شهدای فرهنگی :: شهدای بروجرد

شهدای بروجرد

بانک الفبایی شهدای بروجرد

شهدای بروجرد

بانک الفبایی شهدای بروجرد

| خانه | پایین صفحه | بلاگ بیان | چی میل | تماس با ما | گردو
شهدای شاخص بروجرد
امروز زنده نگه داشتن یاد و خاطره ی شهدا كمتر از شهادت نیست. ( امام خامنه ای)

برای مشاهده ی زندگینامه ،
لطفا بر روی عکس کلیک کنید


شهدای فرهنگی بروجرد
امروز زنده نگه داشتن یاد و خاطره ی شهدا كمتر از شهادت نیست. ( امام خامنه ای)

برای مشاهده ی زندگینامه ،
لطفا بر روی عکس کلیک کنید


آمار وبلاگ
-----------------


آخرین مطالب

پیوند ها

آرشیو مطالب



جانم فدای رهبر
 جانم فدای رهبر اين هشيارى، موقع‌سنجى، لحظه را به حساب آوردن، خصوصيت برجسته و مهمى است كه بايد ملت ما در همه‌ى موارد متوجه باشند؛ آنجایى كه دشمنى و توطئه‌ى دشمن حس مي شود، به صورت لحظه‌اى بايد همه حساسيت نشان بدهند. (امام خامنه ای)

بسیجی ام ، بسیجی ام
فدایی ولایتم فدایی ولایتم

ما همان نسل جوانیم که ثابت کردیم
در ره عشق جگر دار تر از صد مَردیم
هر زمان یاد خمینی به سر افتد ما را
دور سیّد علی خامنه ای می گردیم

بسیجی ام ، بسیجی ام
فدایی ولایتم


پیام های روزانه
امروز زنده نگه داشتن یاد و خاطره ی شهدا كمتر از شهادت نیست. ( امام خامنه ای)



این معامله با خدای متعال است؛
شهید جان خودش را داده است ،
و رضای الهی را ،
که بالاترین ارزشهای عالم وجود است ؛
کسب کرده است .
در همه‌ی ادیان الهی ؛
فداکاری در راه خدا ،
جان دادن در راه خدا ،
این ارزش والا را دارد .

مقام عظمای ولایت
1402/05/22

ایران حسین علیه السلام ،
پیروز است


نیازهای روزانه

مخـاطب محـترم لطـفاً
برای ورود به هر یک از بخش های ذیل ،
بر روی تصویر مربوطه کلیک نمایید
--------------------

 ساعت ، تقویم و مناسبت های امروز
ساعت ، تقویم
و مناسبت های امروز

......................................


اخبار امروز به روایت
روزنامه های صبح و عصر

......................................


گزارش وضعیت آب و هوای بروجرد

......................................


لینک ارگان های مهم دولتی




کلمات کلیدی

پیوندهای روزانه

تبلیغات



اللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِدا ‏وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَك َطَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

فهرست شهدای والامقام شهرستان بروجرد
شهدای ثبت شده در وبلاگ ( به ترتیب حروف الفبا )
مخـاطب محـترم لطـفاً برای دسترسی به اطلاعات شهدا
بر روی هریک از حروف الفبا و یا نماد عملیات ها کلیک نمایید










۱۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شهدای فرهنگی» ثبت شده است

دوشنبه, ۱۴ مرداد ۱۴۰۴، ۰۴:۲۳ ب.ظ

پیرهادی غلام فرزند حسین

شهید غلام پیرهادی

شهید غلام پیرهادی

نام : غلام

نام خانوادگی : پیرهادی

نام پدر : حسین

نام مادر : طلا

تاریخ تولد : 1341/02/05

محل تولد : روستای عباس آباد بروجرد

شغل : کارمند

تاریخ شهادت : 1365/02/31

محل شهادت : حاج عمران

تاریخ تفحص : 1373/03/19

آرامگاه : گلزار بهشت شهدای بروجرد

کد ایثارگری : 6507703

 

زندگینامه
در روز پنجم اردیبهشت ماه سال 1341 ، در روستای عباس آباد از توابع شهرستان بروجرد به دنیا آمد. پدرش حسین، کارگر بود و مادرش طلا نام داشت. تا پایان دوره کاردانی درس خواند. معلم بود.

