صارمی شیرخدا فرزند شاه محمد
شهید شیرخدا صارمی
شهید شیرخدا صارمی
نام : شیرخدا
نام خانوادگی : صارمی
نام پدر : شاه محمد
نام مادر : مهرماه
تاریخ تولد : 1335/06/01
محل تولد : بروجرد روستای توده زن
تاریخ شهادت : 1360/03/21
محل شهادت : آبادان
محل دفن : گلزار شهدای شهرستان بروجرد
کد ایثارگری : 6008084
زندگینامه شهید
شهید شیرخدا صارمی یکم شهریور 1335، در روستای شهید پرور توده زن متولد شد پدرش محمد، کشاورز بود و مادرش مهرماه نام داشت. پس از تشکیل کلاس های ابتدایی در این روستا که مصادف بود با دوران ترویج سپاه دانش به روستاها ایشان دوران کلاس های ابتدایی تا کلاس ششم را به اتمام رسانید.
شهید از خانواده ای مذهبی و کشاورز بود و چون امکان درس خواندن از کلاس ششم بیشتر در این روستا نبود به ناچار افرادی که قصد درس خواندن داشتند و می بایست به مرکز بخش اشترینان بروند، اکثر بچه ها با نام برده همکلاسی بودند و ثبت نام کرده بودند اما پدر ایشان که به شغل کشاورزی مشغول بودند و کسی را نداشتند که در کارهای کشاورزی کمک شان بکند با ثبت نام شهید در اشترینان مخالف بودند ولی به خاطر علاقه ای که شهید به درس خواندن داشتند پس از یک سال وقفه در درس ثبت نام نمودند و تا کلاس دوم متوسطه در اشترینان ادامه دادند، در این زمان شهید شیرخدا صارمی به همراه تعدادی از همکلاسی های خود وارد مرحله ی جدیدی از زندگی یعنی وارد مسائل سیاسی و اجتماعی و فرهنگی شدند.
شهید شیرخدا صارمی انسانی دوست داشتنی برای همه بودند و با افراد خانواده، افراد روستا و همکلاسی هایش بسیار خوش اخلاق و خنده رو و نسبت به روستاییان بسیار رئوف بوده و از نظر اخلاق و خنده رویی زبانزد همه ی اهالی روستا بودند و نسبت به دشمنان به تناسب بینش آنان با آنها برخورد می کرد و اگر کسی نسبت به ایشان بدی روا می داشت ولی ایشان می دانست که از روی نادانی بوده با او صحبت کرده و اخلاق او را تغییر می داد.
فردی بسیار سخی و بخشنده بودند و گاه اتفاق می افتاد که خودش در مورد چیزی نیازمند بود و اگر می دانست از دوستانش به آن چیز احتیاج دارد در اختیار دوستش که نیازمند بود می گذاشت و در مورد مسائل دینی و واجبات و محرمات حساسیت خاصی داشت.
پس از سپری کردن دوران متوسطه باز هم به همراه تعدادی از افراد روستا در شهرستان بروجرد به ادامة تحصیل پرداخت تا سرانجام در سال 1356 موفق به اخذ دیپلم شد و در این دوران با همکاری همکلاسی هایش که همگی از همین روستا بودند یک کتابخانه در مسجد روستا تشکیل دادند چون که اکثر آنها گرایش کمونیستی یا غربی داشتند بچهها را با کتاب های کمونیستی آشنا می کردند و تصمیم گرفتند تا یک کتابخانه تشکیل دهند که هر کدام از بچه ها به اندازه ی توانش کتاب های اسلامی خریداری و در کتابخانه گذاشتند تا در اختیار بچه های روستا قرار دهند. یکی از دوستانش می گوید: یادم هست روزی به اتفاق شهید از جلوی مدرسه که تازه زنگ خورده بود و بچه ها عازم خانه شان بودند می گذشتیم و مشاهده می کردیم که اکثر بچه ها یک کتاب غیردرسی در دست دارند، اینجانب با شهید شیرخدا صارمی کتاب ها را از بچه ها گرفتیم و دیدیم همه ی کتاب ها غیراسلامی هستند، بلافاصله به مدرسه رفتیم و با معلم مربوطه صحبت کردیم که شما چرا از این کتاب ها به بچهها می دهید که در جواب گفتند ما می خواهیم از این بچه ها صمد بسازیم و از این لحظه بود که ما حدود ده الی دوازده نفر بودیم که تصمیم به تأسیس کتابخانه گرفتیم و حدود 300 الی 400 جلد کتاب در کتابخانه گذاشتیم و یک نفر هم مسئول کتابخانه شد و بچه ها را هم توجیه کردیم که بیایند و هفتهای یک کتاب تحویل بگیرند و پس از خواندن آن را تحویل و کتاب دیگری بگیرند.
