خسروی ایرج( عبدالله ) فرزند احمد

شهید ایرج(عبدالله) خسروی
شـهـیـد نـیـروی زمـیـنـی ارتـش

شهید ایرج(عبدالله) خسروی
نام : ایرج
نام خانوادگی : خسروی
نام پدر : احمد
سن هنگام شهادت : 22 سال
تاریخ تولد : 1338/09/21
محل تولد : بروجرد
دانشگاه : علوم پزشکی تهران اصلی
مقطع تحصیلی : دکترا
رشته تحصیلی : پزشکی
عملیات : فتح المبین
وظیفه/کادر : کادر
سازمان : نزاجا
تاریخ شهادت : 1361/01/02
محل شهادت : رقابیه
آرامگاه : گلزار بهشت شهدا بروجرد
کد ایثارگری : 6110884

زندگینامه
شهید دکتر ایرج (عبدالله) خسروی، فرزند احمد در تاریخ 1338/09/21 در خانوادهای متدین در بروجرد چشم به جهان گشود. او پنجمین فرزند خانواده بود. مادرش می گفت: « شب قبل از تولدش خواب دیدم پرچم سبزی بر روی نوزاد است». هنگام تولد، صورت نورانیش شور و شوق فراوانی را در فضای خانواده به وجود آورد.
از همان کودکی وارستگی و سجایای اخلاقی بارز در او دیده می شد. اعتماد به نفس بالایی داشت. نسبت به نیازمندان مهربان و حامی ضعفا بود. همچنین فردی قابل اتکا برای دوستان و نزدیکان بود. دلبسته ی قرآن و مناجات بود و در جلسات مذهبی شرکت می کرد تا جایی که به عنوان قاری قرآن در میان اهالی مسجد شناخته شد. مطالعات او بر قرآن و احادیث و کتابهای شهید مطهری متمرکز بود.
شهید دوره ی تحصیل را با موفقیت پشت سر گذاشت و در سال 1356 با اخذ دیپلم تجربی در کنکور سراسری شرکت کرد. او همزمان در رشته ی زبان و ادبیات انگلیسی دانشگاه مشهد و پزشکی دانشگاه تهران (بورسیه ارتش) پذیرفته شد، ولی تحصیل در رشته ی پزشکی را برگزید.
ایرج از همان ابتدای ورود به دانشگاه با ایستادگی در برابر ظلم و استبداد، خوش درخشید. دانشجویان و اساتید، وی را به عنوان فردی مومن، آگاه و مبارز می شناختند. او از درس و دانشگاه غافل نبود ولی هم گام با دیگر دانشجویان در به ثمر رساندن انقلاب نقش قابل توجهی داشت.
او به دنبال درگیری با عناصر رژیم در کتابخانه ی دانشگاه، مورد شناسایی قرار گرفت و متواری شد. نیروهای امنیتی بعد از آن که موفق به یافتن او نشدند، پدر و اعضای خانواده اش را تهدید کردند که باید او را معرفی کنند.
با شعله ور شدن آتش انقلاب و سست شدن پایه های رژیم، حکم اعدام شهید خسروی که همچنان در حال فعالیت های ضد طاغوت بود، توسط مراجع نظامی صادر شد لیکن او با نام مستعار «مرتضی انصاری» در میان طلاب قم به مبارزه ادامه داد تا این که انقلاب به پیروزی رسید.
شهید خسروی بعد از پیروزی انقلاب اسلامی به دانشگاه بازگشت. آن زمان منافقان و وابستگان به شرق و غرب در دانشگاه حضوری فعال داشتند لذا در این جبهه ی جدید به مبارزه ادامه داد تا این که دانشگاه به دلیل انقلاب فرهنگی تعطیل شد. تعطیلی دانشگاه نتوانست او را از تلاش باز دارد به همین دلیل به سپاه پاسداران انقلاب پیوست.
کارگزینی سپاه در شهریور 1359 طی نامه ای رسمی از ارتش جمهوری اسلامی درخواست کرد تا تعداد 6 نفر از دانشجویان پزشکی ارتش از جمله شهید خسروی، تا زمان بازگشایی دانشگاه ها به سپاه منتقل شوند. بدین ترتیب از شهید خسروی و سایر دانشجویان مامور شده به سپاه، می توان به عنوان موسسان بهداری در سپاه یاد کرد.
او خطه ی محروم غرب را جهت خدمت به مردم کُرد برگزید و در آن دوران که ضد انقلاب با تمام توان سعی در ایجاد اغتشاش و ناامنی در آن منطقه داشت، از هر فرصتی برای خدمت چه به عنوان رزمنده و چه به عنوان امدادگر پزشکی استفاده کرد.
با شروع جنگ تحمیلی، حضور دکتر خسروی در سپاه وارد ابعاد تازه ای شد. در دی ماه 1359 طی حکمی، مسئولیت تربیت امدادگر در سپاه به وی محول شد، سپس در شهریور 1360 به فرماندهی بهداری ستاد عملیاتی سپاه در غرب کشور منصوب شد و یار و همراه همشهری خود، « شهید محمد بروجردی » گردید.
در ایام نوروز 1361 مطلع شد سپاه اسلام به منظور تودهنی به دشمن که نقاط زیادی از کشور را اشغال کرده است، مهیای عملیات بزرگی می باشد. فوراً خود را به دزفول رساند و در آنجا به صف رزمندگان پیوست و با این که مدیریت رسیدگی به مجروحان را در پشت منطقه ی درگیری داشت، به خط مقدم نبرد رفت و در عملیات غرورآفرین فتحالمبین در منطقه ی رقابیه (غرب شوش) در سن 23 سالگی در تاریخ 1361/01/02 بر اثر اصابت ترکش به فیض عظمای شهادت نائل شد. پیکر پاک و مطهر این شهید سرافراز در گلزار شهدای بروجرد، قطعه 1، ردیف 28 شماره 16 به خاک سپرده شد.
روحش شاد و یادش گرامی باد.