به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت. در روز سی ام اردیبهشت ماه سال 1365 ، در حاج عمران عراق به شهادت رسید. پیکر وی مدت ها در منطقه برجا ماند و عاقبت در روز نوزدهم خرداد ماه سال 1374 ، پس از تفحص در گلزار بهشت شهدای بروجرد تربت پاکش زیارتگاه عاشقان ایثار و شهادت شد.

 

منبع:
فرهنگ اعلام شهدا: استان لرستان، تنظیم: مرکز مطالعات و پژوهش‌های بنیاد شهید و امور ایثارگران، تهران، نشر شاهد، 1392، صفحه 132.

 

 

شهید غلام پیرهادی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ مرداد ۰۴ ، ۱۶:۲۳
نویسنده : خادم الشهدا
برای خدا کار کنید تا نتیجه ی کارتان تا ابد باقی بماند (حضرت امام خمینی ره )
شنبه, ۱۲ مرداد ۱۴۰۴، ۰۴:۱۵ ب.ظ

پیراهن سیاه حمید فرزند علی محمد

شهید حمید پیراهن سیاه

شهید حمید پیراهن سیاه

 

 

 

نام : حمید

نام خانوادگی : پیراهن سیاه

نام پدر : علی محمد

نام مادر : عفت

تاریخ تولد : 1330/09/01

محل تولد : بروجرد

شغل : معلم

تاریخ شهادت : 1363/12/24

محل شهادت : عملیات بدر هورالعظیم

نام گلزار : گلزار شهدای گوشه شهرستان بروجرد

کد ایثارگری : 6302749

 

 

زندگینامه

در روز اول آذر ماه سال 1330 ، در شهرستان بروجرد به دنیا آمد. پدرش علی محمد، کاسب بود و مادرش عفت نام داشت. تا پایان دوره کاردانی در رشته ریاضی درس خواند. معلم بود. ازدواج کرد. به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت. دوازدهم اسفند 1363 ، در عملیات بدر با سمت فرمانده ی دسته در هورالعظیم به شهادت رسید. پیکر وی مدت ها در منطقه برجا ماند و پس از تفحص، در گلزار شهدای گوشه شهرستان بروجرد به خاک سپرده شد.

 

منبع:
فرهنگ اعلام شهدا: استان لرستان، تنظیم: مرکز مطالعات و پژوهش‌های بنیاد شهید و امور ایثارگران، تهران، نشر شاهد، 1392، صفحه 128.

 

 

شهید حمید پیراهن سیاه

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ مرداد ۰۴ ، ۱۶:۱۵
نویسنده : خادم الشهدا
برای خدا کار کنید تا نتیجه ی کارتان تا ابد باقی بماند (حضرت امام خمینی ره )
جمعه, ۱۱ مرداد ۱۴۰۴، ۱۰:۳۹ ق.ظ

پور اعتصام رحمت الله فرزند یدالله

شهید رحمت الله پوراعتصام

شهید رحمت الله پوراعتصام

 

نام پدر : یدالله

نام مادر : عالم

تاریخ تولد : 1343/10/01

محل تولد : بروجرد

شغل : معلم

تحصیلات : کاردانی

تاریخ شهادت : 1363/12/24

محل شهادت: شرق رود دجله عراق

آرامگاه : گلزار شهدای شهرستان اراک

کد ایثارگری : 6302599

 

زندگینامه

در روز اول دی سال 1343 ، در شهرستان بروجرد به دنیا آمد. پدرش یدالله و مادرش عالم نام داشت. تا پایان دوره متوسطه در دانشسرای تربیت معلم درس خواند و دیپلم گرفت. آموزگار بود.

از سوی بسیج در جبهه حضور یافت. در روز بیست و چهارم اسفند ماه سال 1363 ، در شرق رود دجله عراق بر اثر اصابت ترکش خمپاره به سر و صورت، شهید شد. تربت پاکش در گلزار شهدای شهرستان اراک واقع است.

