شهدای بسیجی :: شهدای بروجرد

شهدای بروجرد

بانک الفبایی شهدای بروجرد

شهدای بروجرد

بانک الفبایی شهدای بروجرد

| خانه | پایین صفحه | بلاگ بیان | چی میل | تماس با ما | گردو
شهدای شاخص بروجرد
امروز زنده نگه داشتن یاد و خاطره ی شهدا كمتر از شهادت نیست. ( امام خامنه ای)

برای مشاهده ی زندگینامه ،
لطفا بر روی عکس کلیک کنید


شهدای فرهنگی بروجرد
امروز زنده نگه داشتن یاد و خاطره ی شهدا كمتر از شهادت نیست. ( امام خامنه ای)

برای مشاهده ی زندگینامه ،
لطفا بر روی عکس کلیک کنید


آمار وبلاگ
-----------------


آخرین مطالب

پیوند ها

ابزار

جانم فدای رهبر
 جانم فدای رهبر اين هشيارى، موقع‌سنجى، لحظه را به حساب آوردن، خصوصيت برجسته و مهمى است كه بايد ملت ما در همه‌ى موارد متوجه باشند؛ آنجایى كه دشمنى و توطئه‌ى دشمن حس مي شود، به صورت لحظه‌اى بايد همه حساسيت نشان بدهند. (امام خامنه ای)

بسیجی ام ، بسیجی ام
فدایی ولایتم فدایی ولایتم

ما همان نسل جوانیم که ثابت کردیم
در ره عشق جگر دار تر از صد مَردیم
هر زمان یاد خمینی به سر افتد ما را
دور سیّد علی خامنه ای می گردیم

بسیجی ام ، بسیجی ام
فدایی ولایتم


پیام های روزانه
امروز زنده نگه داشتن یاد و خاطره ی شهدا كمتر از شهادت نیست. ( امام خامنه ای)



این معامله با خدای متعال است؛
شهید جان خودش را داده است ،
و رضای الهی را ،
که بالاترین ارزشهای عالم وجود است ؛
کسب کرده است .
در همه‌ی ادیان الهی ؛
فداکاری در راه خدا ،
جان دادن در راه خدا ،
این ارزش والا را دارد .

مقام عظمای ولایت
1402/05/22

ایران حسین علیه السلام ،
پیروز است


نیازهای روزانه

مخـاطب محـترم لطـفاً
برای ورود به هر یک از بخش های ذیل ،
بر روی تصویر مربوطه کلیک نمایید
--------------------

 ساعت ، تقویم و مناسبت های امروز
ساعت ، تقویم
و مناسبت های امروز

......................................


اخبار امروز به روایت
روزنامه های صبح و عصر

......................................


گزارش وضعیت آب و هوای بروجرد

......................................


لینک ارگان های مهم دولتی




کلمات کلیدی

پیوندهای روزانه

تبلیغات



اللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِدا ‏وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَك َطَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

فهرست شهدای والامقام شهرستان بروجرد
شهدای ثبت شده در وبلاگ ( به ترتیب حروف الفبا )
مخـاطب محـترم لطـفاً برای دسترسی به اطلاعات شهدا
بر روی هریک از حروف الفبا و یا نماد عملیات ها کلیک نمایید










۳۴۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شهدای بسیجی» ثبت شده است

پنجشنبه, ۲۷ تیر ۱۴۰۴، ۰۶:۲۷ ب.ظ

شهید مجتبی امیدی فرزند جواد

 

شهید مجتبی امیدی

شهید مجتبی امیدی

نام : مجتبی

نام خانوادگی : امیدی

نام پدر : جواد

نام مادر : قزی

تاریخ تولد : 1346/08/01

محل تولد : بروجرد

شغل : بسیجی

تاریخ شهادت : 1366/03/31

محل شهادت : ماووت

عملیات : نصر 4

آرامگاه  : گلزار شهدای  گوشه شهرستان بروجرد

کد ایثارگری : 6602032

 

 

 

زندگینامه

در روز اول آبان ماه سال 1346، در شهرستان بروجرد به دنیا آمد. پدرش جواد، فروشنده بود و مادرش قزی نام داشت. تا پایان دوره راهنمایی درس خواند.

به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت. در روز سی و یکم خردادماه سال 1366، در عملیات نصر 4 در ماووت توسط نیروهای عراقی بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید.

تربت پاک  وی در  گلزار شهدای گوشه شهرستان واقع است.

 

منبع:
ـــ فرهنگ اعلام شهدا: استان لرستان، تنظیم: مرکز مطالعات و پژوهش‌های بنیاد شهید و امور ایثارگران، تهران، نشر شاهد، 1392، صفحه 51.