در بیست و یکم آذر 1338 در خانوادهای نسبتاً فقیر در شهرستان بروجرد چشم به جهان گشود. وی پنجمین فرزند خانواده بود. شهید خسروی در سال 1342 راهی دبستان شد و پس از شش سال با گرفتن مدرک ششم راهی دبیرستان گردید. در دوران تحصیل با علاقه و پشتکاری که در امر آموزش داشت با موفقیت دوره ی دبیرستان را سپری کرد. او از شاگردان ممتاز و درس خوان دبیرستان به شمار می رفت. در سال 1354 با اخذ دیپلم در کنکور سراسری شرکت کرد و در رشته زبان و ادبیات انگلیسی دانشگاه مشهد و نیز رشته پزشکی دانشگاه تهران ( بورسیه ی ارتش ) امتیاز لازم برای ورود به دانشگاه به دست آورد که پس از مصاحبه در رشته پزشکی به دانشگاه تهران راه یافت.
شهید خسروی تحصیلات را در رشته ی پزشکی ادامه می داد، تا این که انقلاب اسلامی به رهبری امام امت شکل می گرفت، وی همگام با دیگر دانشجویان در به ثمر رساندن انقلاب نقش قابل توجهی داشت. در دوران انقلاب از درس و دانشگاه غافل نبود و دانشجویان و اساتید وی را به عنوان فردی مومن و آگاه و مبارز می دانستند.
با پیروزی انقلاب و تعطیل شدن دانشگاه ها، شهید خسروی تلاش لازم را برای خدمت به محرومان و مستمندان می کرد. در دوران قبل از انقلاب سیر مطالعاتی شهید بیش تر روی قرآن و احادیث و کتابهای شهید مطهری بود. او از همان کودکی ثابت کرده بود که انسانی وارسته و دارای سجایای اخلاقی بارزی است که تنها بندگان برگزیده ی خداوند می توانند از این نعمت برخوردار باشند.
تا زمان شهادتش کم تر کسی او را می شناخت. پس از شهادت او و بررسی مسئولیتهای که او در طول انقلاب و جنگ داشت، به شخصیت معنوی و روحیه ی تلاشگر او پی برده شد. بندگان مخلص خدا چون همه ی کارهای خود را فقط برای رضایت او انجام می دهند، سعی دارند که اعمال و رفتارشان فقط برای او باشد و از دید خلق نادیده نگه دارند تا نکند خدای ناکرده دچار عجب و و در کل دچار خسران شوند.
بعد از شکلگیری انقلاب و تشکیل سپاه پاسداران، او که از جو ارتش قبل از انقلاب نگران و ناراضی بود، درخواست کرد که او را به سپاه پاسداران منتقل نمایند تا در زمره ی پاسداران انقلاب به حراست از دستاوردهای این انقلاب که با خون هزاران شاهد گمنام به دست آمده است، بپردازد. تا این که در ایام عید 1361 مطلع می شود که سپاه اسلام به منظور زدن تو دهنی به دشمنی که شش ماه است نقاط زیادی از کشورمان را اشغال کرده است، مهیای عملیاتی بزرگ می باشد. فوراً خود را به منطقه ی دزفول رسانده و در آن جا به صف دشمنشکنان فتح المبین میپیوندد و با این که مسئولیت مداوای مجروحین را در پشت منطقه ی درگیری داشته، به خط مقدم نبرد با ملحدان کافر رفته و در روز 61/1/2 در منطقه ی رقابیه در عملیات غرورآفرین فتحالمبین به فیض عظمای شهادت نایل می گردد و پیکرش در گلزار شهدای بروجرد ( بهشت شهدا ) در کنار سایر همسنگرانش به یادگار به دل خاک سپرده می شود

خاطره ای از پدر شهید
من در سال 1358 رفتم به مکه . از مکه کیف سامسونت ، کت و یک ساعت برایش خریدم وقتی که کت را به او دادم . گفت این فرانسوی است و من او را نمی پوشم، این نو است اگر آن را بپوشم حب دنیا مرا می گیرد و از خدا بیخبر می شوم . می خواهم علی وار زندگی کنم . و از گرفتن کیف در دست هم امتناع می کرد .
او در پاسخ به سوال وقتی که دکتر شدی چکار خواهی کرد ؟ می گفت: میرم به دهات و به افراد ضعیف کمک می کنم . اگر مطب باز کردم می گم که فقط 5 ریال بابت نسخه ( آن هم کاغذ نسخه ) بدهید.
به کرمانشاه رفتم از او گلایه کردم که چرا به ما سر نمی زنی می گفت: پدر، من هر روز یک تریلی جسد برای خانواده ها جمع می کنم و می فرستم . پس باید همه دست به دست هم بدهند وقتی که امام فرمان داد و کردستان آزاد شد، ایشان در باختران و کردستان بود.خودم ایشان را با محمد بروجردی دیدم و او به آنها می گفت که فردا می رویم سنندج و تمام، بیاید.