 

 

منبع:
فرهنگ اعلام شهدا: استان مرکزی، تنظیم: مرکز مطالعات و پژوهش‌های بنیاد شهید و امور ایثارگران، تهران، نشر شاهد، 1392، صفحه 111.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ مرداد ۰۴ ، ۱۰:۳۹
نویسنده : خادم الشهدا
برای خدا کار کنید تا نتیجه ی کارتان تا ابد باقی بماند (حضرت امام خمینی ره )
پنجشنبه, ۱۰ مرداد ۱۴۰۴، ۰۹:۴۶ ق.ظ

پاینده مرتضی فرزند هادی

شهید مرتضی پاینده

شهید مرتضی پاینده

 

 

نام : مرتضی

نام خانوادگی : پاینده

نام پدر: هادی ( شهادت 1363 )

نام مادر: زهرا ( شهادت 1363 )

تاریخ تولد : 1326/02/17

محل تولد : بروجرد

تاریخ شهادت : 1363/12/20

محل شهادت : بروجرد

آرامگاه : گلزار بهشت شهدای بروجرد

کد ایثارگری : 6302474

 

 

 

 

زندگینامه

در روز هفدهم اردیبهشت ماه سال 1326، در بروجرد به دنیا آمد. پدرش هادی پاینده ( شهادت 1363) کارمند اداره دارایی بود و مادرش زهرا پاینده ( شهادت 1363) نام داشت. تا پایان دوره متوسطه درس خواند و در رشته تجربی دیپلم گرفت.

معلم بود. در روز بیستم اسفند ماه سال 1363، در بمباران هوایی زادگاهش بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید. تربت پاک وی در گلزار بهشت شهدای شهرستان بروجرد واقع است.

پدرش هادی پاینده ، مادرش زهرا پاینده و خواهرش ناهید پاینده نیز همراه با او به شهادت رسیده اند.

 

 

منبع:
فرهنگ اعلام شهدا: استان لرستان، تنظیم: مرکز مطالعات و پژوهش‌های بنیاد شهید و امور ایثارگران، تهران، نشر شاهد، 1392، صفحه 118.

 

 

 

 

 

شهید مرتضی پاینده

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ مرداد ۰۴ ، ۰۹:۴۶
نویسنده : خادم الشهدا
برای خدا کار کنید تا نتیجه ی کارتان تا ابد باقی بماند (حضرت امام خمینی ره )
يكشنبه, ۶ مرداد ۱۴۰۴، ۰۹:۱۶ ب.ظ

بیاتی علی فرزند نبی

 

شهید علی بیاتی

شهید علی بیاتی

شهید علی بیاتی

نام : علی

نام خانوادگی : بیاتی

نام پدر : معصومعلی

نام مادر : گل طلا

تاریخ تولد : 1329/08/04

محل تولد : بروجرد

شغل : معلم

تاریخ شهادت : 1357/10/10

محل شهادت : بروجرد

آرامگاه: گلزار شهدای روستای گوشه

کد ایثارگری : 5700394

 

 

 

 

زندگینامه
علی بیاتی در روز اول آبان ماه سال 1329 در شهرستان بروجرد به‌ دنیا آمد. پدر او معصومعلی، درجه‌دار شهربانی بود و مادرش گل‌طلا نام داشت. تحصیلاتش را تا پایان دوره کارشناسی ادامه داد. سپس به استخدام آموزش و پرورش درآمد و به تدریس در محروم‌ترین نقاط استان لرستان مشغول شد. مدتی بعد ازدواج کرد و در طول زندگی مشترک، صاحب دو فرزند شد. با اوج‌گیری نهضت اسلامی مردم ایران به مبارزه علیه حکومت پهلوی پیوست و در تظاهرات و راهپیمایی‌ها حضور یافت. سرانجام در روز دهم دی ماه سال 1357 در زادگاهش هنگام شرکت در تظاهرات، توسط عوامل حکومت پهلوی بر اثر اصابت گلوله به شهادت رسید. تربت پاک او در گلزار شهدای گوشه شهرستان بروجرد قرار دارد.

