صارمی داود فرزند علی احمد
شهید داود صارمی
روحانی شهید داود صارمی
نام : داود
نام خانوادگی : صارمی
نام پدر : علی احمد
نام مادر : ماهرخ
تاریخ تولد : 1345/03/02
محل تولد : بروجرد روستای توده زن
شغل : روحانی
تاریخ شهادت : 1363/03/23
محل شهادت : کردستان منطقه ی پاوه
آرامگاه : گلزار شهدای بروجرد
کد ایثارگری : 6308497
زندگینامه شهید
در روز دوم خرداد ماه سال 1345 ، در شهرستان بروجرد به دنیا آمد. پدرش احمد، کارگر بود و مادرش ماهرخ نام داشت. به فراگیری علوم دینی و حوزوی پرداخت. روحانی بود.
از سوی بسیج در جبهه حضور یافت. در روز بیست و دوم اردیبهشت ماه سال 1363 ، در پاسگاه زید عراق بر اثر اصابت ترکش به دست و پا، شهید شد. تربت پاک او در گلزار شهدای زادگاهش بروجرد واقع است.
منبع:
ـــ فرهنگ اعلام شهدا: استان لرستان، تنظیم: مرکز مطالعات و پژوهشهای بنیاد شهید و امور ایثارگران، تهران، نشر شاهد، 1392، صفحه 382.
شهید داوود صارمی در سال 1345 در روستای توده زن از توابع بروجرد از پدر و مادری مؤمن بدنیا آمد و دوران کودکی او همچون دیگر کودکان در روستا همراه با طبیعت سپری گشت و دوران ابتدایی را در روستای خود به پایان رساند و اما جهت ادامه تحصیل در مقطع راهنمایی مجبور بود به روستای مجاور که در 3 کیلومتری آنجا قرار داشت رفت و آمد کند.
او یک دانش آموز متوسط بود اما ایمان، نوع دوستی و صمیمیت وی از برجستگی های ایشان بود.پس از طی دوران راهنمایی مدت 2 سال هم مقطع دبیرستان را پشت سر گذاشت اما با رسیدن به سن تکلیف و آگاهی از مکتب جان بخش اسلام درس را رها کرد و در حوزه علمیه امام صادق بروجرد به عنوان طلبه به سلک روحانیت پیوست و نزد اساتیدی چون مرحوم آیت الله صاحب الزمانی از فضلای این شهر و دیگر علما به کسب معارف اسلامی پرداخت و پیشرفت وی در علوم دینی چشمگیر بود و مورد تشویق اساتید قرار گرفت و مدتی هم در حوزه علمیه آشتیان کسب فیض نمود.
وی حضور در جبهه های حق علیه باطل را وظیفه خود می دانست بر این اساس در سال 1363 به کاروان راهیان کربلا پیوست و در تیپ 72 محرم فعالیت رزمی تبلیغی خود را آغاز نمود و تا اینکه در روز بیست و سوم خرداد ماه سال 1363 در منطقه ی پاوه مورد اصابت خمپاره قرار گرفت و به فیض عظمای شهادت نائل گشت.
فرازی چند از وصیت نامه شهید
بنام خداوند بخشنده و مهربان
همانا جهاد دری از درهای بهشت است که دری است که خداوند این در بهشتی را بر همه کس نگشوده است.
اینجانب داوود صارمی خدمت پدر عزیزم علی احمد و مادر عزیزم دعا و سلام می رسانم و احوالپرسی میکنم و پس از احوالپرسی سلامتی شما را از درگاه خداوند متعال خواستارم و امیدوارم که همیشة اوقات را به خوبی و خرمی بگذرانید.خدمت برادرانم دعا و سلام می رسانم و احوالپرسی می کنم و پس از احوالپرسی سلامتی شما را از درگاه خدواند متعال خواستارم و امیدوارم که همیشه اوقات را بخوبی بگذرانید، مبادا قرآن خواندن را ترک کنید. خدمت خواهران عزیزم، داماد هایمان و دایی های عزیزم حسن و کریم و رحیم با خانوده دعا و سلام می رسانم و احوالپرسی می کنم و پس از احوالپرسی سلامتی شما را از درگاه خداوند متعال خواستارم و امیدوارم که همیشه اوقات را بخوبی بگذرانید.
خدمت دایی علی الله با خانواده دعا و سلام می رسانم و باری خدمت خاله ها و پسر خاله هایم دعا و سلام می رسانم و باری خدمت مشهدی عزت الله با خانواده اش دعا و سلام می رسانم و باری خدمت تمام اقوام دعا و تمام دوستان و همسایگان دعا و سلام می رسانم و امیدوارم که در زندگی همیشه خوش و خرم بوده و برقرار باشید. اگر از لطف جویای احوالات من را خواسته باشید الحمدالله سلامت هستیم و عمری دعاگوی شما.
مشغول می باشم و اینجا حالمان خیلی خوب است و با برادران در سنگرها هستیم.
نامه شهید به خانواده
باری خدمت عمو و پسرعموهایم دعا و سلام میرسانم.باری خدمت خواهرزاده هایم و خدمت تمام اقوام دعا و سلام می رسانم.مادر اینجا با دایی رحیم صد متر فاصله داریم آنها در خط مقدم اول هستند و ما در خط مقدم دوم و پهلوی همدیگر روزها هستیم.