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ تیر ۰۴ ، ۱۸:۲۷
نویسنده : خادم الشهدا
برای خدا کار کنید تا نتیجه ی کارتان تا ابد باقی بماند (حضرت امام خمینی ره )
پنجشنبه, ۲۷ تیر ۱۴۰۴، ۰۶:۱۷ ب.ظ

شهید آیت الله امیدوار فرزند محمد

 

شهید آیت الله امیدوار

شهید آیت الله امیدوار

 

 

نام : آیت الله

نام خانوادگی : امیدوار

نام پدر : محمد

نام مادر : خانم

تاریخ تولد : 1346/06/20

محل تولد : بروجرد

رسته : بسیجی

تاریخ شهادت : 1361/06/03

محل شهادت : خرمشهر

آرامگاه : گلزار بهشت شهدای بروجرد

کد ایثارگری : 6103049

 

 

 

زندگینامه

در روز بیستم شهریور ماه سال 1346، در شهرستان بروجرد دیده به جهان گشود. پدر او محمد، دستفروش بود و مادرش خانم نام داشت. تا پایان دوره ابتدایی درس خواند.

 

به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت. در روز سوم شهریور ماه سال 1361، در خرمشهر بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید. تربت پاک او در گلزار بهشت شهدای بروجرد واقع است.

 

 

منبع:
فرهنگ اعلام شهدا: استان لرستان، تنظیم: مرکز مطالعات و پژوهش‌های بنیاد شهید و امور ایثارگران، تهران، نشر شاهد، 1392، صفحه 51.

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ تیر ۰۴ ، ۱۸:۱۷
نویسنده : خادم الشهدا
برای خدا کار کنید تا نتیجه ی کارتان تا ابد باقی بماند (حضرت امام خمینی ره )
پنجشنبه, ۲۷ تیر ۱۴۰۴، ۰۹:۴۸ ق.ظ

شهید محمدناصر امری فرزند علی محمد

 

شهید محمدناصر امری

شهید محمدناصر امری

 

 

نام : محمدناصر

نام خانوادگی : امری

نام پدر : علی محمد

نام مادر : صدیقه

تاریخ تولد : 1336/06/03

محل تولد : بروجرد

سن : 30 سال

تاریخ شهادت : 1366/08/14

محل شهادت : جزیره مجنون

نحوه شهادت : اصابت گلوله به قلب

آرامگاه : بهشت زهرا (سلام الله علیها) تهران

کد ایثارگری : 6601773

 

 

زندگینامه

در روز سوم شهریور ماه سال 1336، در بروجرد چشم به جهان گشود. پدرش علی محمد و مادرش، صدیقه نام داشت. تا اول راهنمایی درس خواند. کارمند بود. سال 1356 ازدواج کرد و صاحب دو پسر و دو دختر شد.

به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت. در روز چهاردهم آبان ماه سال 1366 ، با سمت راننده آمبولانس در جزیره مجنون عراق بر اثر اصابت گلوله به زیر شکم شهید شد. تربت پاک او در گلزار بهشت زهرا(سلام الله علیها) تهران قـطعـه : 40 ردیـف : 19 شـماره : 16 واقع است.

 

منبع:

ـــ فرهنگ اعلام شهدا: شهرستانهای استان تهران، تنظیم: مرکز مطالعات و پژوهش‌های بنیاد شهید و امور ایثارگران، تهران، نشر شاهد، 1395، صفحه 73.

 

 

grave shahid

 


                          

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ تیر ۰۴ ، ۰۹:۴۸
نویسنده : خادم الشهدا
برای خدا کار کنید تا نتیجه ی کارتان تا ابد باقی بماند (حضرت امام خمینی ره )
چهارشنبه, ۲۶ تیر ۱۴۰۴، ۰۹:۵۳ ق.ظ

شهید علیرضا امرایی فرزند محمدابراهیم

 

 

شهید علیرضا امرایی

شهید علیرضا امرایی

 

 

 

نام : علیرضا

نام خانوادگی : امرایی

نام پدر : محمدابراهیم

نام مادر : آغا زهــرا

تاریخ تولد : 1341/04/13

محل تولد : بروجرد

تاریخ شهادت : 1361/03/02

محل شهادت : خرمشهر

آرامگاه  : گلزار شهدای اشترینان

کد ایثارگری : 6103037

 

شهید « علیرضا امرایی » در روز سزدهم تیرماه سال 1341 در شهرستان «بروجرد» دیده به جهان گشود. پدرش محمدابراهیم، پلیس بود و مادرش آغا زهــرا نام داشت.

تحصـیلات ابتدایی خود را در شهرسـتان « خوانسـار » شـروع کرد و دوره راهنـمایی را در « اشترینان » گذراند،.

دانش آموز اول متوسطه بود که در بسیج ثبت نام کرد و پس از پشت سر نهادن دوره آموزشی راهی میادین نبرد شد. همزمان با عملیات « بیت المقدس » در « خرمشهر » حضور داشت.

وی پس از رشادت های بسیار در روز دوم خرداد ماه سال 1361، در خرمشهر بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید.

تربت پاک این شهید در گلزار شهدای «اشترینان» از توابع شهرستان بروجرد واقع است.

 

 

منبع:
ـــ فرهنگ اعلام شهدا: استان لرستان، تنظیم: مرکز مطالعات و پژوهش‌های بنیاد شهید و امور ایثارگران، تهران، نشر شاهد، 1392، صفحه 48.