از این تاریخ به بعد معلمین و رئیس خانه انصاف وقت و اعضای انجمن و عده ای از مردم روستا با ما درگیر می شدند و به عناوینی برای ما مشکل تراشی می کردند و اگر ما بعضی از شب ها جهت برطرف کردن مشکل درسی به خانه ی همدیگر می رفتیم فردای آنروز پاسگاه ژاندارمری به سراغ ما می آمد و همگیِ ما را به پاسگاه می بردند و تا صبح بازداشت می کردند و حرفشان این بود که شما جلسه می چینید و علیه رژیم صحبت می کنید و چون مدارک کتبی نداشتند ما را آزاد می کردند. در تمام این مراحل شهید شیرخدا صارمی حضور داشتند و در مسائل اجتماعی همیشه با انواع مختلف افرادی که خلاف داشتند درگیر بودند نظیر مغازه داران و قصاب ها و گرانفروشان، رانندگان وسائط نقیله که کرایه گران می کردند و ... . خلاصه پس از اخذ دیپلم با شهید شیرخدا چون زمانی برای رفتن به سربازی وقت داشتیم جهت پیدا کردن کار به تهران رفتیم و از تهران با یک اکیپ نقشه برداری راهی ارومیه شدیم و حدود 6 ماه با آن اکیپ نقشه بردای کار کردیم و نقشه برداری را بصورت تجربی فرا گرفتیم و شهید صارمی در تمام این دوران اگر پولی هم بدست می آورد با آنکه خودش نیازمند بود ولی اگر می دید که یکی از دوستانش به آن پول احتیاج دارد آن پول را در اختیارش می گذاشت حتی بدون آنکه رسید از وی دریافت کند و همیشه سعی داشت به طریقی با طرفداران رژیم شاه منحوس مبارزه کند و حتی نظرش به این بود که اگر نمی توانیم مبارزه مسلحانه بکنیم باید مبارزة منفی کنیم تا پایه های رژیم را سست کنیم و تا آنجا که توان داشت، چه با عمل و چه با سخن گفتن مبارزه می کرد و یکی از سرسخت ترین مبارزین در آن دوران بود و همیشه از اینکه بعضی از افراد روستا جوانان را به دام اعتیاد می کشیدند رنج می برد و تا آنجا که از دستش می آمد با کمک روستاییان به این افراد ضربه می زد.
اوایل سال 1357 بود که بنده به همراه ایشان با میل و اطمینان دفترچه ی آماده به خدمت گرفته و عازم خدمت شدیم که یک نفر روحانی آمدند به روستای قائد طاهر به عنوان امام جمعه در روستا انجام وظیفه می نمودند و چون روحانی انقلابی بود و با تعدادی از جوانان قائد طاهر ساعت 11 شب تا ساعت 1 جلسه سخنرانی در مسجد روستا با عنوان جلسه آموزش قرآن داشت ولی بی وقفه صحبت مسائل سیاسی مطرح می شد و ما همراه شهید و تعدادی دیگر از جوانان روستای توده زن ساعت 10 شب حرکت می کردیم و خودمان را به آن جلسه می رساندیم و تا اینکه یکی دوبار در ناحیه ساواک شناسایی شدیم و یک بار نیز احضاریه ای از طرف فرماندهی وقت بروجرد برای دوازده نفر از جمله شهید صارمی آمد که همه را دعوت کرده بودند تا رأس ساعت 11 صبح در فرماندهی حضور یابند. وقتی به فرماندهی رفیتم بجز فرمانده، رئیس انجمن شهر بروجرد و تمامی اعضاء ساواک و رئیس ساواک بروجرد نیز حضور داشتند که در آن جلسه ما را متهم کردند که شما چرا در راهپیمایی شرکت می کنید و پخش اعلامیه های حضرت امام خمینی را به ما نسبت دادند و آتش سوزی ها را به ما نسبت میزدند و خلاصه ما را تهدید کردند از این تاریخ به بعد اگر شما را در تظاهرات و گردهمایی ببینیم سرو کارتان با قانون است و جلسه آن روز تا عصر بطول انجامید و پس از آن از طرف افراد خائن روستا مدرسه ی توده زن را به آتش کشیدند که شهید صارمی همیشه وسط این قضایا بود.
