سریعا به پایگاه بسیج رفتم و اسمش را از لیست رزمنده ها خارج کردم پسرم خیلی ناراحت شد،
به او گفتم پدرت برای کار به تهران رفته و کسی در کنار من و بچه ها نیست،
اما منوچهر می گفت می خواهد پیش حضرت زهرا(سلام الله علیها) رو سفید باشد و برای رفتن به جبهه بی قراری می کرد مدتی از بحث ما نگذشته بود که با خوش رفتاری و اخلاق خوبش توانست رضایت من را برای اعزام به خط مقدم جلب کرد،
نکته ای که در مورد منوچهر وجود داشت این بود که بسیار خونگرم بود و اکثر فامیل و دوستانش به او علاقه زیادی داشتند، به جای اینکه هنگام مرخصی به تهران و اقوام درجه یک سر بزند اول به فامیل هایی که در دیگر شهرها داشتیم سر می زد که همین باعث ایجاد علاقه همه به منوچهر می شد،
همچنین از دیگر اخلاق او این بود که بسیار گشاده رو بود، تهران که می آمد پس از سر زدن به خانه، سراغ دوستانش می رفت.
نمی توانم راحت باشم وقتی برادرانم در جبهه روی سنگ و کلوخ می خوابند
هر بار که به مرخصی می آمد ما پیش پای او گوسفند قربانی می کردیم، و او هر بار ناراحت می شد و به ما می گفت: "که من آرزوی شهادت دارم چرا این کار را می کنید؟" هر بار که از جبهه برمی گشت ازما درخواست داشت که دیگر جلوی پای او گوسفند نکشیم. یک بار که به منزل آمد برایش تشک و پتو آوردم تا راحت بخوابد اما او روی موکت دراز کشید وقتی علت را پرسیدم گفت: "برادرانم همه در جبهه هستند و روی سنگ و کلوخ می خوابند درست نیست من راحت بخوابم". گاهی نصف شب ها وقتی از خواب بیدار می شدم، می دیدم که منوچهر با یک شمع روشن در حال نماز و دعا خواندن است وقتی می گفتم چرا برق را روشن نمی کنید؟ می گفت پدر و شما خسته هستید و نمی خواهم شمارا بیدار کنم همین باعث می شد که بیشتر دوستش داشته باشم، و برایش دعا کنم او نیز در پاسخ دعاهای من می گفت: "دعا کن جزو شهدا باشم".
خواسته مادر شهید از مسئولین
وقتی خبر شهادت منوچهر را شنیدم اولین چیزی که باعث می شد من را آرام کند این بود که او به خاک کشورش علاقه شدیدی داشت همچنین همیشه در فکر این بود که جان خود را برای میهن و اسلام و انقلاب فدا کند، او به خواسته اش رسیده بود و قطعا رضایت کامل داشت پس من نیز به عنوان مادر باید کنار فرزندم باشم،در حال حاضر هم هیچ خواسته ای از کسی ندارم فقط باید در یاد و خاطر باشد که شهدا هشت سال دفاع مقدس چه هدفی داشتند، زیرا آنها بودند که برای حفظ انقلاب و دفاع از کشور از جان خود گذشتند پس مسئولین کشور نیز باید دنباله رو راه آنها باشند و نباید هیچ وقت شهدا را فراموش کنند.
شهید منوچهر علیئی 27 دی ماه سال 1365 در شلمچه طی عملیات کربلای 5 در حالی که 22 سال داشت به شهادت رسید، خبر به شهادت رسیدن وی تا یک ماه بعد به خانواده اش اعلام نشد تا اینکه روز 20 بهمن ماه خانواده علیئی متوجه شدند فرزند دلیرشان به آرزوی خود یعنی شهادت رسیده است.
شجاع و رئوف
راوی : عبدالصاحب مرائی
در بهار سال 1365 دشمن با در پیش گرفتن استراتژی دفاع متحرک به تعدادی از خطوط عملیاتی حمله کرده و چند منطقه از جمله شهر مهران را به اشغال خود در آورد ، ضرورت بازپس گیری این مناطق از دست دشمن تمام هوش و حواس فرماندهان را به خود جلب کرده بود .
در همین زمان نیز برای تقویت و پشتیبانی از تیپ۱۵ امام حسن مجتبی ع و تبدیل آن به یک لشکر قدرتمند نیروهای استان کهگیلویه و بویراحمد را که تاکنون یگان مستقلی نداشته و تحت امر لشکر 25 کربلا بودند به آن ملحق نمودند. با پیوستن نیروهای تازه نفس جدید تیپ وارد عملیات کربلای 1 در روند آزادسازی شهر مهران در تیر ماه 1365 شد.