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ تیر ۰۴ ، ۰۹:۵۳
نویسنده : خادم الشهدا
برای خدا کار کنید تا نتیجه ی کارتان تا ابد باقی بماند (حضرت امام خمینی ره )
سه شنبه, ۲۵ تیر ۱۴۰۴، ۱۰:۰۶ ق.ظ

شهید علیرضا اقتداری فرزند احمد

 

شهید علیرضا اقتداری

شهید علیرضا اقتداری

 

نام : علیرضا

نام خانوادگی : اقتداری

نام پدر : احمد

نام مادر : فاطمه

تاریخ تولد : 1342/12/29

محل تولد : بروجرد

سن : 19 سال

تاریخ شهادت : 1361/07/12

محل شهادت : سومار

عملیات : مسلم ابن عقیل

آرامگاه : بهشت زهرا(سلام الله علیها) تهران

 

 

 

زندگینامه

در روز بیست و نهم اسفند ماه سال 1342، در بروجرد چشم به جهان گشود. پدرش احمد، کارمند تعاونی ترمینال جنوب بود و مادرش، فاطمه نام داشت. تا پایان دوره متوسطه در رشته تجربی درس خواند و دیپلم گرفت.

به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت. در روز دوازدهم مهر ماه سال 1361، با سمت آر پی جی زن در سومار بر اثر اصابت گلوله توپ توسط نیروهای عراقی شهید شد. تربت پاک او در گلزار بهشت زهرا(سلام الله علیها) تهران قـطعـه : ۲۶ ردیـف : ۹۰ شـماره : ۳۹ واقع است.

 

grave shahid

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ تیر ۰۴ ، ۱۰:۰۶
نویسنده : خادم الشهدا
برای خدا کار کنید تا نتیجه ی کارتان تا ابد باقی بماند (حضرت امام خمینی ره )
سه شنبه, ۲۵ تیر ۱۴۰۴، ۰۹:۴۷ ق.ظ

شهید فرهاد افغانی فرزند خسرو

شهید فرهاد افغانی

شهید فرهاد افغانی

نام : فرهاد

نام : خانوادگی : افغانی

نام پدر : خسرو

نام مادر : خاتون

تاریخ تولد : 1345/01/01

محل تولد : بروجرد

تاریخ شهادت : 1361/03/05

محل شهادت : فکه

آرامگاه : گلزار شهدای بروجرد

کد ایثارگری : 6102564

زندگینامه

در روز اول فروردین ماه سال 1345، در شهرستان بروجرد به دنیا آمد. پدرش خسرو، کارگر بود و مادرش خاتون نام داشت. تا پایان دوره راهنمایی درس خواند. تعمیرکار خودرو بود.

از سوی بسیج در جبهه حضور یافت. در روز پنجم خرداد ماه سال 1361، در فکه توسط نیروهای عراقی بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید. تربت پاک وی در گلزار شهدای بروجرد واقع است.

منبع:
فرهنگ اعلام شهدا: استان لرستان، تنظیم: مرکز مطالعات و پژوهش‌های بنیاد شهید و امور ایثارگران، تهران، نشر شاهد، 1392، صفحه 41.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ تیر ۰۴ ، ۰۹:۴۷
نویسنده : خادم الشهدا
برای خدا کار کنید تا نتیجه ی کارتان تا ابد باقی بماند (حضرت امام خمینی ره )
سه شنبه, ۲۵ تیر ۱۴۰۴، ۰۹:۴۵ ق.ظ

شهید علی افغانی فرزند محمدعلی

 

شهید علی افغانی

شهید علی افغانی

 

 

نام : علی

نام خانوادگی : افغانی

نام پدر : محمدعلی

نام مادر : زهرا

تاریخ تولد : 1343/02/30

محل تولد : بروجرد

سن : 18 سال

شغل : بسیجی

تاریخ شهادت : 1361/04/11

محل شهادت : شلمچه

عملیـات : رمضان

آرامگاه : گلزار بهشت زهرا (سلام الله علیها ) تهران

کد ایثارگری : 6102563

 

 

 

زندگینامه

 

در روز سی ام اردیبهشت ماه سال 1343، در بروجرد چشم به جهان گشود. پدرش محمدعلی، کارگر شرکت گاز بود و مادرش، زهرا نام داشت. تا پایان دوره راهنمایی درس خواند.

 

به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت. در روز یازدهم تیر ماه سال 1361، در شلمچه بر اثر اصابت ترکش شهید شد. پیکر پاک و مطهرش مدت ها در منطقه برجای ماند و پس از تفحص و تشییع به خاک سپرده شد. تربت پاک او در گلزار بهشت زهرا (سلام الله علیها ) تهران قـطعـه : ۲۶ ردیـف : ۷۲ شـماره : ۸ واقع است.

 

منبع:
ـــ فرهنگ اعلام شهدا: تهران بزرگ، جلد اول( الف - خ )، تنظیم: مرکز مطالعات و پژوهش‌های بنیاد شهید و امور ایثارگران، تهران، نشر شاهد، 1397، صفحه 195.