سال ۱۳۵۸ ازدواج کرد و صاحب دو پسر شد.
همیشه که با هم به تهران می رفتیم و سوار اتوبوس های خط می شدیم سعی می کرد که پول بلیط خط واحد را نپردازد و هنگامی که از او سؤال می کردیم چرا کرایه نمی دهی می گفت این هم خودش یک نوع مبارزه است تا اینکه انقلاب اسلامی پیروز شد و از همان انقلاب بود که جزء هسته ی مرکزی سپاه بروجرد شد و اینجانب با ایشان بودم ولی این با نظریه ایشان فرق می کرد و اینجانب سعادت داشتم باز هم در خدمت ایشان باشم و پس از تشکیل سپاه و شکل گیری انقلاب مدتی در واحد مواد مخدر سپاه فعالیت داشتیم چون ما بیشتر از بقیه از این بلای خانمان سوز بدمان می آمد.
در این مدت بنده همیشه به فکر شهید صارمی بودم و لحظه ای آرام و قرار نداشتم و با خود می اندیشیدم که شیرخدا حالا از عملیات برگشته و منتظرش است و باید زودتر خودم را به دارخوئین برسانم چون ما با هم عهد بسته بودیم که هیچ کدام تنهایی برنگردیم. وقتی به بروجرد آمدم و سراغ شیرخدا را گرفتم بستگانتش اطلاعی نداشتند و آن ها احوالش را از من می پرسیدند، وقتی به آنها گفتم از او اطلاعی ندارم ناراحت شدند و فکر می کردند که من به آن ها حقیقت را نمی گویم. سرانجام پس از سه روز عازم جبهه دارخوئین شدم و همراه پسرعمویش وقتی که ما به اورژانس عملیاتی وارد شدیم دیدم نام او را بر سر درب اورژانس نوشته بودند.
او بیست و یکم خرداد ۱۳۶۰، با سمت پزشکیار در آبادان بر اثر اصابت ترکش به سر شهید شده و پیکر پاک آن شهید پس از چند روز در عملیات بیت المقدس بدست آمد.
فرازی چند از وصیتنامه شهید
بسم رب الشهداء و الصدیقین
بنام خداوند شهیدان و درهم کوبنده ستمگران. تنها راه سعادت، ایمان و جهاد شهادت است.
با عرض سلام به ساحت مقدس ولی عصر امام زمان روحی و ارواح العالمین له الفدا و درود بر منجی انسانیت امام خمینی که از خدا میخواهم از عمر من بکاهد و به عمر پر برکتشان بیفزایند. سلام و درود فراوان بر شهیدان اسلام و سلام بر مادر و پدر عزیزم. برادران و خواهرانم را نیز سلام میرسانم.
مادرجان اگر من شهید شدم از تو خواهش میکنم برایم گریه نکن چون میدانم که تو گریه میکنی، اما اگر صبر کنی خداوند اجر عظیمی به تو میدهد. چنانچه هر مالی در اسلام خمس دارد بنده نیز خمس دیگر برادرانم هستم. همسرم و فرزندم حسام را سلام میرسانم و از شما همگی میخواهم که در تربیت فرزندم کوشا باشید و اگر بزرگ شد به او بگویید که پدرت سرباز خمینی کبیر بود و راه حسین را پیش گرفت و باید حتماً او نیز این راه را ادامه دهد.
از همه شما که نتوانستم یک فرزند یا برادر و یا همسر و یا پدر خوب برایتان باشم می خواهم راه شهدا و امام شهدا را ادامه دهید. تمام همسایهها و دوستان و فامیل ها را درود و سلام میرسانم.
تعدادی کتاب دارم، اگر بچهها استفاده میکنند که بسیار خوب و اگر استفاده نمیکنند وقف کتابخانه کنید، البته بعضی از آن ها متعلق به سایر دوستانم هستند که می خواهم آن ها را به صاحبانشان برگردانید.
حدود ۹۰ تومان شاه محمدِ عمو شاهین از من میخواهد فراموش کردم که پرداختش کنم شما پرداخت کنید و مقداری پول از بچهها میخواهم هرکه هر چند داد بگیرید و زیادتر نبوده است و بخدا خجالت میکشم که اسم اشخاص و مبالغ را بیاورم هرچه دادند همان است مطمئنم که کم نمیدهند و یا نمیخورند.