 

 

منبع:
۱ ) پرونده شهید در اداره اسناد و انتشارات بنیاد شهید و امور ایثارگران

۲ ) فرهنگ اعلام شهدا: استان لرستان. تنظیم: مرکز مطالعات و پژوهش‌های بنیاد شهید و امور ایثارگران. تهران: نشر شاهد. 1392. صفحه 97.

 

 

 

 

 

 

 

بخشی از زندگی نامه‌ی شهید علی بیاتی

شهید علی بیاتی در سال 1329در یک خانوادهی مذهبی به دنیا آمد. دوران ابتدایی را در بروجرد و در مدرسه ی ملی اسلامی بروجرد گذرانید و دوران دبیرستان را در دبیرستان بحرالعلوم سپری کرد تابستان ها به سر کار می رفت.

پس از گذراندن دوران متوسطه به همدان رفت و فوق دیپلم را در همدان گرفت.
شهید بیات سپس به خدمت مقدس سربازی رفت و خدمت را در شهرستان نقده به اتمام رساند.

در بین اهالی نقده مشهور شد چنان که چندین بار از او درخواست شد برای همیشه به عنوان آموزگار در آن جا بماند؛ بعد از سربازی، دبیر مدرسه ی راهنمایی حکیم نظامی الیگودرز بود و عربی، فارسی، قرآن و انشاء تدریس می کرد.

در همان سال یعنی سال 1355 ازدواج کرد و در پائیز سال 1357 به لطف خداوند صاحب فرزندی دختر شد. شهید بیات در صف مبارزان علیه طاغوت حضور داشت و همیشه در راهپیمایی های مختلف که علیه رژیم ستمشاهی برگزار می شد شرکت می کرد و علاوه آن در کلاس های درس به افشاگری جنایات رژیم پهلوی می پرداخت.

سرانجام در تاریخ 1357/10/10 هنگامی که شهید علی بیات، پس از مشاهده ی تیر خوردن یک کودک توسط دژخیمان ساواک، در صدد کمک بـه کـودک زخمی برمی آیـد، بـه وسـیله ی معاون ساواک به شهادت می رسد.

شهید علی بیاتی

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ مرداد ۰۴ ، ۲۱:۱۶
نویسنده : خادم الشهدا
برای خدا کار کنید تا نتیجه ی کارتان تا ابد باقی بماند (حضرت امام خمینی ره )
دوشنبه, ۳۱ تیر ۱۴۰۴، ۱۱:۳۹ ق.ظ

شهید حسن باجلان فرزند نبی

 

شهید حسن باجلان

شهید حسن باجلان

 

نــام : حسن

نـام خـانوادگـی : باجلان

نـام پـدر : نبی

تـاریخ تـولـد : ۱۳۳۳/۰۱/۰۱

مـحل تـولـد : بروجرد

سـن : ۳۱ سـال

تـاریخ شـهادت : ۱۳۶۴/۱۲/۰۲

مـحل شـهادت : فاو

عـملیـات : والفجر هشت

آرامگاه : گلزار بهشت زهرا (سلام الله علیها تهران)

 

 

 

 

زندگینامه

شهید حسن باجلان در روز اول فروردین ماه سال 1333 در بروجرد به دنیا آمد. پدرش نبی نام داشت . این شهید والامقام معلم بود.

هنگام دفاع مقدس به عنوان نیروی بسیجی در جبهه حضور بافت و سرانجام در روز دوم اسفند ماه سال 1364 در سن 31 سـالگی در فاو دعوت حق را لبیک گفته و به فیض عظمای شهادت نایل آمد. تربت پاک این شهید در قطعه 53 ردیف 103 شماره 9 بهشت زهرا (سلام الله علیها ) قرار دارد.