 

 

grave shahid

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ تیر ۰۴ ، ۰۹:۴۵
نویسنده : خادم الشهدا
برای خدا کار کنید تا نتیجه ی کارتان تا ابد باقی بماند (حضرت امام خمینی ره )
دوشنبه, ۲۴ تیر ۱۴۰۴، ۰۸:۳۷ ق.ظ

شهید علیرضا اسمعیلی فرزند غلامرضا

شهید علیرضا اسمعیلی

 

شهید علیرضا اسمعیلی

 

 

نام : علیرضا

نام خانوادگی : اسمعیلی

نام پدر : غلامرضا

نام مادر : صغرا

تاریخ تولد : 1344/06/31

محل تولد : بروجرد

درجه : سرباز

تاریخ شهادت : 1364/04/21

محل شهادت : شلمچه

عامل شهادت : ترکش خمپاره 60

آرامگاه : گلزار بهشت شهدای شهرستان بروجرد

کد ایثارگری : 6401122

 

زندگینامه

در روز اول دی ماه سال 1344 ، در شهرستان بروجرد به دنیا آمد. پدرش غلامرضا، جوشکار بود و مادرش صغرا نام داشت. تا پایان دوره راهنمایی درس خواند.

به عنوان سرباز ژاندارمری در جبهه حضور یافت. در روز بیست و یکم تیر ماه سال 1364 ، در شلمچه بر اثر اصابت ترکش به سر،سینه و گردن، شهید شد. تربت پاک وی در گلزار بهشت شهدای زادگاهش بروجرد واقع است.

 

منبع:
فرهنگ اعلام شهدا: استان لرستان، تنظیم: مرکز مطالعات و پژوهش‌های بنیاد شهید و امور ایثارگران، تهران، نشر شاهد، 1392، صفحه 37.

 

 

 

 

 

شهید علیرضا اسمعیلی در سال 1344 در شهرستان بروجرد در خانواده‌ای مستضعف به دنیا آمد او سومین فرزند خانواده‌اش بود در زمان تولد او پدرش کارگر ساده‌ای بود . با تولد شهید الطاف الهی ، به سوی خانواده‌اش سرازیر شد . در همان سال ( 1344 ) چند ماه پس از تولد او ، پدرش در شرکت عظیم کاغذ پارس در هفت تپه‌ی خوزستان استخدام شد و خانواده‌اش به شهرستان اندیمشک مهاجرت کرده و در همانجا ساکن شدند . شهید علیرضا اسماعیلی در خطه‌ی خونین خوزستان در میان مردم خون گرم و صمیمی آن دیار پرورش یافت .

 

در دوران پر التهاب انقلاب ، در راهپیمایی بسیار شرکت می‌جست . حتی در هنگام تسخیر کلانتری مرکزی اندیمشک جزء اولین کسانی بود که وارد مقر عوامل رژیم طاغوت شد . به گفته‌ی شهید به خاطر جثه‌ی کوچکش ، خود او پیشقدم شده و از منفذی که نیروهای انقلابی در دیوار پایگاه ایجاد کرده بودند ، داخل شده و تجهیزات دشمنان را از همان منفذ به دست نیروهای انقلابی منتقل می‌ساخت .

 

با پیروزی انقلاب اسلامی در سایه سار رهبری حضرت امام خمینی ( ره ) به زندگی و تحصیل خویش ادامه داد . در آغاز جنگ تحمیلی او فقط پانزده سال داشت . اگر چه برادر بزرگش خدمت مقدس سربازی را در همان اولین روزهای شروع جنگ تحمیلی آغاز نموده بود . اما شهید علیرضا اسمعیلی با سعی بسیار ، برای اعزام به جبهه‌های نور علیه ظلمت تلاش نمود . ولی سن کم او مانع این امر شد . شناسنامه‌ی شهید ، هنوز از تلاش معصومانه او برای حل این مشکل ، حکایتی شیرین دارد . شهید والا مقام با دست خط کودکانه‌ی خویش ، شناسنامه‌اش را دست کاری نموده تا شاید بر این مشکل فائق آید . و حتی مجبور شد تا برای اثبات تعلق این شناسنامه‌ی دستکاری شده به خودش ، شناسنامه‌اش را در یک روز سرد و بارانی زمستان عکس دار نماید . عکسی که هنوز با لباس و موهای خیس از باران بر تارک سند هویت او نقش دارد و تصویری ناب و ماندنی از خلوص و پاکی او به نمایش گذاشته و از تلاش آگاهانه و اشتیاق مجدانه ی او برای حضور در جبهه های نور علیه ظلمت ، حکایت دارد .

 

شهید علیرضا اسمعیلی در دوران نوجوانی در خدمت انقلاب و بسیجی فعالی بود . در آغاز مدت‌ها در پادگان دو‌کوهه بعنوان نیروی بسیجی ، خدمتگزار خیل عظیم رزمندگانی شد که از معبر دو کوهه به مقصد وصال یار در گذر بودند . اولین اعزام او نیز از پادگان دوکوهه و در عملیات فتح‌المبین اتفاق افتاد . در عملیات آزاد سازی خرمشهر در عملیات دارخوئین از ناحیه‌ی کتف مورد اصابت ترکش قرار گرفته و حتی توسط هلیکوپتر به پشتِ‌‌جبهه و سپس به اصفهان اعزام و تا بازیافتن سلامتی‌اش و برگشت به خانه خانواده‌اش را از مجروحیت خود مطلع نساخت .