والسلام ۲۰ خرداد ماه ۱۳۶۰ ساعت ۱۷:۳۰ دقیقه بعد از ظهر یکی دو ساعت مانده به عملیات.
در حال حاضر آماده هستیم و بخدا هیچکدام از ما مثل امروز خوشحال نبودهایم، من خودم بهترین روز عمرم امروز و از این ساعت به بعد تا پایان حمله و پیروزی نهایی است.
والسلام
خاطرات یاد شده از شهید
به نقل از فرزند
قال علی علیه السلام: غوائدی نفسی بیده لوکان الانبیاء علی طریقتهم لترجوا المایرون عن بهائهم (بهار الانوار ج۱۰)
علی ( علیه السلام ) فرمود: قسم به آن کسی که جانم در قبضه اوست شهدا با عظمت و جلال و نورانیتی وارد قیامت میشوند که اگر انبیاء در مقابل آنها سواره بگذرند به احترام آن ها ( شهدا ) پیاده میشوند. آری این است مقام شهید و شهادت چون در راه خدا جانبازی نمودهاند و پیروی از سیدالشهداء حسین بن علی ( علیه السلام ) کردهاند.
فرزند شهید راجع به پدر بزرگوارشان میگوید:
با اینکه سن کمی داشتم اما خوبی ها و مهربانی های پدرم یادم هست و حال نیز هرگاه مشکلی برایم پیش میآید سر نماز به پدرم میگویم و با او درد دل میکنم، آرام میگیرم و مشکلم به لطف خدا حل میشود.
پسر شهید میگوید از عمویم شنیدهام که پدر بزرگم برایش نقل کرده است در زمان کودکی پدرم چون در روستا زندگی میکردهاند یک روز که عمو و پدربزرگم تصمیم دارند برای شخم زدن زمین بروند پدر من خیلی اصرار میکند که همراه آن ها برود وقتی که با پدر بزرگ و عمویم به سر زمین کشت میروند هنوز نرسیده، پدرم گریه میکند و میگوید برگردیم.
هرچه پدر بزرگم به او میگوید که صبر کند تا زمین را شخم زده بعد برگردند قبول نمی کند.
پدرم در حال گریه است که سیدی میآید دستی روی سر پدرم میکشد و بعد رو به پدر بزرگم می کند و می گوید ایشان را به امام رضا ( علیه السلام ) ببرید چون بعداً شهید میشود و بعد آن سید هم ناپدید و غیب میشود.
پدر بزرگم یقین داشته است که آن سید، آقا و امام ما حضرت مهدی (عج) بوده است که از کودکی خبر میدهند که ایشان شهید می شود و مواظب این بزرگوار باشید که بعدها هم این گفته به واقعیت میپیوندد.
فرزند شهید میگوید طبق گفته یکی از همرزمان پدرم در دار خوئین در حالی که مشغول مداوای مجروحین بوده و عراقی ها حمله می کنند و وی فرصت فرار داشته است اما وظیفه خود میداند که مجروحین را تنها نگذارد. در حالیکه مجروحی را کول گرفته تا وی را برای مداوا به عقب بیاورد گلولهای به مغزش اصابت می کند و عاشقانه پر میگشاید و به آرزو و خواسته دیرینهاش که از کودکی به وی نوید این پیروزی و سعادت رسیده است میرسد.
ایشان اولین شهید روستای توده زن از حوالی شهرستان بروجرد و دومین شهید شهرستان بروجرد و سومین شهید استان لرستان میباشند.
روحش شاد و راهش پر رهرو باد.
پیام مقام معظم رهبری به مناسبت تجلیل از شهداء:
خانوادههای معظم شاهد در هفته دفاع مقدس (1377/07/04) شهادت در پیشگاه پروردگار، تعبیر ویژه ای دارد. در قرآن، کشته شدن در راه خدا یک مرگ نیست؛ «افان مات اوقتل» کشته شدن در راه خدا را با مرگهای معمولی یکسان به حساب نمیآورد. در معیار الهی و با دیگاه دینی و قرآنی یک مفهوم دیگر و یک معنای فاخری است، لذا کسی که این عطیه الهی شامل حال او در را خدا و شهید میشود، این خود سپاسگذار خداست.
از جبهه عشق بیقرار آمده بود
بر مرکب عاشقی سوار آمده بود
آن کشته راه دوست سردار شهید
با خویشتنِ خویش کنار آمده بود
آهنگ زلالِ آب آوازش بود
در چشمه روشن فلق جایش بود