باری پدر و مادر من شما باید خدا را شکر کنید و شما هم می توانید در راه خدا یک چیزی بفرستید و برای جبهه حتی اگر500 تومان بوده بفرستید.از اولیاء دین می فرمایند: «وقتی انسان بمیرد دنباله کارهای نیک او بریده شود جز سه چیز؛ صدقه جاری داشتن و کسانی که از آن بهره مند می شوند و فرزند درستکاری که برای او دعا کند.» و قال رسول الله(ص) می فرماید: « آنانکه جهاد نکرده اند و لااقل اندیشه جهاد را در دل خود نپرورده باشند با نوعی از نفاق خواهند مُرد. »
باری اگر آدرس پدرم را گرفتید بنویسید در نامه.
خاطرات شهید به نقل از دایی شهید
چندین بار به طلبه شهید داود صارمی قبل از اینکه به جبهه برود گفتم تو سعی کن درس خود را خوب بخوانی و برای رفتن به جبهه حالا وقت داری، ولی ایشان می گفت درس حوزه را همیشه هست اما ممکن است جنگ تمام شود و من نتوانم به جبهه بروم تا اینکه با هم به جبهه اعزام شدیم و وقتی هم به جبهه می رفتیم همیشه یک تبسمی بر لب داشت و مدام ذکر می گفت و کمتر حرف می زد و بعد از اینکه از اهواز به طرف آبادان می رفتیم و خوشحالی را در چهرة او می دیدیم. بعد به او گفتم چه خبر است اینقدر بشاش هستی و گفت به این دلیل که با رضایت پدر و مادرم به جبهه آمده ام و حالتی بسیار معنوی پیدا کرده ام. وقتی که به آبادان رسیدیم بسیار خوشحال شد و گفت بالاخره ما هم به کربلای جبهه های جنگ خواهیم رسید و حدود دو هفته در آبادان بودیم و چون قرار بود که عملیات بشود مدام با بسیجیان در مورد حرکات ورزشی و دو میدانی کار می کردند و بیشتر اوقات قرآن صبحگاهی را برادر داوود صارمی می خواند از سوره هایی انتخاب می کرد که سجده داشتند و بعد از تمام شدن چند آیه سجده می کردند و بعضی از بسیجیان به او می گفتند که چرا سوره ای را که سجده دارد می خوانی چون ما باید همه سجده کنیم که در جواب به آنها می گفتند من که سجده کنم کفاف می دهد و دیگر نیازی به سجده های همگی ندارد.
یک شب جلوی سنگر خط مقدم که داشتند نماز مغرب را می خواندند یک خُمپاره جلوی سنگر منفجر شد که یکی از ترکش های آن بدست طلبه شهید برخورد کرد که از آن خون جاری شد و نماز خود را ادامه داد و در حالی که خون از دست او می رفت. بعد نماز دست او را بستیم و گفتیم به پشت جبهه برو برای پانسمان دستت و او قبول نکرد و گفت اصلاً بر نمی گردم. یک هفته بعد در حالی که عراقی ها آب را رها کردند و قسمت طلائیه کانال دیده بانی و کمین ایران پر شده بود از آب چون منطقه حساس بود و فرماندة خط که مردی بسیار خوب بود گفتند باید کانال و کمین را دوباره بکنیم و همه بسیجیان آمادگی خود را اعلام کردند و شب و روز کار کردیم. شب کار کردن راحت بود ولی روز خیلی مشکل بود، تا سر انسان بالا می رفت بوسیله تک تیرانداز عراقی شهید و یا زخمی می شد که بچه ها دو گروه شدند. تعدادی شب کار می کردند و تعدادی روز و آن هایی که روز کار می کردند یا زخمی داشتند و یا شهید می شدند ولی طلبه شهید هم روز کار می کرد و هم شب و چون قرار بود از آن منطقه عملیات شود می گفت شاید عملیات زودتر انجام شود و خیلی از بسیجیان به او می گفتند شما هم استراحت کنید و قبول نمی کرد و می گفت من خسته نیستم و تا وقتی که کانال به سنگر دیده بانی برسد ایشان شهید داوود صارمی در حالت کار و فعالیت تبسم داشتند و حدود یک هفته مانده به شهادتشان حالتی بسیار معنوی داشتند و مدام شب ها نماز شب می خواند و بعد از نماز ظهر و عصر راز و نیاز می کرد.
یک شب که عراقی ها متوجه شدند که ایرانی ها دارند به طرف جلو کانال می زنند آتش سنگینی روی بچه ها ریختند و آن شب به سختی تمام شد، ولی چون وظیفه بود انجام می دادیم. براس اینکه ما بتوانیم جلو برویم فرمانده از خمپاره انداز تیراندازی خواست که بعد از نیم ساعت درگیری سنگین کم کم عر اقی ها از سنگرهای خود بیرون آمدند و به طرف جلو آمدند و چون آتش سنگین بود چند نفر از بسیجیان شهید شدند، از جمله آرپی چی زن بود و داود وقتی دید که آرپی چی زن شهید شده رفت و تیربار را آورد و در سنگر کمین کردیم و سریع شروع به تیراندازی کرد که یک آرپیچی زن عراقی خیلی سریع بلند شد و به طرف داود نشانه گیری کرد و هرچه داد و فریاد زدیم که داود بشنود و به طرف آرپی چی زن عراقی ها تیراندازی کند اما نشنید و گلوله آرپی چی درست درون ران و کمر او رفت و منفجر شد و قسمت هایی از بدن او به این طرف و آن طرف پرتاب شد و بلافاصله افتاد. وقتی بالای سر او رسیدیم فقط یا مهدی و یا حسین می گفت و با وجود زخم های ناجور مدام ذکر می گفت. وقتی که متوجه شدیم چند ترکش به طرف قلب و سینه او رفته ناامید شدیم و خواستیم آب به او بدهیم اما او قبول نمی کرد و می گفت می خواهم با لب تشنه بمیرم.