 

سال 1363 مصادف با حملات موشکی رژیم صهیونیستی صدام به شهرهای بی‌دفاع میهن اسلامی ایران و در عین حال مورد اصابت قرار گرفتن منزل مسکونی خانواده‌ی این شهید والامقام در شهرستان اندیمشک و مهاجرت مجدد خانواده‌اش به شهرستان بروجرد بود در همین ایام این جانباز بسیجی نوزده ساله بود و آماده ی اعزام به خدمت مقدس سربازی شد . او از شهرستان بروجرد به خدمت مقدس سربازی اعزام گردید . این بسیجی جانباز در طی دوران خدمت سربازیش در اروند‌رود و شلمچه بیش از یک سال تمام مشغول دفاع از مرزهای میهن اسلامی بود .

 

در جبهه مسئولیتش آرپی جی زن بود به گونه‌ای که بخاطر رشادت‌هایی که از خود نشان داده بود در بین همرزمانش به لُر آرپی جی زن معروف شده بود . پس از مدت‌ها انتظار کارنامه اش مورد قبول حضرت حق واقع شد و در منطقه‌ی شلمچه در 1364/04/21 به خیل همرزمان شهیدش پیوست .

 

به دلیل بمباران های مکرر و انتقال مکرر خانواده از اندیمشک به بروجرد و از بروجرد به اندیمشک ، شهید علیرضا که در مقطع راهنمایی تحصیل می کرد از ادامه ی تحصیل باز ماند. در همین ایام علی رغم اعزام های مکرر شهید به جبهه های نور علیه ظلمت در سازمان فنی و حرفه ای بروجرد نیز ثبت کرده و دوره ی جوشکاری برق را با موفقیت گذراند.

 

پس از یک سال و چند ماه در منطقه شلمچه در اثر اصابت خمپاره 60 به فیض عظمای شهادت رسید.

شهید مدافع وطن علیرضا اسمعیلی، در روز بیست و یکم تیر ماه سال 1364 هنگام دفاع از میهن اسلامی مقابل تجاوز رژیم بعثی عراق در منطقه ی شلمچه، بر اثر اصابت ترکش خمپاره ی 60 به شهادت رسید.

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ تیر ۰۴ ، ۰۸:۳۷
نویسنده : خادم الشهدا
برای خدا کار کنید تا نتیجه ی کارتان تا ابد باقی بماند (حضرت امام خمینی ره )
دوشنبه, ۲۴ تیر ۱۴۰۴، ۰۸:۳۰ ق.ظ

شهید سید مصطفی اسماعیل زاده کاشانی فرزند حسن

 

شهید سیدمصطفی اسماعیل زاده کاشانی

 

شهید سیدمصطفی اسماعیل زاده کاشانی

 

 

نام : سیدمصطفی

نام خانوادگی : اسماعیل زاده کاشانی

نام پدر : حسن

نام مادر : فاطمه

تاریخ تولد : 1336/10/20

محل تولد : بروجرد

شغل : معلم

تاریخ اسارت : 1365/03/02

تاریخ شهادت : 1365/03/09

محل شهادت : عملیات حاج عمران ، اردوگاه موصل عراق

آرامگاه : گلزار بهشت شهدای شهرستان بروجرد

کد ایثارگری : 6502477

 

 

 

زندگینامه

شهید سیدمصطفی اسماعیل زاده در روز بیستم دی ماه سال 1336، در شهرستان بروجرد چشم به جهان گشود. پدرش حسن، خواربارفروش بود و مادرش فاطمه نام داشت. تا پایان دوره کارشناسی در رشته معارف اسلامی درس خواند. دبیر آموزش و پرورش بود.

به عنوان نیروی بسیجی در جبهه حضور یافت و در روز دوم خرداد ماه سال 1365 عملیات حاج عمران پس از اصابت ترکش به ناحیه ی کتف به اسارت نیروهای عراقی درآمد. در روز نهم خرداد ماه سال 1365، در عراق بر اثر زخم های ناشی از مجروحیت و شکنجه های دوران اسارت به شهادت رسید. تربت پاک او در گلزار بهشت شهدای شهرستان بروجرد زیارتگاه عاشقان ایثار و شهادت است.

 

منبع:
فرهنگ اعلام شهدا: استان لرستان، تنظیم: مرکز مطالعات و پژوهش‌های بنیاد شهید و امور ایثارگران، تهران، نشر شاهد، 1392، صفحه 37.

 

 

خاطرات سید مرتضی اسماعیل زاده (برادر شهید)

در کارهایی که احساس می کرد به مشورت نیاز دارد با متخصصین مورد اعتمادش مشورت می کرد. با کسانی که از نظر باور و ایمان با او هماهنگ بودند دوست می شد. افرادی را که با عقیده اش مخالف بودند به دو گروه تقسیم کرده بود :

نخست : کسانی که اهل منطق بودند و ظرفیت بحث را داشتند.

دوم: افرادی که هیچ منطقی را نمی پذیرفتند و اهل گفت وگو نبودند.