از پادگان شهید ناصر کاظمی در قروه کردستان به منطقه عملیاتی شهر مهران حرکت و در صالح آباد مهران مستقر و چند روزی خود را برای سازماندهی و آمادگی نیروها در حال آماده سازی بودند ، در حالی که گرمای زیاد آن منطقه استقرار را برای ماندن مشکل کرده و نیروها را کلافه کرده بود.
با اعلام صدور دستور عملیاتی و ورود نیروها به عملیات کربلای یک گردان های تیپ شامل نیروهای قدیمی و جدید در یک تجربه عملیاتی جدید وارد شهر مهران شدند. شب با عبور از منطقه پوشیده شده از خارهای سخت با ارتفاع بلند را طی کرده تا به خاکریزی که تازه توسط واحد مهندسی ایجاد شده و در دشت مهران در جناح راست ارتفاعات قلاویزان حالت دشتبان پیدا کردیم.
درگیرهای پراکنده از دو طرف شروع شد و از طرفی بمباران های پیاپی دشمن بابت سقوط و از دست دادن مهران برای دشمن سخت بود ، در آن گرمای شدید و تابش مستقیم آفتاب ، تشنگی و نبود آب امان نیروها را بریده بود و تسلط دشمن بر منطقه و داشتن دید و تیر روی دشت مهران و جاده مواصلاتی امکان رسیدن نیازهای تدارکاتی و لجستیکی را مشکل کرده بود.
حسن نوابی از پاسداران شجاع و دلیر شهرستان بروجرد و از فرماندهان باسابقه نیروها در تیپ 15 امام حسن مجتبی ع بود و از آنجایی که توان دیدن تشنگی نیروها را نداشت با یک بشکه ۲۰ لیتری که یکی از رزمندگان به عنوان پوشش از او محافظت می کرد جلو چشم نیروها و دید دشمن با شجاعت وصف نشدنی که هیچ کس نمی توانست مانعش شود بسوی نهر آبی که بین ما و دشمن بود حرکت و زیر آتش خود را به آب رساند در حالی که همه آرزوی این کار را داشتند اما حسن تنهایی و به خاطر این که به رزمنده دیگری آسیب نرسد بشکه را از آب پر کرده و به بچه های رزمنده رساند.
حسن درب بشکه را آب پر می کرد به طوری که فقط لبان نیروها تر شود و به کل رزمندگان آب برسد و این کار را به نحو احسن و با اشک شوق و تشویق نیروها انجام داد ، در حالی که با توجه به آتش شدید دشمن تعداد زیادی از نیروها زخمی و چند نفر از بچه های گردان از جمله احمد دستاویز ، جعفری و ... شهید شدند.
با پایان ماموریت گردان ما بحث جایگزینی پیش آمد و گردان تازه نفس جایگزین گردان ما در خط مقدم شد و حرکت را به سمت عقبه با رعایت فاصله به صورت ستونی پیاده طی می کردیم در حالی که بمباران های مداوم دشمن قطع نمی شد تا این که توسط چند هواپیمای میگ دشمن ستون نیروها در حین حرکت بمباران شدیم و چند نفر مجروح و نورالله کاظمیان با وضعیت وخیمی شهید شدند.
شهید نورالله کاظمیان در جمع همرزمان
حسن که مثل همیشه آخر ستون نیروهای گردان برای کنترل قرار می گرفت تا کسی عقب نماند و به افراد با جثه ضعیف و بنیه کم توان جسمی کمک کند ، یک مرتبه چشمانش به تن پاره پاره شهید نورالله کاظمیان افتاد و توان خود را از دست داد و روی خاکها به زمین نشست و با اشاره دست و چشمان گریان نیروها را از این صحنه دور کرده تا به حرکت خود ادامه دهند و خودش بالای سر وی نشست چون علاقه زیادی به این شهید داشت.
حسن نوابی سرانجام در عملیات کربلای 5 در 27 دی ماه 65 در حالیکه نیروهای خود را به سمت دژ دشمن در جلوی نهر جاسم هدایت می کرد بر اثر اصابت گلوله دشمن به آرزوی دیرینه خود رسید و به شهادت رسید و در همین عملیات همشهری و دوست صمیمی او منوچهر علیئی نیز به شهادت رسید .