 

 

grave shahid

 

 

 

 

شهید حسن باجلان


                                                    

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ تیر ۰۴ ، ۱۱:۳۹
نویسنده : خادم الشهدا
برای خدا کار کنید تا نتیجه ی کارتان تا ابد باقی بماند (حضرت امام خمینی ره )
دوشنبه, ۲۴ تیر ۱۴۰۴، ۰۸:۳۰ ق.ظ

شهید سید مصطفی اسماعیل زاده کاشانی فرزند حسن

 

شهید سیدمصطفی اسماعیل زاده کاشانی

 

شهید سیدمصطفی اسماعیل زاده کاشانی

 

 

نام : سیدمصطفی

نام خانوادگی : اسماعیل زاده کاشانی

نام پدر : حسن

نام مادر : فاطمه

تاریخ تولد : 1336/10/20

محل تولد : بروجرد

شغل : معلم

تاریخ اسارت : 1365/03/02

تاریخ شهادت : 1365/03/09

محل شهادت : عملیات حاج عمران ، اردوگاه موصل عراق

آرامگاه : گلزار بهشت شهدای شهرستان بروجرد

کد ایثارگری : 6502477

 

 

 

زندگینامه

شهید سیدمصطفی اسماعیل زاده در روز بیستم دی ماه سال 1336، در شهرستان بروجرد چشم به جهان گشود. پدرش حسن، خواربارفروش بود و مادرش فاطمه نام داشت. تا پایان دوره کارشناسی در رشته معارف اسلامی درس خواند. دبیر آموزش و پرورش بود.

به عنوان نیروی بسیجی در جبهه حضور یافت و در روز دوم خرداد ماه سال 1365 عملیات حاج عمران پس از اصابت ترکش به ناحیه ی کتف به اسارت نیروهای عراقی درآمد. در روز نهم خرداد ماه سال 1365، در عراق بر اثر زخم های ناشی از مجروحیت و شکنجه های دوران اسارت به شهادت رسید. تربت پاک او در گلزار بهشت شهدای شهرستان بروجرد زیارتگاه عاشقان ایثار و شهادت است.

 

منبع:
فرهنگ اعلام شهدا: استان لرستان، تنظیم: مرکز مطالعات و پژوهش‌های بنیاد شهید و امور ایثارگران، تهران، نشر شاهد، 1392، صفحه 37.

 

 

خاطرات سید مرتضی اسماعیل زاده (برادر شهید)

در کارهایی که احساس می کرد به مشورت نیاز دارد با متخصصین مورد اعتمادش مشورت می کرد. با کسانی که از نظر باور و ایمان با او هماهنگ بودند دوست می شد. افرادی را که با عقیده اش مخالف بودند به دو گروه تقسیم کرده بود :

نخست : کسانی که اهل منطق بودند و ظرفیت بحث را داشتند.

دوم: افرادی که هیچ منطقی را نمی پذیرفتند و اهل گفت وگو نبودند.

با گروه اول بحث می کرد و سعی داشت با استفاده از منطق و استدلال عقلی آنها را قانع کند و حتی گاهی اوقات حرف ایشان را که با حق و عقل سازگار بود می پذیرفت. ولی با گروه دوم وارد بحث نمی شد و آنها را به حال خودشان را می گذاشت.

حتی زمانی که محل تحصیل یا کارش خارج از بروجرد بود از کم ترین فرصت هم برای دیدن پدر و مادر استفاده می کرد. مادر را ودیعه ای الهی می دانست. اما با تمام این سامانه وجودش در جامعه مفید بود. این را فعالیت هایی چون شرکت در کمک رسانی به مهاجرین جنگ تحمیلی، یاری رساندن به افراد بی بضاعت، کمک به حل مشکلات تحصیلی دانش آموزان مستمند ثابت می کند. بنا روزی ماشین برادرش را امانت گرفت. می خواست کاری برای خانه انجام دهد. بدنه ی ماشین خراش کوچکی برداشت. خیلی ناراحت شد و از برادر خواهش کرد اجازه دهد تا آن را درست کند ولی ایشان نپذیرفت.

خیلی آرام بود به طوری که بعضی از دوستان با توجه به این آرامش فکر نمی کردند که اهل جبهه و جنگ باشد و بتواند برود اسلحه به دست بگیرد.