با گروه اول بحث می کرد و سعی داشت با استفاده از منطق و استدلال عقلی آنها را قانع کند و حتی گاهی اوقات حرف ایشان را که با حق و عقل سازگار بود می پذیرفت. ولی با گروه دوم وارد بحث نمی شد و آنها را به حال خودشان را می گذاشت.

حتی زمانی که محل تحصیل یا کارش خارج از بروجرد بود از کم ترین فرصت هم برای دیدن پدر و مادر استفاده می کرد. مادر را ودیعه ای الهی می دانست. اما با تمام این سامانه وجودش در جامعه مفید بود. این را فعالیت هایی چون شرکت در کمک رسانی به مهاجرین جنگ تحمیلی، یاری رساندن به افراد بی بضاعت، کمک به حل مشکلات تحصیلی دانش آموزان مستمند ثابت می کند. بنا روزی ماشین برادرش را امانت گرفت. می خواست کاری برای خانه انجام دهد. بدنه ی ماشین خراش کوچکی برداشت. خیلی ناراحت شد و از برادر خواهش کرد اجازه دهد تا آن را درست کند ولی ایشان نپذیرفت.

خیلی آرام بود به طوری که بعضی از دوستان با توجه به این آرامش فکر نمی کردند که اهل جبهه و جنگ باشد و بتواند برود اسلحه به دست بگیرد.

به اهل علم، از هر طبقه ای که بودند احترام می گذاشت و تلاش می کرد از آنها بهره مند شود. گاه ساعت دو بعدازظهر، در گرمای تابستان به مسجد می رفت تا از دانش یکی از عالمان که شغلش خوار و بار فروشی بود استفاده کند و گاه در مغازه ی لوله کشی دانشوری بازاری حاضر می شد تا از وی علم بیاموزد. این در حالی بود که خود، تحصیلات دانشگاهی داشت و اهل کتاب خواندن بود در کودکی روخوانی و تجوید قرآن را فرا گرفت و بی غلط قرآن می خواند. در سنین بالاتر پژوهشگر و مدرس قرآن شد.

موقعی که می خواست به جبهه برود. با شگردی خاص رضایت پدر و مادر را گرفت. اگر چه با توجه به علاقه ی زیادش به خانواده دلش برای أنها تنگ می شد ولی احساس وظیفه در برابر دین و کشور این دلتنگی ها را توجیه می کرد. هنگام خداحافظی می توانستی عدم تعلق به دنیا را در چهره اش ببینی.

 

خاطرات على احمد امیرسرداری (دوست و همکار شهید)

سال شصت و یک با گروهی از دوستان، مدرسان دانشگاه و همکاران فرهنگی، قرار گذاشتیم جلساتی هفتگی تشکیل دهیم که در هر جلسه یک نفر متناسب با نیاز جمع و جامعه مباحثی را مطالعه و مطرح کند. این نشست ها هر هفته در منزل یک نفر انجام می شد. به خاطر حساسیت جلسه ی اول و تمایل ما به ایجاد جاذبه و انگیزه در آن، در انتخاب اولین نفر که می بایست در نخستین جلسه سخنرانی کند حساسیت خاصی نشان دادیم. پس از رایزنی، کسی را بهتر از شهید اسماعیل زاده نشناختیم. شهید اسماعیل زاده هم به خوبی از عهده ی کار برآمد و تحسین همه ی کسانی را که در منزل آقای مهرعلیزاده حضور داشتند، برانگیخت.

تا سال شصت و یک پر رونق ترین کتابخانه ی شخصی بچه های مذهبی شهر، تا آنجا که من دیده بودم، به ایشان تعلق داشت. خیلی اهل کتاب و مطالعه بود و از هر فرصتی برای یادگیری استفاده می کرد. با این که رشته ی تحصیلی اش زبان و ادبیات فارسی بود، به مطالعات دینی و عربی علاقه ی زیادی داشت. نزد « حاج برزویی »، پیرمردی بازاری، در مسجد شیخ احمد، صرف و نحو می خواند و پیشرفت بسیار سریعی داشت به طوری که در مدت کوتاهی جلد چهارم « مبادی العربیه » را به راحتی کار می کرد و حتی گاه، از صرف و نحو عربی اشکال هایی می گرفت که امثال بنده را که رشته ی تحصیلی ام زبان و ادبیات عرب است متحیر می ساخت.

کلامش نافذ بود. قدرت استدالال بالایی داشت. یک سال که آموزش و پرورش استان دچار کمبودها و مشکلات شده بود. گروهی از فرهنگیان با وزیر آموزش و پرورش وقت ملاقات و گفت وگو کردند. تحت تأثیر سخنان شهید، وزیر آموزش و پرورش وقت، رو به قبله نشست، دست هایش را به آسمان بلند کرد و به خاطر تقصیرهایی که در مورد لرستان شده بود از خدا طلب مغفرت کرد.

 

خاطرات احمد جعفری (همرزم شهید)

ما روز شنبه ساعت یازده صبح به پشت دیوارهای «رمادیه» رسیدیم. همه ی اسرایی را که به این اردوگاه می آوردند سوار چهار دستگاه اتوبوس کرده بودند. من و شهید سید مصطفی اسماعیل زاده با چند نفر دیگر از بچه ها در یک ماشین بودیم. اردوگاه از پشت سیم های خاردار نمایی مبهم و حیرت آور داشت. دیوارهایی به بلندی دو متر و پهنای ده متر، تماما سیم خاردار، دور تا دور آن را محاصره کرده بود. من به علت زخم بدن و خون زیادی که از دست داده بودم در خودم فرو رفته بودم و به اطراف چندان توجهی نمی کردم. اما دقایقی بعد صدایی وحشتناک که همراهان را کنجکاو کرده بود مرا نیز به خود آورد. اسان بیمه ،

درون اردوگاه، پیش از ورود اولین اتوبوس، آرام و بدون گردوخاک بود و لحظاتی پس از این که اولین دستگاه وارد شد گرد وخاک عجیبی با همهمه و فریاد درهم آمیخت و به هوا برخاست. همه چیز برایمان مبهم بود. ورود بچه های دومین اتوبوس به درون محوطه این حالت را تشدید کرد. ما بیشتر نگران شدیم. دیگر دردم را فراموش کرده بودم. حالا نوبت ما شده بود. همه می خواستیم علت این همه سرو صدا و گرد و خاک را بدانیم. من تقریبا آخر صف بودم. از یک در قرمز که فکر می کنم ضدزنگ بود گذشتیم. در، میان انبوه سیم های خاردار کار گذاشته شده بود. دیوار نداشت و تنها دو آهن در طرفین آن، مهارش می کرد. در میان راهرویی از سیم خاردارهای حلقه ای و صاف به جلو حرکت می کردیم. به در دوم رسیدیم که مانند اولی بود. نزدیک دومین در، صدایی بلند و زنگ دار مرا به خود آورد: احمد، علی، حسین، جعفری وقتی نگاه کردم سرگردی از نیروهای دشمن را دیدم که بسیار عصبانی با چهره ای خیس عرق و کلاه قرمزی روی سرش مرا صدا می زد. داشت آمار می گرفت. نامم احمد، پدرم علی و پدربزرگم حسین؛ نام فامیلم که جعفری بود. تأیید کردم. سپس مرا به داخل اردوگاه پرت کردند. بیست نفر رو به روی هم ایستاده بودند. از جلو و پهلو حدود یک متر و نیم با هم فاصله داشتند و راهرویی تشکیل داده بودند. هر کدام یک کابل کلفت در دست داشت. أسرا می بایست از این « تونل مرگ » ( این اسمی است که بچه ها بعدأ رویش گذاشتند ) عبور می کردند. هر اسیر، بسته به قدرت و سرعتش می توانست سریع تر عبور کند و کمتر کتک بخورد. من که حالم روشن بود. یک پایم مجروح بود و نمی توانستم با سرعت عبور کنم. به همین دلیل از هر نفر دست کم دو کابل نصیبم شد. عبورم آن قدر طول کشید که خودشان خجالت کشیدند و دیگر نزدند و از صف بیرونم کشیدند. پس از این استقبال شیطانی ما را با پای برهنه از محوطه ی اردوگاه گذراندند. کف محوطه از ریگ و رمل بود. ریگ ها بر اثر تابش خورشید داغ شده بود. مثل سنگ های تنور سنگکی.

بالاخره پس از این که دقایقی ما را در آن وضعیت به انتظار نشاندند. وسایلمان را که شامل : یک پتو، یک دست لباس، یک قاشق و یک لیوان می شد، تحویلمان دادند و به درون آسایشگاه بردند. بعد از گذاشتن وسایل گفتند بروید دوش بگیرید که این هم خود مصیبتی شد. پیراهن هایمان بر اثر ضربات کابل و زخمها به بدنمان چسبیده بود. در آوردنشان دردناک بود. دردناک تر موقعی بود که زیر دوش ها رفتیم سر دوش ها را برداشته بودند و آب با فشار، شلاق وار روی زخم هایمان می نشست و طاقتمان را می ربود.

هر آسایشگاه بیشتر از چهل نفر جا نداشت ولی آنها شصت و یک نفر را در آن می فرستادند. من و شهید اسماعیل زاده کنار هم، بغل پنجره جایمان بود.

ایشان بسیار آرام بود. چهره ای معصوم و متفکر داشت. خیلی کم حرف میزد. دشمن به خاطر ظاهر مذهبی، نگاه نافذ، ریش متناسب با ترکیب صورت و قدی بلند. او را پاسدار خمینی (ره) می دانست و بدجوری کتک زد.

روزهای اول اسارت به کندی می گذشت و او هر روز رنجورتر و کم حرف تر میشد. شدت ضربه ها به قدری بود که سیستم داخلی بدنش را به هم ریخته بود. فشار جسمی از یک سو و فشار روحی و فکر خانواده از سوی دیگر، دست به دست هم دادند تا او را از پا در آورند.

سرانجام در نخستین دقایق صبح یک روز تازه. ستاره ای شد در آسمان شهادت. پیکر پاکش را درون پتویی گذشتند و مظلومانه، بدون هیچ مراسمی از اردوگاه خارج کردند و در قطعه ی اسرای شهید به خاک سپردند. پس از این صحنه ی اندوهبار دیگر هرگز ندیدم کسی را آن چنان مظلومانه به خاک بسپارند.