به اهل علم، از هر طبقه ای که بودند احترام می گذاشت و تلاش می کرد از آنها بهره مند شود. گاه ساعت دو بعدازظهر، در گرمای تابستان به مسجد می رفت تا از دانش یکی از عالمان که شغلش خوار و بار فروشی بود استفاده کند و گاه در مغازه ی لوله کشی دانشوری بازاری حاضر می شد تا از وی علم بیاموزد. این در حالی بود که خود، تحصیلات دانشگاهی داشت و اهل کتاب خواندن بود در کودکی روخوانی و تجوید قرآن را فرا گرفت و بی غلط قرآن می خواند. در سنین بالاتر پژوهشگر و مدرس قرآن شد.

موقعی که می خواست به جبهه برود. با شگردی خاص رضایت پدر و مادر را گرفت. اگر چه با توجه به علاقه ی زیادش به خانواده دلش برای أنها تنگ می شد ولی احساس وظیفه در برابر دین و کشور این دلتنگی ها را توجیه می کرد. هنگام خداحافظی می توانستی عدم تعلق به دنیا را در چهره اش ببینی.

 

خاطرات على احمد امیرسرداری (دوست و همکار شهید)

سال شصت و یک با گروهی از دوستان، مدرسان دانشگاه و همکاران فرهنگی، قرار گذاشتیم جلساتی هفتگی تشکیل دهیم که در هر جلسه یک نفر متناسب با نیاز جمع و جامعه مباحثی را مطالعه و مطرح کند. این نشست ها هر هفته در منزل یک نفر انجام می شد. به خاطر حساسیت جلسه ی اول و تمایل ما به ایجاد جاذبه و انگیزه در آن، در انتخاب اولین نفر که می بایست در نخستین جلسه سخنرانی کند حساسیت خاصی نشان دادیم. پس از رایزنی، کسی را بهتر از شهید اسماعیل زاده نشناختیم. شهید اسماعیل زاده هم به خوبی از عهده ی کار برآمد و تحسین همه ی کسانی را که در منزل آقای مهرعلیزاده حضور داشتند، برانگیخت.

تا سال شصت و یک پر رونق ترین کتابخانه ی شخصی بچه های مذهبی شهر، تا آنجا که من دیده بودم، به ایشان تعلق داشت. خیلی اهل کتاب و مطالعه بود و از هر فرصتی برای یادگیری استفاده می کرد. با این که رشته ی تحصیلی اش زبان و ادبیات فارسی بود، به مطالعات دینی و عربی علاقه ی زیادی داشت. نزد « حاج برزویی »، پیرمردی بازاری، در مسجد شیخ احمد، صرف و نحو می خواند و پیشرفت بسیار سریعی داشت به طوری که در مدت کوتاهی جلد چهارم « مبادی العربیه » را به راحتی کار می کرد و حتی گاه، از صرف و نحو عربی اشکال هایی می گرفت که امثال بنده را که رشته ی تحصیلی ام زبان و ادبیات عرب است متحیر می ساخت.

کلامش نافذ بود. قدرت استدالال بالایی داشت. یک سال که آموزش و پرورش استان دچار کمبودها و مشکلات شده بود. گروهی از فرهنگیان با وزیر آموزش و پرورش وقت ملاقات و گفت وگو کردند. تحت تأثیر سخنان شهید، وزیر آموزش و پرورش وقت، رو به قبله نشست، دست هایش را به آسمان بلند کرد و به خاطر تقصیرهایی که در مورد لرستان شده بود از خدا طلب مغفرت کرد.

 

خاطرات احمد جعفری (همرزم شهید)

ما روز شنبه ساعت یازده صبح به پشت دیوارهای «رمادیه» رسیدیم. همه ی اسرایی را که به این اردوگاه می آوردند سوار چهار دستگاه اتوبوس کرده بودند. من و شهید سید مصطفی اسماعیل زاده با چند نفر دیگر از بچه ها در یک ماشین بودیم. اردوگاه از پشت سیم های خاردار نمایی مبهم و حیرت آور داشت. دیوارهایی به بلندی دو متر و پهنای ده متر، تماما سیم خاردار، دور تا دور آن را محاصره کرده بود. من به علت زخم بدن و خون زیادی که از دست داده بودم در خودم فرو رفته بودم و به اطراف چندان توجهی نمی کردم. اما دقایقی بعد صدایی وحشتناک که همراهان را کنجکاو کرده بود مرا نیز به خود آورد. اسان بیمه ،