شب همان روز، فرماندهی اردوگاه به پشت پنجره آمد و با تهدید و زور مسئول آسایشگاه را مجبور کرد تا برگه ی فوت شهید را که در آن هر گونه ضرب و شتم را انکار کرده بودند، امضا کند.

 

خاطرات شهید مصطفی اسماعیل زاده کاشانی

در روز اعزام به جبهه در سالن طالقانی تعدادی به این محل مراجعه نموده بودند که اغلب آنان را افراد مسن و بی سواد تشکیل می دادند این امر موجب گشت در پر کردن فرم مخصوص اعزام آنان را یاری نمایم یکی از دوستان مرا به هنگام نوشتن فرم برای دیگران دید و گفت تو هنوز از کار معلمی و نوشتن دست بردار نیستی؟ و من آنجا احساس کردم که معلم همواره بایستی در کار گفتن و نوشتن باشد.

حقیقتاً قلم از نوشتن احساسات و عواطف مادری که فرزندش را برای فرستادن به قتلگاه بدرقه می کند و با اشک چشم امتداد قدمش را آب می ریزد عاجز است. اینان به راستی چقدر با شهامت بودند زیرا از عزیزانی دست می کشیدند که برای رفتن به میدان خون و جنگ و حماسه عازم بودند در نگاه مادران، گریه ،این زبان بین المللی، چیزی نهفته بود که هیچکس جز آن که خود مادر است نمی توانست آن را درک کند. جوانان وارسته ای که خود را از تمام تعلقات دنیوی برای رسیدن به سعادت اخروی بریده بودند و تنها به مسئولیت حیاتی خویش می اندیشیدند آن مادران پاکدامن را از گریه منع می کردند ولی زمانی که جگر در آتش فراق می سوزد به جز گریستن چه آبی بر این آتش می توان ریخت؟

دیدن یکی از پاسداران اعزامی و تنی چند از دانش آموزان را که اینک به ثمر رسیده اند و مسئولیت هایی را عهده دار شده، برخی از امور مهم به دست آنان سپرده شده است در روز اعزام به جبهه این سخن آقای قرائتی را برایم تداعی نمود که « معلم چون پلیس راهنمایی است که بر سر چهارراه ها انجام وظیفه می کند او در یک جا ساکن است در حالی که هر کدام از ماشین هایی که توسط او هدایت شده اند خود به مقصد رسیده و مسیرهایی را پیموده اند»

………

یکی از محاسن شغل معلمی آن است که چنانچه انسان مقید باشد خود را در برابر گفته های خویش مسئول می داند و کرده را بر گفته مقدم می شمرد و در حقیقت تعلیم نفس می دهد، هیچگاه فراموش نمی کنم وقتی برای بچه های تربیت معلم بروجرد به هنگام مراسم صبحگاه درباره نماز و مقدمات آن و فلسفه انجام این فریضه سلسله مطالبی ایراد می نمودم و آنان را به طهارت دائمی تشویق می کردم بر خود الزام نمودم به منظور تاثیر و نفوذ کلام حتی الامکان با وضو باشم.

 

 

شهید سید مصطفی اسماعبل زاده کاشانی

 

 

 

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ تیر ۰۴ ، ۰۸:۳۰
نویسنده : خادم الشهدا
برای خدا کار کنید تا نتیجه ی کارتان تا ابد باقی بماند (حضرت امام خمینی ره )
دوشنبه, ۲۴ تیر ۱۴۰۴، ۰۸:۲۴ ق.ظ

شهید حجت الله اسلامی فرزند روح الله

شهید حجت الله اسلامی

شهید حجت الله اسلامی

نام : حجت الله

نام خانوادگی : اسلامی

نام پدر: روح الله

نام مادر : عزّت

تاریخ تولد : 1344/01/01

محل تولد : بروجرد

شغل : دانش آموز

تاریخ شهادت : 1362/12/08

محل شهادت : جزیره مجنون

آرامگاه : گلزار بهشت شهدای شهرستان بروجرد

کد ایثارگری : 6201631


زندگینامه


شهید حجت‌الله اسلامی در روز اول فروردین ماه سال سال 1344، در شهرستان بروجرد چشم به جهان گشود. پدرش روح الله، کارگر حصیرباف بود و مادرش عزت نام داشت. دانش آموز دوره متوسطه بود.

به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت. در روز هشتم اسفند ماه سال 1362، با سمت تخریب‌چی در جزیره مجنون عراق بر اثر اصابت ترکش به سینه، شهید شد. تربت پاک وی در گلزار بهشت شهدای شهرستان بروجرد واقع است.

منبع:
ـــ فرهنگ اعلام شهدا: استان لرستان، تنظیم: مرکز مطالعات و پژوهش‌های بنیاد شهید و امور ایثارگران، تهران، نشر شاهد، 1392، صفحه 37.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ تیر ۰۴ ، ۰۸:۲۴
نویسنده : خادم الشهدا
برای خدا کار کنید تا نتیجه ی کارتان تا ابد باقی بماند (حضرت امام خمینی ره )
آخرین مطالب
.: وبلاگ شهدای بروجرد :.