درون اردوگاه، پیش از ورود اولین اتوبوس، آرام و بدون گردوخاک بود و لحظاتی پس از این که اولین دستگاه وارد شد گرد وخاک عجیبی با همهمه و فریاد درهم آمیخت و به هوا برخاست. همه چیز برایمان مبهم بود. ورود بچه های دومین اتوبوس به درون محوطه این حالت را تشدید کرد. ما بیشتر نگران شدیم. دیگر دردم را فراموش کرده بودم. حالا نوبت ما شده بود. همه می خواستیم علت این همه سرو صدا و گرد و خاک را بدانیم. من تقریبا آخر صف بودم. از یک در قرمز که فکر می کنم ضدزنگ بود گذشتیم. در، میان انبوه سیم های خاردار کار گذاشته شده بود. دیوار نداشت و تنها دو آهن در طرفین آن، مهارش می کرد. در میان راهرویی از سیم خاردارهای حلقه ای و صاف به جلو حرکت می کردیم. به در دوم رسیدیم که مانند اولی بود. نزدیک دومین در، صدایی بلند و زنگ دار مرا به خود آورد: احمد، علی، حسین، جعفری وقتی نگاه کردم سرگردی از نیروهای دشمن را دیدم که بسیار عصبانی با چهره ای خیس عرق و کلاه قرمزی روی سرش مرا صدا می زد. داشت آمار می گرفت. نامم احمد، پدرم علی و پدربزرگم حسین؛ نام فامیلم که جعفری بود. تأیید کردم. سپس مرا به داخل اردوگاه پرت کردند. بیست نفر رو به روی هم ایستاده بودند. از جلو و پهلو حدود یک متر و نیم با هم فاصله داشتند و راهرویی تشکیل داده بودند. هر کدام یک کابل کلفت در دست داشت. أسرا می بایست از این « تونل مرگ » ( این اسمی است که بچه ها بعدأ رویش گذاشتند ) عبور می کردند. هر اسیر، بسته به قدرت و سرعتش می توانست سریع تر عبور کند و کمتر کتک بخورد. من که حالم روشن بود. یک پایم مجروح بود و نمی توانستم با سرعت عبور کنم. به همین دلیل از هر نفر دست کم دو کابل نصیبم شد. عبورم آن قدر طول کشید که خودشان خجالت کشیدند و دیگر نزدند و از صف بیرونم کشیدند. پس از این استقبال شیطانی ما را با پای برهنه از محوطه ی اردوگاه گذراندند. کف محوطه از ریگ و رمل بود. ریگ ها بر اثر تابش خورشید داغ شده بود. مثل سنگ های تنور سنگکی.

بالاخره پس از این که دقایقی ما را در آن وضعیت به انتظار نشاندند. وسایلمان را که شامل : یک پتو، یک دست لباس، یک قاشق و یک لیوان می شد، تحویلمان دادند و به درون آسایشگاه بردند. بعد از گذاشتن وسایل گفتند بروید دوش بگیرید که این هم خود مصیبتی شد. پیراهن هایمان بر اثر ضربات کابل و زخمها به بدنمان چسبیده بود. در آوردنشان دردناک بود. دردناک تر موقعی بود که زیر دوش ها رفتیم سر دوش ها را برداشته بودند و آب با فشار، شلاق وار روی زخم هایمان می نشست و طاقتمان را می ربود.

هر آسایشگاه بیشتر از چهل نفر جا نداشت ولی آنها شصت و یک نفر را در آن می فرستادند. من و شهید اسماعیل زاده کنار هم، بغل پنجره جایمان بود.

ایشان بسیار آرام بود. چهره ای معصوم و متفکر داشت. خیلی کم حرف میزد. دشمن به خاطر ظاهر مذهبی، نگاه نافذ، ریش متناسب با ترکیب صورت و قدی بلند. او را پاسدار خمینی (ره) می دانست و بدجوری کتک زد.

روزهای اول اسارت به کندی می گذشت و او هر روز رنجورتر و کم حرف تر میشد. شدت ضربه ها به قدری بود که سیستم داخلی بدنش را به هم ریخته بود. فشار جسمی از یک سو و فشار روحی و فکر خانواده از سوی دیگر، دست به دست هم دادند تا او را از پا در آورند.

سرانجام در نخستین دقایق صبح یک روز تازه. ستاره ای شد در آسمان شهادت. پیکر پاکش را درون پتویی گذشتند و مظلومانه، بدون هیچ مراسمی از اردوگاه خارج کردند و در قطعه ی اسرای شهید به خاک سپردند. پس از این صحنه ی اندوهبار دیگر هرگز ندیدم کسی را آن چنان مظلومانه به خاک بسپارند.

شب همان روز، فرماندهی اردوگاه به پشت پنجره آمد و با تهدید و زور مسئول آسایشگاه را مجبور کرد تا برگه ی فوت شهید را که در آن هر گونه ضرب و شتم را انکار کرده بودند، امضا کند.

 

خاطرات شهید مصطفی اسماعیل زاده کاشانی

در روز اعزام به جبهه در سالن طالقانی تعدادی به این محل مراجعه نموده بودند که اغلب آنان را افراد مسن و بی سواد تشکیل می دادند این امر موجب گشت در پر کردن فرم مخصوص اعزام آنان را یاری نمایم یکی از دوستان مرا به هنگام نوشتن فرم برای دیگران دید و گفت تو هنوز از کار معلمی و نوشتن دست بردار نیستی؟ و من آنجا احساس کردم که معلم همواره بایستی در کار گفتن و نوشتن باشد.

حقیقتاً قلم از نوشتن احساسات و عواطف مادری که فرزندش را برای فرستادن به قتلگاه بدرقه می کند و با اشک چشم امتداد قدمش را آب می ریزد عاجز است. اینان به راستی چقدر با شهامت بودند زیرا از عزیزانی دست می کشیدند که برای رفتن به میدان خون و جنگ و حماسه عازم بودند در نگاه مادران، گریه ،این زبان بین المللی، چیزی نهفته بود که هیچکس جز آن که خود مادر است نمی توانست آن را درک کند. جوانان وارسته ای که خود را از تمام تعلقات دنیوی برای رسیدن به سعادت اخروی بریده بودند و تنها به مسئولیت حیاتی خویش می اندیشیدند آن مادران پاکدامن را از گریه منع می کردند ولی زمانی که جگر در آتش فراق می سوزد به جز گریستن چه آبی بر این آتش می توان ریخت؟

دیدن یکی از پاسداران اعزامی و تنی چند از دانش آموزان را که اینک به ثمر رسیده اند و مسئولیت هایی را عهده دار شده، برخی از امور مهم به دست آنان سپرده شده است در روز اعزام به جبهه این سخن آقای قرائتی را برایم تداعی نمود که « معلم چون پلیس راهنمایی است که بر سر چهارراه ها انجام وظیفه می کند او در یک جا ساکن است در حالی که هر کدام از ماشین هایی که توسط او هدایت شده اند خود به مقصد رسیده و مسیرهایی را پیموده اند»

………

یکی از محاسن شغل معلمی آن است که چنانچه انسان مقید باشد خود را در برابر گفته های خویش مسئول می داند و کرده را بر گفته مقدم می شمرد و در حقیقت تعلیم نفس می دهد، هیچگاه فراموش نمی کنم وقتی برای بچه های تربیت معلم بروجرد به هنگام مراسم صبحگاه درباره نماز و مقدمات آن و فلسفه انجام این فریضه سلسله مطالبی ایراد می نمودم و آنان را به طهارت دائمی تشویق می کردم بر خود الزام نمودم به منظور تاثیر و نفوذ کلام حتی الامکان با وضو باشم.

 

 

شهید سید مصطفی اسماعبل زاده کاشانی

 

 

 

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ تیر ۰۴ ، ۰۸:۳۰
نویسنده : خادم الشهدا
برای خدا کار کنید تا نتیجه ی کارتان تا ابد باقی بماند (حضرت امام خمینی ره )
آخرین مطالب
.: وبلاگ شهدای بروجرد :.